‏تو زندگی یه جایی هست بعد از کلی دویدن یهو وایمیستی سرتو میندازی پایین آروم میگی بسه، دیگه زورم نمیرسه.

هر چند که اگه تایید هم میشد، من کار خاصی نمیتونستم باهاش انجام بدم ولی خب بالاخره از هیچی بهتر بود


عموما مشکل این نبود که دلیلی واسه ناراحتی داشته باشم، مشکل اصلی م این بود که دلیلی واسه خوشحال شدن نداشتم

الان که دلیل ناراحتی هم زیاد دارم

و اکثر فلسفه های رنج کشیدن هست که یکی یکی جلوی، رنج های من ساکت میشند

و به قول فاطمه اختصاری:

تمام راه درست آمدم و خسته شدم

 به من اجازه بده اشتباه برگردم.


نمیدونم ولی فکر کنم تا یه مدتی خداحافظ

+کامنت هاتون رو میخونم ولی جواب نمیدم، اگه خواستید ناشناس هم میتونید بفرستید، فکر کنم این راه بهتر از این باشه که صفحه ی وبلاگ رو از دسترس خارج کنم


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها