بسم رب اهرا

به سلیمان جهان از طرف مور سلام.

آقا جان سلام

میدانم که ما را بهتر از خودمان میشناسی

ﻣن ﻫﻤﺎﻥ ﻮﺩ ﺩﺮﻭﺯم ﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ "یار" ﺗﻮ ﺑﺎﺷد

ﺣﺎﻻ‌ ﺍﻣﺎ ﻗﺪ ﺸﺪﻩ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ یارت ﻧﺸﺪﻩ؛

ﻪ وبالت ﺸﺘﻪ

ﺩﻟمان ﺭﺍ…

ﺟﺎﻧمان ﺭﺍ…

ﺟﻬﺎﻧمان ﺭﺍ.

ﺩﺳﺘ ﺑﺶ

می دانی مولا

ما را از کودکی به جدایی ها عـادت دادند

همان جایی که روی تخته سیاه می نوشتند:

خـوب ها . بـدها

و من بـدترینِ بـدها هستـم

آری! قبول دارم بـد بودنـم را .

 

امـا ای آقایی که از هـمه کس به ما نزدیک تری.ما جز شما کسی را نمی شناسیم .

بد بودیم .می دانیـم .بد کردیم. آن هم می دانیم . اما جز شما کسی را نداریم .

راستش را بخواهی حالمان این روزها خوب نیست

این‌جا اوضاعی غریب شده است اوضاعی تلخ و حالی وخیم

نان به قیمت جان و جان به قیمت آبی حیران!

راستش را بخواهید ما بیشتر از حال و وضع شما،از اوضاع چیزهای دیگر خبرهای دقیق تری داریم

راستش را بخواهید بعضی وقت ها یا شاید هم بیشتر وقت ها بجز شما افراد و چیزهای دیگری را هم میشناسیم.

اما شاید بتوانیم بگوییم هر بار که سر رسید ها را مرور میکنیم جز حسرت ظهور شما چیز دیگری نیافتیم

جمعـه‌و سه شنبـه فرقےنـدارد
پُــر شده‌است

تقویم‌ازروزهایی‌ڪه‌انتظارمی‌رفت
بیایی و نیامدی

کاش این بهار همان ناگهان ،

حلولِ تو باشد بر قلب‌ها و دیده‌ها .

******

قرار شد که اینجوری باشه ی مقدمه ی مشترک با عنوان پست "پست مشترک-سه شنبه مهدوی" بذاریم و بعدش ی متن یا دلنوشته در ادامه اگه خواستیم بذاریم

این متن رو من تا حدودی نوشتم و خیلی هاش جمع آوری شده هس (سر همون پستی ک چند شب پیش نوشتم :/  ) نظری اگه هست بذارید و تغییرات لازم رو بدم تا نهایی بشه

نظرات اصلاحی تون رو من در جواب کامنتی نمیذارم تا نظر خودتون باشه

اگه خواستید در موردش چیزی بگید ک من جواب بدم خصوصی پیام بدید


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها