واقعیتش من سریال پدر رو اون موقع که از شبکه2 پخش میشد نگاه نمیکردم، ولی خب همون موقع نمیدونم چرا، ولی زنداییم تاکید و اصرار میکرد و میگفت رضا از نظر حیا و زندگی و کم رویی و. خیلی شبیه حامد هست و .

چند هفته پیش تو یکی از شبکه ها اتفاقی با خونواده این سریال پدر رو یه تیکه ش رو دیدیم بعد مامان گفت قسمت هاش اگه هست دانلود کن ببینیم و.

چند وقت پیش هم یکی از بزرگواران گفته بودند چقدر شما رو مثل حامد توی سریال پدر تصور میکنم و. 

یه سرچ زدم یه چیزایی فهمیدم حامد کی بوده و بعد از اینکه اون سریال 32قسمتی رو تو4روز با خونواده دیدیم!(همینقد آب میبندن به سریال ها!!!) میخوام یه سری چیزا بنویسم

و اینکه این پست به مرور تو چند روز نوشته شده

حالا نه به اون شدت که از پنجره بپرم پایین! ولی خب تو دوران کارشناسی یه چنتا اتفاقی واسم افتاد،

تقدم و تاخر داستان ها رو نه از نظر زمان یادمه نه از نظر شدت اهمیت و اینا رو مینویسم که بعدا که بد شدم(ان شاءالله که هیچکی سقوط معنوی نداشته باشه) بخونمش که چی بودم و الان تو کدوم چاه سر میکنم و نندازم گردن خدا

و اینو تاکید کنم که 

شرایط نبوده وگرنه توهم تقوا برم نداره

و 

هیچ موقع ویترین اتفاق های زندگی یکی دیگه رو با واقعیت های زندگی خودتون مقایسه نکنید شما که خبر از اتفاق های خلوت اون بشر ندارید که

و

تف به ریا

و

آهنگ‌ها رو پلی کنید همراه پست بخونید احتمالا تحمل خوندن متن رو بیشتر میکنه (آهنگ‌های سریال پدر هست و چقدر من صدای آقای قربانی رو بسی دوست دارم)

 

 

 

 


 

 

و

این پست رو بعد چند روز رمزی میکنم چون میخوام اسم اون افرادی که ستاره دار نوشتم رو بنویسم

 


1

ترم سوم و جزوه نویسی اینجانب

من کلا از اون موقع که حدیث امام علی ع رو خوندم(کم رنگ ترین قلم ها ماندگارتر از قویترین حافظه هاست) یادداشت برداری میکنم حالا یا ضبط میکنم اتفاقاتی که افتاده و حرف هایی که زده شد یا مستقیم دفترچه در میارم و مینویسم(دفترچه ی وی بین افرادی که میشناسندش معروف است!)جزوه هم سعی میکنم با زبون خودم اون بخش هایی که استاد میگه و نمیگه رو یادداشت کنم به خصوص اگه بحث ریاضی و OR و جبر خطی باشه که اصلا یه وضعی، سر همین اگه راه داشته باشه و . بچه ها سعی میکنن از من جزوه بگیرند(این ننگ بزرگ که جزوه ی چند رنگ مینویسم و همکلاسی ها به جای مراجعه به دخترا به من مراجعه میکنن به پسرها تسلیت میگم!) یه سری به جای آسانسور دانشکده از راه پله داشتم می اومدم یکی از اکیپ دخترا که یکی از دخترهای خوب ولی با ظاهر آرایش غلیظ بد (خوب بودن دختره از رفتارش معلوم بود ولی نمیدونم چرا اون حجم از مواد آرایشی رو استفاده میکرد) این دختره گفت من فلان بخش ها رو میخوام آقای ****** میشه اینا رو بدید عکس بگیریم و. من همش داشتم فکر میکردم که مگه نباید من برم به دخترا بگم جزوه تون رو بدید بعد باب آشنایی باز بشه یا تو همکف بهم بخوریم و جزوه هاش پخش زمین بشه و شماره و . و بین این که پیشم وایستن تا اون بخش خاص رو جدا کنم و عکس بگیرن و چه اتفاق هایی ممکنه بیافته و. تصمیم گرفتم کل جزوه ی اون ترم رو بهشون بدم

یادمه سر امتحان میان ترم حتی اون کلاسی که با استاد ما درس نداشت، مباحثی که من نوشته بودم رو از رو جزوه ی کپی شده ی من میخوندن!


2

جبرخطی و کراش‍♂️

یه سال پیش یکی از دخترا با دوستش اومده بود سر کلاسم(خودش جبرخطی داشت ولی دوستش واسه دانشکده ی ما نبود) بعد کلاس جایی کار داشتم،باعجله از کلاس اومدم برم سلف پشت سرشون بودم که متوجه من نشدن

دوستش میگفت من رو این TAتون کراش دارم یه جوری یه کاری کن مهربون تر باشه

هر چند که تهش هیچی نشد ولی خب در نوع خودش باحال بود


3

مبانی برق و #اوشون

یه سری یه مبحثی بود که از بین بچه های هم دانشکده ای کلاس فقط من بلد بودم، یکی از اکیپ دخترا تلگرام داده بود به دوستم که شما تمرین های این بخش رو حل کردید بلدید که به ما این مبحث امتحان هفته ی بعد رو یاد بدید، اونم گفته بود ما خودمون از رضا پرسیدیم و تمرین ها رو از اون کپ زدیم(کپ زدن= نوشتن تمرین ها از روی فرد دیگری!) من طبقه ی سوم کلاس داشتم و اون دخترها هم دم در بودند، کلاس من تشکیل نشده بود، تو کلاس لپ تاپ باز کرده بودم و برگه های کلاس جبر رو داشتم تصحیح میکردم، دخترها که دم در بودند و صداشون تو می اومد داشتن میگفتن این پسره که کلا به ما دخترا جواب نمیده و .(لفظی که استفاده کردند رو نمیگم) به یکی از به شدت خانم ترین و با حیاترین بچه های دانشکده گفتند که تو برو بهش بگو به تو نه نمیگه این بنده خدا هم تنهایی نیومد و با اون یکی دوست چادریش اومد که مثلا تنها نباشه که داره با هام حرف میزنه(#اوشون خانم بودند اون دختر با حیا که گفتند به تو نه نمیگه!) با یه صدای نسبتا لرزون گفت ما فلان مبحث رو بلد نیستیم و میشه یه تایمی بگید ما بیایم بهمون یاد بدید، منم با یه صدای نسبتا لرزون تر جواب دادم که میخواید ایمیل تون رو بدید من یه جزوه با توضیحات مینویسم میفرستم واستون اون کلاس رو قول نمیدم بتونم چون خودم فلان روز باید برم سر کلاس برگه های جبرخطی هست و .

(خدا رو شکر تو اون امتحان نمره ی #اوشون خانم (با یه اختلاف کم از من) نمره ی خوبی شد یعنی من بیشتر شدم اون با یکم فاصله از من کمتر شد ولی خب جفتمون نمره ی خوب شدیم)

{الان که به ماجرا نگاه میکنم اگه اون موقع من واسه 5تا از دخترای دانشکده که بینشون یکی از دخترهای با آرایش غلیظ معروف دانشکده هم حضور داشت و اون دختره شماره 1 بالا هم بود و . تو تایم خلوت دانشکده کلاس میذاشتم خیلی وجه بدی داشت و اون سلفی داستان حامد سریال پدر هم اتفاق میافتاد شاید باعث میشد من از ارتفاع تقریبا9متری خودم رو پرت کنم پایین دیگه چیزی از من نمیموند!

 البته اینم بگم تو این جور مواقع در مورد اینکه دقیقا چی جواب بدم تو گوشیم استخاره میکنم و یادمه اون موقع سوره ی یوسف اومده بود}


4

کلاس ارگونومی و تشکیل گروه

تو دوره‌ی کارشناسی باید یه چنتایی درس اختیاری رو اجباری پاس کنید من دوست داشتم یه درس دیگه بگیرم و واسش پیش ثبت‌نام کردم ولی اون ترم تشکیل نشد و اجباری درس ارگونومی رو بهم می‌خواستن بدن، #اوشون خانم پیش ثبت نام نکرده بود و اگه این ۳واحدی رو نمی‌گرفت کلا حذف ترم میشد چون تعداد واحدهاش کم بود، رفتم به مسئول آموزش یه برگه نوشتم که میشه حتی شده به جای من به  #اوشون این درس رو بدید و این راز هم بین خودمون بمونه و خودش هیچ وقت نفهمه(اون روزی که با مامان رفتیم دانشکده بهش گفت البته!) گفت باشه و بعد از چند روز معاون آموزشی رو قانع کرد که به جفت‌مون واحد رو بده(معاون آموزشی‌مون دکتر منصور از اون آدم‌های منضبطی که فقط قانون و لاغیر هست و هیچ جوره قانع شدنی نبود و سرچ میزنه آخرین متدهای عذاب دادن دانشجو رو هر ترم یاد میگریه تا روی دانشجوها پیاده کنه)

​​​​​​رفتیم سر کلاس نمیدونم چی شد که #اوشون رفت این درس رو حذف کرد

کلاس‌مون باید گروه بندی ۳یا۴تایی میشدیم که یه پروژه‌ی نسبتا واقعی رو انجام بدیم و از اونجا که این جانب کلا تو حصار تنهایی خویش به سر میبرم و سعی‌م بر اینه که کلا تو جمع نباشم و تنهایی رو اکثر اوقات ترجیح میدم و عقل کسی به منطق ما قد نمیدهد باشد قبول کل جهان خوب ما بدیم، بهم کسی پیشنهاد نداد

آخر سر استاد گفت تا فلان روز گروه‌تون رو تشکیل بدید وگرنه خودم میندازم تو یه گروه که بدترین گروه عمرتون باشه

اینجا بود که سعی کردم یه گروه پیدا کنم

طبق جست‌ و جوهای انجام شده فقط یه گروه ۳نفری از دخترا متشکل از دوستای #اوشون بودند که یه نفر جا داشتن و بقیه ظرفیت‌شون پر بود و تو اون گروه اون دخترخانم مورد اولی با آرایش غلیظ هم بود:/

تصور اینکه پسر بچه مثبت دانشکده با این سه تا دختر نسبتا شیطون و شناخته شده‌ی دانشکده واسه یه ترم همگروه بشن و کار عملی تحقیقاتی که باید فلان روز قرار بذارن و . یا هماهنگ کنن چهارتایی برن فلان جا تا آمار بگیرن یا زنگ بزنن تا اطلاعات در اختیارشون قرار بدن و. پروژه انجام بدن خودش خیلی وضع جالب و خنده داری بود واسه بقیه و خیلی جذاب واسه سوژه کردن من که آخر ترم من با شلوار لی و پیرهن جذب(وی شلوار لی خیلی وقت است نمیپوشد اصلا و ابدا) (اون دختر فیلم دلشکسته رو با اون پسره حساب کنید یه چی تو همون مایه‌ها فقط دخترهاش رو سه برابر کنید!)

هیچی دیگه فلان روز قبل کلاس رفتم نامه‌ی حذف درس گرفتم تو کیفم بود که برم امضاهاش رو بگیرم که آخر کلاس سه تا از پسرهای پردیسی اومدن گفتن ما بزرگتر نداریم و هر سه تامون کاری نمی‌کنیم و بیا سرگروه ما باش و.(اون سه تا پسر هم بچه‌های هم فاز من نبودن شما حساب کنید که اون پارتنر روز ارائه‌ی من شبش با دوستاش بیرون دور دور بودن و پسره ۴شب با احتمالا انواع نوشیدنی‌هایی که خورده بودند با دوستاش میرسه خونه و صبحش میاد با من کارمون رو ارائه بدیم)


5

ترم 8 و همگروهی با **** *****

ترم 8 که ترم آخرم بود(من میتونستم 7ترمه تموم کنم ولی با م یکی از نچندان دوستان این اتفاق نیافتاد) درس طراحی ایجاد واحدهای صنعتی داشتیم، منم درگیر کنکور و المپیاد و یه چنتا موضوع دیگه بودم کلا فکرم یه جاهای دیگه بود، تو این درس با استاد بسیار دوست داشتنی که داشت، قرار بود یه طرح کسب و کار و زدن واحدهای صنعتی و نوآورانه پیشنهاد بدیم و بعد همه ی دانشی که سر کلاس و این 8ترم گذشته از مهندسی صنایع فهمیدیم رو تو اون اجرا کنیم(البته روی کاغذ و اگه اکی بود بعدا با وام های حمایتی و . بریم واقعا اجرا کنیم) البته این درس هم مثله بقیه ی درس ها اینجوری بود که بچه ها از ترم پیشی ها یا درس های دیگه شون پروژه میگرفتند و این جا ارائه میدادند و استاد هم میفهمید و با کسر یه سری نمره، نمره شون رو میداد

من گفتم بیاییم واسه آخرین حرکت دوران کارشناسی یه طرحی بدیم که بریم ان شاءالله واسه اجرا و یادگاری از دوران کارشناسی و .

یه سری طرح پیشنهاد دادم یکی از دوستام(همون که با مش باعث شد 7ترمه تموم نکنم)شد همگروهم، یه نفر کم داشتیم، گشتیم نبود ولی یکی از بچه های پردیس که چند ترم پشت سر هم(همون پسره که پارتنر من تو ارائه درس ارگونومی همون مورد بالا بود) با هم همگروه بودیم گفت من و **** گروه نداریم و تک موندیم، پروژه هم نداریم و میشه بیایم باهم باشیم، در مورد این **** خانم بگم که ایشون کلا زندگی شون و عالمی که زندگی میکنن با شخص من متفاوته مثلا تفکرات خونوادگیش اینجوری بزرگ شده که میشه با همه بدون نیت سوءای دوست شد(واقعا هم بدون نیت با همه دوست میشد) یا مثلا با ماشین خودش می اومد دانشگاه(در مقابل که مثلا من با مترو میاومدم) و لباس هاش خاص بود و اکثر اوقات بدون اینکه واقعا قصد بدی داشته باشه موهاش بیرون بود و داشت با موهاش بازی میکرد(یه چی میگم یه چی میشنوید) و استادها تذکر میدادن یا مسافرت خارج از کشور تنهایی و ) یا اون تو گروه های مخالف انقلاب دانشگاه و تشکل ها فعالیت داشت و من گروه های انقلابی و تو اون کلاس اگه میخواستن دو نفر رو دقیقا متضاد و مقابل از نظر اعتقادی و ی و فرهنگی معرفی کنن قطعا تنها موردی که بود من و **** بودیم.

از اونجا که من اون پسره رو میشناختم گفتم باشه ولی بهش گفتم انصافا این سری رعایت کنید

چنتا پروژه پیشنهاد دادیم و اینجوری بود که من هرچی دختره تو گروه 4نفری مون پیشنهاد میداد از اونجا که گردن من نیافته اکی میدادم و استاد رد میکرد! آخرش بهم گفتن که پروژه ی خودت رو بگو و قشنگ معلومه تو راضی نیستی هر چی میگیم رد میشه و .، آخرش پیشنهاد خودم که یه پروژه ی بسی خوف و خفن هست(که متاسفانه هنوز نتونستیم ران کنیم به خاطر داستان های المپیاد هم نشد وام اونجا رو بگیرم و ) پیشنهاد دادیم، تقریبا اکثر مباحث "های تک" و "ایده پردازی"ش با من بود بقیه یه گوشه ش رو تکمیل میکردند، مثلا اون خانمه تو بخش ترجمه ی پروژه های مشابه تو خارج از کشور نقش داشت و . (پروژه فقط تو دبی اجرا شده و بقیه جاها حتی آمریکا یه کوچولو پایلوت رفتن سراغش و تو ایران کلا نداریم مشابهش رو)

سر اولین ارائه مون وقتی رفتیم جلو استاد که با بابای **** دوست بود، گفت فقط رضا و **** بیان جلو بقیه گروه عقب وایستن(استاد حدودا 75سالشه و بشدت پیر ولی سر زنده هست و تقریبا مثله پدربزرگ ما محسوب میشد)5 دقیقه همه ی دانشجوها به این دو تا ترکیب نگاه کنید! یکی بچه مسجدی و بچه مثبت و مومن دانشکده و . اون یکی هم اصلا ولش کن!

آخرش یا رضا میاد سمت این دختره یا **** چادری میشه

و . و بسی تیکه شنیدم از استاد تو این ترم

{استاد از چند ترم پیش من رو سر کلاس جبرخطی که داشتم درس میدادم دید و از اون جا که خیلی مسن هست هر از چندگاهی سر کلاس بقیه ی اساتید میره یه سلامی میده چون تقریبا همه ی اون دانشکده دانشجوهای ایشون بودند و یه حس پدرانه نسبت به اونا و پدربزرگانه نسبت به جوون تر ها داره، و یه جورایی من رو میشناخت، مثلا یه سری سر کلاس دو تا دانشجوی دختر دوره ی دکتراش تو اتاقش بودند و کلید رو داده بود بهشون که راخت تو اتاقش باشند و .، سر کلاس ما ترم8 شارژر میخواست بده بهشون، از بین پسرها به یکی گفت تو اینو ببره بالا، بعد گفت نه رضا تو بیا من به بقیه پسرها اعتماد ندارم دختر تو اتاقم هست و .)


6

رسوندن به سیده ***** و جبرخطی و

 

سر آخرین امتحانی که به عنوان TA مراقب وایستاده بودم و قرار بود بعد از این به خاطر المپیاد و کنکور و. دیگه در این کسوت فعلا مشغول نباشم، به یکی از دانشجوها مثه همیشه رسوندم البته نه به همشون چون استاد نذاشت.

این بنده خدا بشدت دختر خوب و خانمی هست و اصلا از رفتارش و اسمش کلا یه جورایی شاخص های من و مامانم رو با هم دیگه شامل میشد(مثلا #اوشون خانم از نظر من دختر مناسبی هست ولی از نظر مامان نه تقریبا و #ایشون خانم ،دختر دوست مامانم، از نظر مامان دختر بشدت خوبی هست ولی  از نظر من دختر خوبی بود ولی نه تا اون حد که مامانم میگه، البته نظر من نسبت به خونواده ی #ایشون واقعا مثبته ولی صرفا به چشم خواهری بتونم #ایشون و خواهرش رو قبول داشته باشم نه به عنوان کسی که بخوام باهم دنیا رو عوض کنیم) و خونواده ش از اونجا که به نظر میرسید مثله ما بابلی باشند و .کلا دختر خوبی بود(شما ترکیب اسم رضا رو با سیده معصمومه حساب کنید که چه ترکیب اسمی قشنگی هستید تو کارت عروسی!)، ولی از اونجا که این بنده خدا دانشجوم بود و اختلاف سنی مون احتمالا زیاد میشد (این بنده خدا یه درس اختیاریش رو اومده بود دانشکده ی ما ور داره و یکسال زودتر از من دانشگاه اومده بود و از اونجا که من خودم هم به نسبت سنم یکسال زودتر اومده بودم، احتمالا دوسالی از من بزرگتر بود و  طبق نظر جمیع افراد واسه یه دختر خوب بهتره که پسر ازش کوچیکتر نباشه البته دیگه سر 10ماه و اینا بازی در نیارید انصافا‍♂️) دیگه کلا حس خاصی بین من و این بنده خدا نبود ولی خب دوست داشتم که بعدا ترها اگه قراره یه بنده خدایی رو به عنوان همسر انتخاب کنم یه سری از ویژگی های این دخترخانم خوب رو داشته باشه، مامانم یه سری داشت تلگرامم رو چک میکرد(من کلا با این موضوع که مامانم بیاد گوشی م رو چک کنه یا . مشکلی ندارم حتی یه جاهایی جواب دانشجوهای دختر رو هم میدادم مامان بگه بنویسم و از این بابت هر سری مامان عکس پروفایل دخترهای دانشجوم رو نگاه میکرد یه نظری رو چهره و . میداد!! و اینم بگم من کلا کانتک هام رو پاک نمیکنم مگه اینکه اتفاق خاصی بیافته) عکس این دختره رو دید گفت عجب دختر خوبی و . و فکر کرد #اوشون، این بنده خداهه هست و گفت حق داری اگه این باشه حتی تا چند سالی هم بزرگتر باشه من اکی هستم باهاش!

البته که بهشون گفتم نه و این نیست و ولی دختر خوب و . هست و . و اون ترم تقریبا با همه ی تقوای من نسبت به جواب ندادن تیکه ها و واکنش نشون ندادنم نسبت به شیطنت های این بشر(سیده *****) تموم شد، سر جلسه تو اون خفقان مطلق که استاد تاکید داشت من ترم اولم هست که استاد شدم و تو بیشتر از من جبرخطی درس دادی، نرسون بهشون لطفا! ، یه چندباری به دختره رسوندم (یعنی کلا به همه میرسونم )دیگه همه بچه ها رفتن بیرون این موند و اون سوالی که آخر سر هم ننوشت ولی تهش رفتم کل جواب رو گفتم بهش استاد تهش بهش گف آخر سر معامله ی قرن رو انجام دادی.

البته برگه ها رو که تصحیح کردم دیدم غلط نوشته بود! ولی خب یه جوری نمره رو بهش دادم (یعنی کلا به همه نمره اضافه تر میدم(نه اینکه الکی، مثلا فلان بخشی که اکثریت غلط نوشتن رو بارمش رو کمتر میدم یا راه حل رو درست نوشته ولی یه جا سوتی داده(غلط نه سوتی) بهش نمره میدم و اینکه یه نمره هایی هم دسته من بود که معمولا به دخترهای چادری کامل اون نمره رو میدادم)


7

جبرخطی عکس گرفتن دختره از تخته

من کلا خوشم نمیاد عکسم تو گوشی دختری باشه، و تقریبا اکثر عکسهایی که خونوادگی میگیریم من بزور با مامانم هستم جوری که نشه جدا کرد تا مامان جداگونه واسه یه نفر دیگه بفرسته!(سر همین عکسی که واسه جشن فارغ التحصیلی به دانشکده فرستادیم عکس کراپ شده ی من بود نه عکس تکی م!)

یه سری داشتم درس میدادم گفتم این بخش رو فقط بچه هایی که سر کلاس هستند بنویسن و به بقیه ندید(اون سوال عینا تو امتحانشون اومده بود) دختره قایمکی موقعی که من جلو تخته بودم داشتم توضیح میدادم داشت عکس میگرفت که فلش گوشی ش روشن بود!

اون عکس تنها عکس من در دوران درس دادنم بود که البته همونم ندارم و مامانم میگه چرا ازش نگرفتی و نگفتی واست بفرسته!


9

جبرخطی چت های تلگرام و بوس‍♂️

از اونجا که اینجانب به نقل از بعضی ها خیلی افراطی وجدی در برخورد با دخترها تشریف دارم کلا دخترهای کلاسم  سعی میکردن که رفتار رسمی داشته باشند چه تو برخورد تو کلاس چه تو گروه تلگرامی، یکی از دخترها بود که سر کلاس نمی اومد ولی خب جزوه رو از تو گروه میگرفت، و اصلا خبر نداشت که این گروهی که زدن، TAشون کدومه، اکانت من هم با اسم کوچیک خودم نیست (مثلا اینجا به جای رضا نوشتم Zeytoon اونجا هم یه همچین چیزایی هست) در جواب یه سوالی که تو جزوه نوشته بودم و بچه ها جوابش رو دقیق نمیدونستن این بنده خدا از بچه ها پرسید کسی انگار نمیدونست بهش گفتن که فلانی بلده ومنو تگ کرد، اینم بهم پیام داد که اینو میدونی (همینطور غیر رسمی!) منم جواب رو فرستادم اینم در جواب ایموجی بوس و قلب فرستاد، چند روز بعد که تو گروه بحث یه سوال دیگه بود و بچه ها من رو تگ کردن که آقای ***** میشه اینو جواب بدی، استاد میشه اینو هم بگید و .( به پسرها گفتم که به جای استاد استاد من رو رضا صدا کنن بقیه هم با فامیلی، کلا درگیر استاد و مهندس و . گفتن بقیه نیستم ولی خب اکثرا از اونجا که من رو بیشتر از استاد درس قبول داشتند بهم استاد میگفتن این که با اسم کوچیک صدا کنن رو از یکی از استادهای استنفورد و MIT یاد گرفتم) منم جواب رو دادم، دختره تازه اونجا فهمید که به من پیام داده بود و سر امتحانشون که مراقب وایستاده بودم قیافه و برخورد منو که دید فهمید چه سوتی بزرگی داده!


10

عطر

من کلا از عطر خوشم میاد و دو تا عطر بسیار خوش بو از مشهد همراه با خونواده گرفتیم که اصلا یه چی اوف، اما خب فقط چفیه و پیرهن مشکی‌م عطر داره البته پیرهن مشکی‌م هم این چند وقتی که درس میدادم عطر نداشت چون که استاد بزرگواری گفت که تو یه پسر جوون با یه موقعیت نسبتا خوب و . احتیاط میگه که خیلی جذاب و جلب توجه نکنی ،(حالا اینکه پیامبر بخش قابل توجهی از درآمدش رو برای خرید عطر میذاشتن و لباس فاخر که نه ولی مرتب می‌پوشیدند هم بماند! و بماند اگه یه نفر با قیافه و زیبایی و لباس و عطر پیامبر الان تو گزینش یکی از ادارات بره قطعا ردش میکنن که این عموت چرا فلانه و عطر میزنی و .) اینجوری بود که عطر نمی‌زدم تو دانشگاه(اندر اوصاف عطرم بگم که چفیه‌ی من عطر داره همون چفیه که از نهاد رهبری واسم فرستادن و . و مثلا یه اتفاقی میافته که اون طبقه از کمدم رو باز می‌کنم عطرش تا دو سه ساعتی تو اتاقم می‌مونه عطرش بوی گل محمدی میده)


11

اون مشاور مرکز مشاوره

من کلا با مراکز مشاوره و مشاوره‌هایی که منطق‌شون فروید و امثال فروید و ذهن غرب زده هست مشکل دارم و موضع بشدت خصمانه‌ای دارم، مرکز مشاوره‌ی امیرکبیر بشدت خوبه و کلا هر جور مشاوری توش هست و اینکه چند سالی هست به عنوان بهترین مرکز مشاوره‌ی دانشجویی انتخاب میشه، به دلایلی کار من به مرکز مشاوره کشید و اون بزرگوارانی که ازشون م می‌گرفتم حرف‌های تازه‌ای که اقناعم کنه نمیزدن؛ رفتم پذیرش بشم که وقت مشاوره بگیرم یه فرم دادن پر کردم با جزئیات تقریبا کامل بعد گفتن که فلان اتاق برو دکتر فلانی میاد یه صحبت‌های اولیه می‌کنن بعد تایم مشاوره رو بر اساس اولویت بهت میدیم و .

رفتم تو اتاق فلان یه خانومه مانتو جلو باز موها بیرون ریخته بود که قیافه‌ی منو دید و پرونده رو که خوند گفت تو چرا میای اینجا و . چرا من باید پرونده ت رو برسی کنم‍♀️ اصلا خیلی بی ربط بود ترکیب اون خانم دکتره و من! و خودش این وضع رو فهمید

تقریبا ۱۰دقیقه‌ای صحبت‌ها تموم شد و از دفعه‌های بعدی یا آقای دکتر باهاش تایم مشاوره داشتم یا یه خانم دکتر که به قول خودشون قبل از اینکه مشاور باشن یه مادر هستند، بهم تایم میدادن و مشکل حل شده بود


12

پیشنهاد اون دختره واسه کلاس خصوصی گذاشتن

بعضی از دانشجوهای پردیس(بخوانید پولی تکنیک) فکر میکنن با پول میتونن آدم و عالم رو بخرن ، دختره درس رو بلد نبود پیشنهاد داد که بیا کلاس خصوصی بذار که پاس بشم، من طبق اخلاقم که میگم نباید تعارض منافعی تو درس دادن وجود داشته باشه، مثلا اگه من کلاس خصوصی بذارم و بابت این داستان پول بگیرم از ترم های بعدی عادتم میشه که کم کاری کنم در قبال درس دادن تا تو کلاس خصوصی بتونم پول دربیارم یا . اینجوری کلا همه ی پیشنهادها چه از طرف دانشجوها چه از طرف دفتر انجمن علمی دانشکده رو رد کردم، ولی خب خیلی دختره سعی میکرد که قانع بشم ولی من تسلیم نشدم!


13

پیشنهاد اون دختره واسه موندن دانشکده واسه سوالاتش(قبلا نوشتم اینجا فقط کپی کردم)

 

پیام داده بود:

+میشه تا 6 و نیم دانشگاه بمونید من سوال هام رو بپرسم؟

- من تا 4 بیشتر کلاس نداشتم تا 5 موندم دانشکده اگه کسی سوال داشت بپرسه از من

+ آخه من تا 4 ونیم کلاس داشتم و رفتم نمازم رو بخونم

- :/

حالا اینکه طرف زیاد فازش به بچه های نماز خون نمیخورد بماند

طرف از دخترهای خوب ولی نسبتا شل حجاب دورشته ای تشریف داشتند که البته در آخر هم نمره ی 20.5 رو از من گرفت!


14

OR1 میان ترم OR2 آسانسور طبقه6 حضور و غیاب **** و رضا

من کلا اگه بتونم میرسونم چه در کسوت TA باشم چه تو امتحان یا .، یه سری سر کلاس OR1 استاد منو به عنوان کسی که جبرخطی بلده آورد پا تخته که هم سوال رو حل کنم هم توضیح بدم که آره مثلا فلان جا این شده و ، بعد استاد گفت تو پاتخته بمون بچه های دیگه رو صدا میکرد که که بیان سوال حل کنن، یه دخترخانم بشدت خوبی(دوست #اوشون) رو صدا زد که بیاد حل کنه، بعد این بنده خدا بلد نبود، همین که استاد سمت دانشجوها میکرد تا توضیح بده من رو بهش کمک میکردم که بنویسه بچه ها هم خدایی تابلو نکردن، یه جا رو که اصلا نفهمید من خودم ماژیک گرفتم داشتم مینوشتم و دختره هم همینجوری یه سری چیزا میگفت که آره انگار اون داره مینویسه یهو استاد برگشت و منو و اون دختره رو تو اون وضعیت رسوندن دید! گفت رضا میخوام بچه ها یاد بگیرند و تهش خودم بهش میگم تو نرسون

همین دختر رو ترم بعد سر کلاس همین استاد(OR2) یه سری تاخیر داشت ، استاد واسش غیبت زد، #اوشون هم چند جلسه ای بود که دیر میرسید سر کلاس استاد هم بهش اخطار حذف درس داده بود که آره دیر نیا من تاخیر ثبت نمیکنم کلا غیبت میزنم و .، من بعد کلاس رفتم پیش استاد که طرفداری #اوشون رو کنم که بگم  پیش میاد حالا بیخیال، از قضا این دخترخانم مذکور هم با #اوشون پیش استاد کار داشتند، من که داشتم طرفداری اوشون رو میکردم، دختره و استاد فکر کردن که دارم طرفداری این دختره رو میکنم و دختره یه لبخند ملیحی زد و یه اخم خیلی سنگینی #اوشون به من داشت

این شد دوبار

بارسوم سر امتحان OR2 سوال ها بشدت سخت(یعنی استاد درس درست و حسابی نداده بود) و من هم تقریبا همه رو بلد بودم و یه جورایی اون مراقب ها می اومدن از برگه ی من میدیدن به بقیه میرسوندن و . من از اونجا که کلا میرسونم و یکی بگه فلان سوال رو برسون بهش میگم، رفتم ته کلاس نشستم که تو رودربایستی نیافتم، این دختره هم نشست ته کلاس بغل صندلی من و #اوشون هم جلوش نشست، سر یکی از سوال ها که سخت هم بود این دختره گفت میشه برسونید و فلان منم کل برگه رو سمتش گرفتم و اونم کل سوال رو از رو من نوشت، تو همین حین استاد منو و دختره و تقلب رسوندن رو دید ولی گذاشت رو اینکه شاید من با اون دختره سر و سری داریم هیچی نگفت

بار چهارم تابستون یه روز بشدت خلوت تو طبقه 6دانشکده که اتاق اساتید هست و اکثر اوقات خلوته و اون روز هم نصف برقا خاموش بود و. من رفته بودم با یکی از استادها کار داشتم این دختره هم اومده بود با یکی دیگه از استادها کار داشت از قضا جفتمون استادهایی که کار داشتیم نبودن و با هم دم آسانسور بودیم(من کلا به جز دانشجوهای دختر اونم تو کلاسم و یه سری معدود افراد کلا حرفی با دخترها تو دانشکده نمیزدم و این دختره هم استثنا تو این زمینه نبود) استادی که تو موارد بالا گفتم یهو از آسانسور بغل اومد بیرون، فضای تاریک طبقه 6، خلوتی اون طبقه و من و اون دختره رو حساب کنید، سلام دادم و سلام داد و گفت قبول باشه آقای ******‍♂️

یه سری هم من تو تابستون از محل کارم داشتم بیرون میاومدم(محل کار اون موقع م یه ساختمون دو طبقه ی خیلی ساده بود که کارهای بزرگی توش انجام میشد، و تقریبا وسط شهر تو چشم و خیییلییی خیییلییی ساده، از این خونه هایی که تو فیلم ها نشون میدن که تو پوشش یه خونه ی معمولی کارهای جاسوسی و امنیتی و . میکنن یه چی تو همین مایه ها ولی خب کار ما جاسوسی نبود!) من که داشتم می اومدم بیرون ، با این دختره چشم تو چشم شدیم و تقریبا یه 20ثانیه ای مات و مبهوت همو میدیدم و واقعا نمیدونستیم که ما که تو دانشکده و محیط نسبتا پاک و کالیبره ی دانشکده بهم سلام نمیدیم باید تو خیابون دم همچین خونه ای وسط شهر تو چهارراه ولیعصر به هم سلام بدیم یا نه (البته میشد شبیه این فیلم خارجکی ها که وسط شهر دو نفر همو میبینن یهو بوسه فرانسوی و بغل خاک برسری که دختره رو هوا میره و . هم انجام داد! ولی خب نه من و نه احتمالا اون از این فازها نداشتیم!!!)

(این دختره همون دوست چادری #اوشون هست که تو قضیه ی مبانی برق #اوشون رو همراهی میکرد)


به نظرتون الان من برم به اوشون حرف بزنم نباید شاکی بشه که تو این 2سال و خوردی که فکر کردی منو میخوای چه غلطی میکردی و چرا مستقیم بهم نگفتی؟

تو همه ی اون امتحان ها که تو بالاتر از بقیه کلاس میشدی و من داشتم پایین میشدم یا در مرز حذف و افتادن بودم چرا نیومدی کمکم یا تو کلاس ها چرا از من دفاع نکردی(این مورد رو قبلا تو یه ایمیلی صراحتا گفت که چرا سر کلاس از من دفاع نکردی الان چه بدردم می‌خوره)(نقل به مضمون بود) و .

(امتحان داشتیم اصول حسابداری اینجانب 7.9 از 7 شدم! و اوشون پایین شد

امتحان داشتیم ریاضی 2 من 18.5 شدم و اوشون پایین شد

امتحان داشتیم OR1 و OR2 که تنها بشری که سر کلاس بلد بود من بودم و نمره ی اکثر بچه ها سر اینکه مباحث رو یاد نمیگرفتن پایین میشد البته من به پسرها و دوستام یاد میدادم و به دور و اطرافم میرسوندم

امتحان داشتیم مدیریت مالی و این بنده ی خدا بغل دستیم بود و من بهش نرسوندم

و.)

پ.ن1:

خبر کار اطلاعاتی سپاه در مورد روح الله زم میتونه ارائه ی غریبانه ی فردا بدون حضور خونواده و دوستان رو بشوره ببره

این حاج آقا زم (پدر روح الله زم) همونه که معتقد بود اگر قراره #حوزه_هنری مستقل باشه باید درآمد داشته باشه و کسب درآمد تابع قانون بازاره و مدیریت حوزه این اجازه رو داره که در هر نوع فعالیت اقتصادی سود آور وارد بشه و اومد سیگار بهمن کم ضرر رو وارد بازار کرد!

حوزه هنری انقلاب اسلامی زیر نظر سازمان تلیغات اسلامی سیگار تولید می‌کرد!

میخوام بگم لقمه بشدت تو عاقبت بخیری بچه ها اثر داره خیلی حواسمون باشه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها