من این چند وقته  تو اون مود بودم که دوست داشتم از چنتا از پیامام بک‌آپ بگیرم و بعدش از کل شبکه‌ها‌ی اجتماعی و فضای مجازی بیام بیرون 

  -_-    :/    :(    O_o

البته از اونجا که حال سیو کردن پیاما رو هم نداشتم و بعداترها واسه بازکردنشون داستان خواهم داشت بیخیال این حرکت شدم

پ.ن1:

پرسیدن که داستان اون بنده خدا چی شد باید بگم که 

مگه اینکه همتون با یه صاعقه یهو خشک بشید فقط منو اون بمونیم 

بعد برا بقای نسل بشر مجبور بشه با من ازدواج کنه

نه اینکه جواب رد یا چیز دیگه ای شنیده باشم داستان اینجاست که تو اون جشن فارغ التحصیلی و دورهمی خونوادگی دانشکده اصلا نبود که به مامان معرفی کنم و باب آشناییتی باز بشه

ارشد هم احتمالا کلا پیش هم نباشیم و دیگه کلا تمام

پ.ن2:

الان تو اون مود هستم که ی فلاسک قهوه و ی فنجون و ی چند روز مرخصی بهم بدن میرم لب ساحل و ی دوجلدی "پری_نوشت" بهتون تحویل میدم

پ.ن3:

تو یکی از کلیپ مصاحبه هایی که از بچه ها گرفته بودن سوالش این بود که:

"تو این چهار سال از چنتا دختر پیشنهاد گرفتی یا به چنتا دختر پیشنهاد دادی"

"تو این چهارسال از چنتا پسر پیشنهاد گرفتی یا به چنتا پسر پیشنهاد دادی"

یکی از دخترا بود که اعتراف کرد از 8تا پسر پیشنهاد گرفته بود(البته راست میگفتا واقعا هر ترم با یکی بود یکی واسش واحد میگرفت یکی بهش درس یاد میداد با یکی میرفتن کافه و رستوران و .)

میخوام بگم که:

نعمت برروی زمین قسمت پرویان است 

خون دل میخورد آن کس که حیایی دارد.

پ.ن4:

ای رفته از بر ما.ما گفته همچو سعدی

خوش می‌روی به تنها، تن ها فدای جانت»

سیف فرغانی

پ.ن5:

فراق أو لا فراق

إنی أعلنت علیک الحب

إنی أعلنت علیک السلام

إنی أعلنت علیک الشوق

إنی أعلنت علیک الغفران

ولست بنادمة

لأننی أنفقت علیک جسدی و روحی

جدایی یا وصل

من علیه تو اعلانِ عشق می دهم

علیه تو اعلانِ صلح می دهم

علیه تو اعلانِ اشتیاق می دهم

علیه تو اعلانِ عفو می دهم

بی هیچ پشیمانی

چرا که من جسمم را و روحم را به تو بخشیدم


#غادة_السمان

پ.ن6:

این جشن چهارشنبه ای که گذشت به عنوان آخرین تلاش من بود و داستان عشق و عاشقی و ازدواج و این صوبتا میمونه بعد اینکه تکلیفم مشخص بشه تا 25سالگی شهید میشم یا نه

ایشالله که تا قبل از طلوع آفتاب 26سالگی شهید میشم و 26سالگی رو نمیبینم و بقیه داستانا بعد رجعت


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها