شهر زیتونی - گذری بر علم و یافته ها




پ.ن۱:

فک کنم تصویر بدون شرح‌ش خیلی قشنگ تره ولی در کل بگم چهل سالگی انقلاب مبارک باشه و این صوبتا

پ.ن۲:

ولنتاین واسه سوسولاست ما عاشق ۲۲بهمنیم

از عاشقانه‌های یک عدد سینگل انقلابی!

پ.ن۳:

ی عده هم بودن می‌گفتن ما نمیذارم چهل سالگی انقلاب‌شون رو ببینن و ۲۰۱۹ رو تو تهران جشن میگیریم و از این جور جفنگیات

چطوری شتر؟؟؟(نقل ب مضمون ب صحبت های رهبری ک گفتن شتر در خواب بیند پنبه دانه)

پ.ن۴:

تو این ایام ی یادآوری و واسه اونا ک نمیدونن بگم ک فرآیند انقلاب اسلامی و اهداف و آرمان هاش اینا هستن اگه دیدید چیزی غیر از اینا رو بهتون میگن دارن دروغ میگن ک هدف اصلی رو گم کنید:


1. انقلاب اسلامی،

2. نظام و حکومت اسلامی،

 3. دولت اسلامی

 4. کشور و جامعه ی اسلامی

5. تمدن بین المللی اسلامی

ک الان انقلاب تو وضعیت و پله‌ی دومش هست و فعلا دولت اسلامی درست نشده

واسه اطلاعات بیشتر این لینک از سایت رهبری رو ببینید

http://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=3517



*******************************

FBI ی خبر زده که یکی از مقامات سابق نیروی هوایی ارتش ایالات متحده را به خاطر همکاری با ایران به توطئه برای به اشتراک‌گذاری اطلاعات محرمانه در زمینه امنیت و دفاع آمریکا متهم کرد. این اطلاعات شامل جزییات یکی از محرمانه‌ترین و مهم‌ترین برنامه‌های ارتش آمریکا بوده است.

مونیکا الفریت ویت ۳۹ ساله، زاده تگزاس، که افسر سابق ضداطلاعاتی در نیروی هوایی ارتش در میان سال‌های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۸ بود، متهم شده است اطلاعات محرمانه وزارت دفاع آمریکا، که جزییات آن هنوز مشخص نیست، را با مقامات امنیتی ایران به صورت مستقیم به اشتراک گذاشته و همچنین به آنها کمک کرده است تا سایر همکاران نظامی وی را مورد حمله سایبری و هک آنلاین قرار دهند. وی در سال ۲۰۱۳ به ایران پناهنده شد و از محل زندگی وی خبر دقیقی در دست نیست. به گفته مقامات قضایی امریکا، خانم ویت نه تنها اطلاعات محرمانه برنامه‌های ارتش، بلکه هویت و محل اختفای برخی از ماموران امنیتی این کشور در منطقه را نیز به مقامات ایرانی داده که جان این ماموران امریکایی را به مخاطره انداخته است.

در سال ۲۰۱۲ اف‌بی‌آی طی نامه‌ای به خانم ویت خبر داد که وی هدف نیروهای امنیتی ایران قرار گرفته تا جذب آنها شود، اما کمی بعد مونیکا الفریت ویت اسلام آورد و مراسم اسلام آوردن او از یک برنامه تلویزیونی از صداوسیمای ایران پخش شد.

اسم مستعارشون هم فاطمه زهرا،نرگس ویت هست.

از رویش های انقلاب در آمریکا هستن :)



پ.ن1:
حدیث روز:
هیچ‌وقت نمی‌توانیم به حرف‌ها، قول‌ها و تعهد آمریکایی‌ها اعتماد کنیم.(#حسن_)

پ.ن2:

جا داره بگیم:
دنیای فردا دنیای گفتمان ها است نه موشک ها و کوفت
دنیای فردا دنیای گفتمان ها است نه موشک ها و مرض
دنیای فردا دنیای گفتمان ها است نه موشک ها و زهر مار

پ.ن3: می خواستم ی پست فان در مورد ولنتاین بذارم ولی خب به خاطر این اتفاق پشیمون شدم
پ.ن4:خدایا وزیر اطلاعات مملکت ما رو گاو کن، برای بار دوم هست ک خبر حمله ی تروریستی از شب قبلش تو ی سری از حساب های توئیتری پخش شده بود، وزارت اطلاعات و وزارت کشور هر دهات دره ای هم بود ی تدبیری ی حرکتی میزد دفعه ی اول گفتیم شاید دیدن ولی جدی نگرفتن این دفعه چی


دو تا تعریف هست ک اگه با تفاوت هاشون آشنا باشید خیلی خوبه
هدف و معنای زندگی
هدف یعنی اون خط نشان یا حالا Mile stone ای ک واسه خودتون میذارید اگه بهش رسیدم یعنی تو اون مقطع من موفق شدم مثلا قبولی تو فلان دانشگاه یا رسیدن ب فلان هنر یا معدل فلان گرفتن ، خاصیت ش اینه ک اگه رسیدید اون مسئله کلا محو میشه مثلا فردای اون روزی ک شما اون دانشگاه قبول شدید یا اون معدل رو گرفتید دیگه اون هدف از بین رفته و .
معنای زندگی اون چارچوبی هست ک واسه خودتون برای کل زندگی میذارید و معمولا هم بش نمیرسید و هرگز از بین نمیره برای مثال من می خوام آدم مفیدی باشم برای فلان بخش از جامعه یا مثلا می خوام لبه ی علم رو تو فلان رشته من تعیین کنم یا معناهای زندگی تو اندیشه های مذهبی مثلا من میخوام سرباز امام زمان عج باشم یا انواع دعاهایی ک تو زیارت جامعه کبیره هست (مثلا یکیش اینه ک من میخوام از جمله افرادی باشم ک تو حکومت امام زمان عج به حکومت داری و تمکن می رسه و .)
در مورد این دو تا مفهوم اگه بیشتر خواستید بدونید این فایل زیری ک از ی کارگاه مرکز مشاوره ی دانشگاه ما هست کمک خوبی بهتون میکنه (من حجم ش رو کم کردم اگه فکر میکنید صوتش زیادی نا مفهومه بگید فایل اصلی رو آپلود کنم)

دریافت فایل
(حجم: 9.9 مگابایت)


نصرک دائم

   سیفک حاسم

        یا نبض الجهاد

              روح المقاومة

(پیروزی تو دائمی است شمشیر تو تعیین کننده هست ای نبض جهاد روح مقاومت)

(سالگرد شهادت عماد مغنیه هست)

پ.ن1: ی سخنرانی از سردار سلیمانی هست میگه خیلی از کادرهایی ک تو فلسطین و عراق و ایران هستن تربیت شده ی مدرسه ی عماد مغنیه هستن

پ.ن2:

ز جمال نور روی‌ت

بنگاه خیره سوی‌ت

 

که تو این چنین چرایی؟

که تو لامپ چند واتی؟!

(از شعرهای خودمه ! ی سری شعرهم دارم نیاز ب سانسور داره گذاشتنش ی خورده بده ، اینکه چرا من همچین شعرهایی رو گفتم جای سوال داره تو ژانر یوسف و زلیخا هس)

پ.ن3: انقدی ک تو توئیتر من با بچه های لبنان اینتراکشن دارم با بچه های ایرانی حتی تو دنیای حقیقی ندارم! (#لبنان رو دوس میدارم حزب الله ش رو بیشتر)

پ.ن4:

کادوی من بزرگه باید بیای خونمون 

(لحظات ملکوتی ولنتاین!)

خدایی ی خرس و شکلات انقد ارزشش رو نداره

پ.ن5:

+ممد این چادرا خوبه؟

- نه حامد بیا از این لبنانی ها بر دار قشنگ تره

(دو عدد بسیجی در حال خرید کادوی ولنتاین!)

انصافا خیلی زشته از این ژانر مسخره ی تقلید از غرب بکشید بیرون بچه انقلابی و مذهبی رو چ ب کادوی ولنتاین و این لوس بازی ها ، بچه شیعه باس همیشه ب فکر خانمش باشه مثه حضرت علی ع و حضرت زهرا س ولی در کل اگه میخواید روز عشق بذارید مثلا روز ازدواج این دو بزرگوار میتونه مناسب باشه

پ.ن6: ی عده هم هستن ک تو اینستا یا پروفایلشون عکس میذارن " ی عقاب همیشه تنهاست" بدبخته سینگل ، همه باس بفهمن تنهایی؟؟؟؟ تازه شم عقاب تنها نیس وگرنه نسلش منقرض میشد!!!

پ.ن7:می خواید باور نکنید کاری ندارم ولی تو دانشگاه ی ما ی اکیپ از بچه ها هستن طرف واسه دوس دخترش آیفون میخره و مثلا کل نصف شب رو با دوس پسرش بیرونه ، فک کن طرف ب باباش زنگ میزنه ، امشب با دوس پسرم فلانی هستم بعد بابا میگه اکی. :/

پ.ن8:

دختره ب باباش میگه:

+برم خونه دوستم درس بخونم؟

- لازم نکرده تو خودت ثمره‌ی امتحان ریاضی مامانتی

پ.ن9:انقدی ک بعضی از دخترا خونه و ویلا دیدن ، مشاور املاکی انقد ندیده.

پ.ن10:

نگاه اولت در من اثر کرد

نگاه دومت دیوانه م کرد

نگاه سومت عاشق ترم کرد

نگاه آخری ولی هیز بازی بود خیلی کصافطی

پ.ن11:

ب عنوان آخرین پ.ن بگم ک اگه دلت با یکی باشه قطعا چشات هرز نمیره حالا اینکه بگیریش یا نه زیاد مهم نیس



پ.ن۱:

فک کنم تصویر بدون شرح‌ش خیلی قشنگ تره ولی در کل بگم چهل سالگی انقلاب مبارک باشه و این صوبتا

پ.ن۲:

ولنتاین واسه سوسولاست ما عاشق ۲۲بهمنیم

از عاشقانه‌های یک عدد سینگل انقلابی!

پ.ن۳:

ی عده هم بودن می‌گفتن ما نمیذارم چهل سالگی انقلاب‌شون رو ببینن و ۲۰۱۹ رو تو تهران جشن میگیریم و از این جور جفنگیات

چطوری شتر؟؟؟(نقل ب مضمون ب صحبت های رهبری ک گفتن شتر در خواب بیند پنبه دانه)

پ.ن۴:

تو این ایام ی یادآوری و واسه اونا ک نمیدونن بگم ک فرآیند انقلاب اسلامی و اهداف و آرمان هاش اینا هستن اگه دیدید چیزی غیر از اینا رو بهتون میگن دارن دروغ میگن ک هدف اصلی رو گم کنید:


1. انقلاب اسلامی،

2. نظام و حکومت اسلامی،

 3. دولت اسلامی

 4. کشور و جامعه ی اسلامی

5. تمدن بین المللی اسلامی

ک الان انقلاب تو وضعیت و پله‌ی دومش هست و فعلا دولت اسلامی درست نشده

واسه اطلاعات بیشتر این لینک از سایت رهبری رو ببینید

http://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=3517


این فرآیند پیدا کردن استاد پروژه واسه من خودش ی پروژه‌ی ۳ واحدی محسوب میشه

استادی ک قبلا ب شدت دوس‌ش داشتم، چند ترم پیش ب خاطر ی موضوعی‌ای باهاش بحثم شد و ی ایمیله خیلی تند بهش زدم ک فلان و فلان ؛ و الان دیگه نمیشه برم بهش پیشنهاد بدم استادی ک موضوع‌ش مربوط ب پروژه‌ی منه،پیش یکی از سال پایینا داشتم ازش تعریف می‌کردم ی تیکه فقط گفتم اخلاق‌ش جوری هس ک باوجود اینکه دوس‌ش دارم هیچ وقت درک‌ش نمی‌کنم اونم اد پشت سرم بود والکی الکی باهام بد شد

استادی ک دوس‌ش دارم و اونم باهام اکیه، ظرفیت خالی واسه قبول کردن دانشجو نداره

استادی ک خودش مدیرعامل ی شرکتی هست ک موضوع پروژه‌ی منه اکثر اوقات دانشکده نیست

و رضا موند و حوض‌ش .:/

پ.ن۱:

من واس‌ش شاه بودم ولی اون امام خمینی دوس داشت

پ.ن۲:

بزرگوار لااقل بذار تمنا کنم تو را.

پ.ن۳:

ی تشکر ویژه از طرف خودم ب بچه‌های بیانی داشته باشم ک دیروز اکثر وبلاگ‌هایی ک ستاره‌هاشون روشن شد در مورد حضرت فاطمه س پست گذاشتن

دمتون گرم ک بین رو تبدیل ب هیئت‌بیانی‌ها کردید و ایشالله زندگی‌تون فاطمی

پ.ن۴:

در بزم وصالش همه کس طالب دیدار تا یار کرا خواهد و میلش به که باشد.


ی سخنرانی از استاد رحیم پور ازغدی هست ک نقل به مضمون میگن فاطمیه ی بدون درک ولایت و محرم بدون برائت از ظلم ستیزی و برائت از یزیدها و مراسمات مربوط به مهدویت بدون تشکیل حکومت های عدل جهانی ارزشی نداره


هیئت هایی که اینا ر درنظر نمیگیرن قیمه شون رو سفارت انگلیس خودش تقبل میکنه!

ی صحبت دیگه هم دارن تو اون سخنرانی که میگن شیعه همه ی کاراش یه 

شیعه حتی آب خوردنش هم یه

وقتی هر وقت آب می خورید و میگید لعنت بر یزید یعنی آب خوردنتون هم یه

در مورد شخصیت و بزرگی خانم فاطمه زهرا س جای صحبت خیلی هست و در حد همون که شریعتی گفت "فاطمه، فاطمه است" خودش خیلی حرفه ولی سعی کنیم این رویکرد خانم حضرت فاطمه س که طرفدار نظام حق و حقیقت که یک نظام ولایت مدارانه هست بیشتر توجه کنیم


پ.ن:


اساسا فمنیست‌ها به خانم فاطمه‌ی زهرا بشدت مدیونن، ایشون بودن که نشون دادن:


یک زن می‌تونه یک انسان کامل بشه؛

یک زن می‌تونه عصمه الله الکبری بشه؛

یک زن می‌تونه حجة الله الکبری، بلکه حجة الله علی الحجج بشه؛

یک زن می‌تونه لولاک لما خلقت الافلاک بشه؛

یک زن می‌تونه سرچشمه جریان عصمت بشه؛

یک زن می‌تونه به ت وارد بشه و بهترین عملکرد رو داشته باشه؛

یک زن می‌تونه جهان رو عوض کنه و زن رو از زنده‌به‌گور شدن، به جایگاه "المرأة ریحانة لیست بقهرمانة" برسونه؛

پ.ن۲:


زن بگوییم ب مردانگی‌ش برنخورد.


قبلا فک می‌کردم اینکه مامانم میگه فلان غذا رو درست کن یا میذاشت ظرف بشورم واسه اینه ک اگه عروس‌‌ش غذا درست کردن بلد نبود پسرش از گشنگی تلف نشه یا غذای بیرون نخورن مریض بشن یا از اینجور چیزا

اما چند روز پیش فهمیدم ک میگف جدای از اینکه باید کارای خونه رو باهم انجام بدید ظرف شستن و غذا درست کردن رو هم باید یاد بگیری تا عروسم خسته نشه :/

پ.ن۰:

از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده

برف تجریش است و سوزش می رود پایین شهر!

پ.ن۱:نکته اینجاست ک اگه امام امروز می‌اومد بازم می‌گفت من تو دهن این دولت می‌زنم

پ.ن۲:خب هواپیمای امام امسالم سالم ب زمین نشست و نشد ی هیجانی تو این چهل‌سالگی بدیم

مثلا امسال تو فرودگاه هاشمی‌نژاد مشهد می‌اومدیا مثلا تو دریا غرق می‌شد یا .


دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم. 

شهید نور علی شوشتری

********

امروز رفتم سر پروژه ی کارشناسی م با استاده ک قبلا توصیف ش رو کرده بودم ک داشتم درموردش حرف میزدم ک یهو پشت سرم ظاهر شد در مورد پروژه م حرف بزنم از اونجا ک قبلا رفته بودم باهاش صحبت کردم اونم برگشت گفت چون قبلا کاراش رو انجام دادی و ی بخش قابل توجهی کارات جلو هست اکیه اسم من رو ب عنوان استاد پروژه ت بنویس

خیلی هم خوب و صمیمی رفتار کرد ک واقعا نشون دهنده ی شخصیت بالاشه/ی پیشنهاد وسوسه برانگیز داد ک بیا و درکنار این المپیاد دانشجویی هم شرکت کن/باید بگم ک من دوران دبیرستان المپیاد ریاضی میخوندم و اصن یکی از شانس های مدال بودم ولی خب از اونجا ک دوم دبیرستان نتونستم مرحله اول رو قبول بشم خونواده گفتن ن این چ کاریه و اصن وقت خودت رو تلف میکنی و از اون موقع ک میای خونه همش ریاضی و جبر و ترکیبات و هندسه و نظریه اعداد شورش رو دروردی و کلا محروم از المپیاد تا اینکه سوم دبیرستان حدودا ی هفته مونده ب مرحله اول معاون مدرسه مون (آقای قاعدی ما بهش میگفتیم سردار قاعدی!) اومد و حرف زد با خونواده ک رضا میتونه بذارید شرکت کنه

این بود ک من سر ی هفته نشستم خوندم و مرحله اول رو با قدرت قبول شدم واسه مرحله دوم نشستم کل عید رو خوندم و از اونجا ک با فاصله ی ی هفته هم المپیاد ریاضی داشتم هم مسابقات کارگاهی برنامه نویسی اصن ی وضعیت عجیب غریبی بود ک اووووف بعد در کنار اینا فک کنید مامان بزرگ و بابابزرگم ک من تا حدود 3 سالگی پیش اونا بزرگ شدم هم عمل قلب باز داشتن و من کلا ن تونستم برم بهشون سر بزنم ن اینکه بعدش تونستم برم پیششون عیادت و ی وضعیت شلم شوربایی با همه ی این اوصافات من مرحله ی دومم رو دادم ولی در کمال تعجب اونی ک شانس مدال داشت مرحله ی دوم فقط از سوال هندسه 2 نمره گرفت و روز اول ک تقریبا همه رو نوشته بودم هیچی نمره ندادن و اعتراض هم ک زدم جواب ندادن این بود ک تو خونواده ی ما ی خط قرمزی واسه من گذاشتن بابت نزدیک شدن ب المپیاد و این جور چیزا و تقریبا همه ی اتفاقات علمی دوران دانشجویی من در خفا بوده الان ک این پیشنهاد رو استادم بهم داد ک من خبر دارم تو میتونی ب اون دوران برگشتم و حسم میگه این دنیا ی مدال خوش رنگ المپیاد به من بدهکاره مثه ی خواهر ک هیچ وقت نداشتم و شدیدا یکی رو میخوام ک باهاش حرف بزنم و درد و دل کنم ک بهم بگه رضا تو میتونی و بیا هر وقت فک کردی دلت گرفته بیا پیش خودم باهام درد و دل کن ولی بیخیال این مدال نشو

*********

فردا ی مباحثه و ی جورایی مصاحبه ی کاری دارم(خودم هم میدونم ک کنکور دارم و این حرفا ولی خب باهاشون شرط کردم بعد کنکور برم پیششون و از اونجا ک اینا درجریان من هستن حاضر شدن ک این قضیه رو تا اون موقع نگه دارن و بعد از اون مشغول ب کار بشم) و نمیگم دعا کنید یا نه ولی خب اگه این اتفاق بیافته من واقعا ازتون ممنون میشم


*******

ترم آخری من دو تا درس دارم ک هرکدومشون ی پروژه میخواد یکیش واسه ی استادیه ک میگه آینده روشنه و ما میتونیم و شما جوونا باید با توجه ب سابقه ی تمدنی ایرانی این مملکت رو بسازید و ما دانشجوهاش ی جورایی حسن ختام سابقه ی 42 سال تدریس ش تو این دانشگاه هستیم و میخواد از هرکدوممون ی کسب و کار دار راه بندازه و گفته من میخوام بعد از این کلاس هر کدومتون حداقل 10 / 15 نفر رو نون بدید و هدفتون این باشه جدای از هر دولت و ت گذاری ب مردم مملکتتون خدمت کنید

اون یکی استاد ی آدم بشدت بی‌شخصیت هست ک از هر چی میخواد پول در بیاره مثلا میگه گردش گری تو ایران جواب نمیده و باید مثه ترکیه ما مشروب و و نایت کلاب تو مناطق گردش گری را بندازیم تا پول در بیاریم و همون اول کلاس اومده بود 30 تا از پروژه های شرکت خودش رو آورد و گفت از بین اینا انتخاب کنید و تحقیقاتش رو بیارید واسم،این کارش ن اینکه بخواد ما ی چی یاد بگیریم می خواد از نیروی فکر و عقل دانشجو بیگاری بکشه و بعدش ببره خودش پولش رو در بیاره/منم بهش گفتم من کار خودم رو انجام میدم و 5 تا از پروژه هایی ک انجام شده دارم رو واسش فرستادم و گفتم درسته ک من با اینا پولی درنمیارم ولی خب ی سری خونواده ها با اینا دارن نون میخورن همینا رو از اونجا ک ی طرف داستان من هستم میتونم علمی شده BPش رو بنویسم و بهتون بدم

اینم دید ک من پروژه ی موفق دارم گفت الا و بلا نه و باید بیای اینایی ک من گفتم رو ور داری(اونم ن بخاطر اینکه مثلا من ذهنم رو مشغول اینا کنم ک ی چی یاد بگیرم دیده ک من تونستم ی سری سرمایه گذاری ها رو تبدیل ب بنگاه سود ده کنم میخواد از منم بیگاری بکشه)

سر همین موضوع اگه موافق باشید و همکاری کنید همه ی ایده های کسب و کارهای خونگی ک با هزینه ی کم میتونن سودده باشن و زیاد هم امکانات اولیه نمیخواد رو اینجا ب صورت ی پست رمزی میذارم و رمزش رو بهتون میدم ک اگه خواستید در موردش با من خصوصی صحبت کنید بهتون میگم چجوری از اینا پول در میاد و برید و ایشالله موفق باشید

ب ی شرط اینکه تعداد صلوات های سمت چپ وبلاگم ب تعداد 626 تا برسه

وقتی رسید پست رو رمزی میذارم و پیام بدید ک واستون میفرستم

پ.ن1:

همه‌ ى قافیه ها تابع زلفش بودند

چادرش را که به سر کرد، غزل ریخت به هم.


پ.ن2: عنوان ی شعر از علیرضا محمدعلی بیگی هست

زلیخا مستجاب الدعوه شد: یوسف به زندان رفت

که دنیا جای عصیان است جای بی گناهی نیست

پ.ن3:

پست قبلم ک در مورد اون جاسوسه بود رو امروز سایت

آفتاب نیوز خبرش رو زده ،اینکه من دو روز پیش همچین مطلبی رو نوشتم و تا اون موقع کسی تو ایران این موضوع رو رسانه ای نکرده بود و  امروز اومدن از رو وبلاگ من اینا رو کپی کردن نشون میده ک خیلی . هستن

پ.ن4:

گواهی می‌دهم 

به گنجشک‌هایی که از چشم‌های تو

تا قلب من پرواز می‌کنند

گواهی می‌دهم 

که من

یک‌بار عاشقت شدم

و هنوز هم.

غادة السمان

پ.ن۵(بعدا نوشت): تعداد صلوات ها رو ک قبل از پست دیدم ی چی حدود ۵۰ تا کمتر از ۶۲۶تا بود

باشه فردا شب لیست‌ش رو میذارم


بقیه ماه ها خداییش اسم حکومت نمیشه روش گذاشت ولی بیاید قبول کنید انصافا تولدهایی ک تو اسفند وجود داره واسه خودش ی حکومت محسوب میشه✨

5 اسفند تولد "یاقوت خانم" (

یاقوت)

9اسفند تولد "هوهو نوشت"/لبخند / "لاله خانم"/ . (

پشت ابرهای سیاه)

9 اسفند تولد خودم :)

۱۵ اسفند تولد "آلاء خانم" (

وبلاگ آلاء)

۱۵ اسفند تولد "جناب قدح" (

قدح)

25اسفند تولد"مریم خانم" (

כنیاے یڪ انـωـاטּ چپ כست)

و جناب آقای لانتوری (

لانتوری)

اینم اضافه کنم ک سردار سلیمانی 20 اسفند و آیت الله جنتی (!) 3 اسفند و میرحسین 11 اسفند و . هم هست.

پ.ن1:در کنار همه ی اینا جشن سپندارمذگان و تولد حضرت علی ع روز پدر و تولد حضرت فاطمه س روز مادر هم بهش اضافه کنید.

پ.ن2: اگه شما هم اسفندی هستید و من تو این لیست نذاشتم بگید ک اضافه کنم :)



آیا این،همان زندگی ای ست که به خاطرش به شکم مادرم لگد میزدم؟


پ.ن1:

فیلمه یا جدی جدی نمیخواید تولدم رو تبریک بگید؟؟؟؟

پ.ن2:

از این پست ب بعد کسی در مورد تولدم حرفی بزنه با وجود اینکه بیان قابلیت بلاک نداره ولی میره تو لیست سیاه من:/

پ.ن3:

چرا باید عمو پرویز من که خیلی پولداره و تو کانادا زندگی میکنه و یه دختر دو رگه چشم آبی و بور داره و آرزوش اینه که من با دخترش ازدواج کنم و دخترش هم خیلی منو دوس داره و مامانشم واقعا دوس داره من برم پیش اونا زندگی کنم

یه شخصیت خیالی باشه؟

پ.ن4:

تولد "هوهو نوشت"/لبخند / "فاطمه خانم"/ . (

پشت ابرهای سیاه) هم مبارک باشه و ب سلامتی

پ.ن5: کامنت ها رو بستم ک پیام ندید، بی اعصاب شدگانیم :(



من مثل نزار (قبانی) شاعر نیستم که بتوانم عاشقانه تولدت را تبریک بگویم!

جناب قدح عزیز تولدت مبارک✨

پ.ن1:تولد آلاء خانم هم باشه :)

پ.ن۲:

این پست بصورت انتشار در آینده تو تاریخ ۸اسفند نوشته شده و احتمالا تا تایمی ک منتشر بشه وبم نمی‌آم و برگشتم حتما مطالب‌تون رو خواهم خوند:/


به سودای تو مشغولم

ز غوغای جهان فارغ

 پ.ن1: ی همایش با موضوع برابری حقوق قانونی خانم ها و تاکید اسلام ب رعایت حقشون و . گذاشتن ، هزینه ش ب کنار ک پول نفت و مملکت رو میدن دسته ی سری دانشجویی ک واسه پولی ک خرج میکنن زحمت نکشیدن واسه همین الکی هدر میره/این ب کنار تو ی همایش کاملا زنونه تو عکسا دو تا پسر هم اون جلو نشستن! اینم بذاریم کنار کل اونایی ک جمع شدن بیشتر از 10نفر نمیشه

تشکلی ک ادعای مردمی بودن و با اکثریت قاطع بودن داره و میگه ما بالای 1000 نفر عضو فعال داریم و از این چرت و پرت ها بزور 1 درصد از جمعیتشون رو جمع کردن ک تا اونجا ک من دیدم همش اعضای فعلی و مرکزی شون بوده و فرد دیگه ای نبوده! فک کن همایش با تبلیغات و مهمون و . با پول ملت برگزار کردن واسه خودشون

اینم بذاریم کنار عکسای همایش رو دادن ب خبرگزاری ها 

خودشون هم عکسای توزیع مجله شون رو گذاشتن تو کانالشون جالب اینجاست ک یکی از اعضای سابق و عضو ناظر تحریریه دانشگاه داره از یکی از اعضای فعلی اون تشکل این مجله رو میگیره یعنی یکی ک تو خودشونه داره مجله رو ب اون یکی ک بازهم از خودشونه مجله رو میده

واقعا چرا ع مردم رو میریزید تو پست ها؟؟؟؟؟؟؟؟

پ.ن2:دیشب حدودای ساعت 2 داشتم نوشته هایی ک میخواستم پیامکی تو وبلاگ بذارم و نفرستادم رو میخوندم حقیقتا خیلی تقوا بخرج میدم و این اصلا خوب نیست! یکی ش اینه:

حالا شما بگید نه ولی من معتقدم پیرهن روشن مردونه فقط با رژ لبه روی یقه،قشنگ میشه این دکمه سرآستین چندمیلیونی ظریف و اون کراواتایی ک مسئولای خارجی میذارن اصنم قشنگ نیست

پ.ن3: ادامه ی همون خوندن پیامک هام،رفتم تو لیست مخاطبین گوشیم ب چنتا از دوستام پیامک بدم(ساعت 2ی شب!)پیامک ک ندادم ولی موقعی ک گوشیم رو خاموشکردم حدود 10 نفر از /ادمای توی لیست مخاطبینم رو حذف کردم و واقعا ک یعنی چی ی خورده خوب باشیم ک آدم دلش نیاد اسمتون رو حذف کنه،فک کن من شماره ی ی بنده خدایی ک عیدپارسال آخرین پیامی بود ک بهم داد رو نگه داشتم ولی شماره ی ی بنده خدایی ک از آخرین باری ک دیدمش کلا 4 ماه بیشتر نمیگذره رو حذف کردم:/

پ.ن4: ی چی بگم شاید تعجب کنید شایدم نه
خانم های نظامی ایرانی اسمشون هم تو لیست Top10 زیباترین نیروهای نظامی زن دنیا هست هم تو لیست شجاع ترین نیروهای نظامی زن

پ.ن5:

 ارتش بعضی از کشورها جوریه ک آدم بیشتر خنده ش میگیره تا ازشون بترسه لا مصبا شما باید خیر سرتون اقتدار رو نشون بدید مسخره بازی ها چیه؟؟؟؟؟؟؟

ارتش اسرائیل چ خانم هاش چ آقایونش اصن خیلی داغونن

پ.ن6:

 تو اون گزارش ی چنتا ایرانی کامنت زده بودن جوووون تو همینجوریش ما رو اسیر کردی جنگیدن نمی خواد

 


پ.ن7:

ولی قشنگش این بود رئیسی ب عنوان ی مدیر موفق ،رئیس قوه ی قضاییه میشد ن ب عنوان نامزد شکست خورده ی انتخابات،اونایی ک بهش پیشنهاد دادن تو بیا نامزد شو رو کاشکی معرفی کنن:/

پ.ن8: رئیسی ک شد رئیس یکی از س قوا،سال بعد ایشالله رئیس مجلس هم ی آدم درست و حسابی بیاد و فقط میمونه ریاست جمهوری تا اولین دولت اسلامی رو بعد از چهل و خوردی سال تجربه کنیم

پ.ن9:

قالیباف ک انتخابات قبلی گفت اگه این دوره رای نیارم دیگه نمیام،ی جلیلی میمونه و اگه قانون انتخابات رو درست تغییرش بدن، منتظر چهره های جدید باید باشیم!

پ.ن10:

اِعلام نمایید میانِ همه یِ شهر

در شِعر به یک حضرتِ مَعشوقه نیاز است 

#حسین_مرادی

پ.ن11:تشکل کذایی خیلی خری

پ.ن12:

ز دلبرم»، ز نگارم»، اثر نبیند اگر 

بر این عجیجم» و عِجقم» نظر کند سعدی 

         برای عشق»، دمشق»ی برای قافیه بود 

          برای عجق» چه خاکی به‌سرکند سعدی؟ 

#سعید_سلیمان_پور 

پ.ن13:

و قسم ب زمانی ک خدا ب نوح فرمان داد:

از موجوداتم بکاپ بگیر می‌خوام فرمت کنم

خداییش الان کدوم یکی از کارایی ک تو قوم های عذاب نازل شده ای ک خدا تو قرآن مثال زده انجام نمیشه ک خدا عذابش رو نمیفرسته :/

پ.ن14:

اونجا ک آقا ابی میگه:

قبله یعنی حلقه ی چشم مستت

ضریح اونه ک دست بزنم ب دستت

    جای دخیل پامو ببند تو خونه ت

    ب جای مهر سرمو بذار رو شونه ت


آینده‌ی 1

اپیزود اول

+سلام عزیزم، خوبی؟ خوشی سلامتی؟ اوضاع پروژه‌ی حضرت مهدی عج چطوره؟

-ما بی تو خسته‌ایم! تو بی ما چگونه‌ای ، رضا جان رفتی و منو نبردی حالا داری گزارش پروژه میگیری؟؟؟؟؟؟

+ عزیزم ****جان خب ما دوهفته پیش لبنان بودیم! بعد مگه خودت نگفتی من خودم میمونم این پروژه ی آخری رو درست کنم؟ خب11تای قبلی رو با هم تموم کردیم این یکی واسه تو

-رضا حواس ت باشه،میگن آمارت در اومده ک رفتی می ترسم رضا

+نترس دیگه آخراشه ایشالله دو هفته دیگه تو فرودگاه راشل کوری میبینمت

-رضا مواظب خودت باش عزیز نگرانته،اون یکی عزیز هم گفته اون خوابی که در مورد تو و علی بود ک تعریف کرده بودی میگه دوباره دیدم

+تو قوی تر از این حرفاییا، باشه مواظب هستم

****اپیزود دوم

سازمان ملل ایران را به خویشتن داری دعوت کرده است اما یکی از مقامات ایران آقای " *** ******" دفاع و تنبیه مان را از حقوق اصلی ملت ایران میداند و تا تنبیه کامل مان عقب نشینی نخواهد کرد

**** چند روز بعد خبر فوری تلویزیون

من انقلابی هستم صریح و صادقانه به همه ی کشورهای جهان میگم کسی که به خاک کشور من چپ نگا کنه و خواهان به مرزهای مملکت ما باشه قطعا تاوانی غیر از نابودی نخواهد داشت

****اپیزود سوم

ما الان در شهر دیمونا هستیم و از پایگاه هسته ای اینجا گزارش میدیم،باورش سخته ولی ظاهرا خبرها حاکی از خالی شدن کامل شهرهای تلاویو و حیفا میدن، ما به خاطر موشک بارونی که نیروهای متحدین ایران راه انداختن امکان جلوتر رفتن رو نداریم ولی من با یکی از فرماندهان حرف میزدم تا حدود 2 روز آینده مسجد الاقصی به طور کامل از لشکریان کفر و شرک خالی میشه و به صاحبان واقعی خودش بر میگرده البته نیروهای حزب الله جست و جوی خانه به خانه را برای پیدا کردن نیروهای کفر آغاز کردند از نکات جالب توجه دیروز و امروز گشت زنی 24 ساعته ی هواپیمای سیمرغ و ققنوس هست که تا الان که به من آمار دادند حدود 10 پایگاه موشکی هسته ای در این گشت زنی ها قبل از شلیک شناسایی شده

****اپیزود چهارم

سلام بر تو ای پسر فاطمه

سلام بر تو هنگامی که قیام کردی

و جهان را پر از عدل و داد کردی بعد از این که ظلم و ستم عالم را فرا گرفته بود.

****اپیزود پنجم

مسافرین محترم ورود شما را به فرودگاه راشل کوری شهر بیت المقدس خوش آمد میگوییم لطفا تا  فرود کامل کمربندهای خود را بسته و صندلی خود را به حالت قبل برگردانید

****اپیزود آخر

از افتخارات ما شهید "رضا ******" بودند که بعد از حدود 71 ترور ناموفق در نهایت در آخرین تلاش های لشکریان ظلم به شهادت رسیدند، گفته می شود ظاهرا اسم ایشان از سن 25 سالگی جزء اسامی ثابت لیست ترور رژیم صهیونیستی بوده

فردا صبح حضرت مهدی بر پیکر ایشان در بیت المقدس نماز خواهند خواند

////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

آینده ی 2

+آقا جان این بخش از طرح،طبق فرمایشات شما تا چند روز دیگه تموم میشه مقبره ی امام حسن مجتبی ع رو کی دستور میدید که شروع کنیم؟

-در موازات حرم مادرم چند روز دیگه بگید این بخش رو هم شروع کنن

+بعد یک مورد دیگه، خانمم تماس گرفت گفت نیروگاه برق هسته ای "شهید روشن" شهر رام الله تا فردا تموم میشه اگر که صلاح میدونید بهشون بگم که تا چند روز آینده واسه افتتاح ش میرید اونجا

-باشه هماهنگی هاش رو انجام بده

و



همین اول کار بگم که این نشریه هیچ ربطی ب من نداره و من از این سوسول بازیا خوشم نمی آد

با بحث نشریه و متن نویسی و . و رسانه داشتن موافقم ولی این نوع نوشتن و کلا این ساختارا رو قبول ندارم و معتقدم ک کلا هیچ اثر خاصی نداره و فقط و فقط اون ی عده افرادی که می آن میسازنش صرفا می خوان واسه خودشون رزومه جمع کنن

اینا حتی اسمشون هم کپ زدن ب آیدی توئیترشون توجه کنید با همون نویسه ای هست که وبلاگ من و ایمیل و . ک مربوط به من میشه تقلید شده

Zaytoun

اسم اصیلشه اونم یه ریشه‌ی عربی داره ی فیلم عبری-اسرائیلی هم ب این اسم هست

Zaytoon 

هم می‌نویسن

Zeytoon

هم ی چند وقتی هست ک دارن می‌نویسن ولی خب اصلی‌هاش همون دوتای بالا هستن و این نوع نوشتن رو تقریبا میشه گفت من زیاد استفاده کردم و ی جورایی شناسه ی من تو شبکه های اجتماعی و فضای مجازی محسوب میشه

بهشون هم میگی شروع میکنن ب صورت باندی اعتراض کردن ک چ حرفاییه ک مینی و این جور چرت و پرت ها

*********

انتخابات اعضای ناظر بر نشریات دانشگاهمون دیروز بود و یه فضای مزخرف و به شدت دو قطبی  و کلا هم کاری ندارن کی قراره چیکار کنه و کاملا باندبازی شرکت میکنن و به هم فکرا و باند خودشون رای میدن هر کی هم خارج از خودشون هست انگار دشمنشونه و از اونجایی که اینا احتمال خیلی زیاد بعدا میشن مسئولین ی و مدیران رده بالای مملکت وضعیت میشه همینی ک الان هست

یادمه ی تعداد قابل توجهی از این بچه هایی ک کاندید شدن و دنبال این جوری رای جمع کردن هستن خودشون گلوی خودشون رو جر میدادن دم انتخابات ک چ وضعشه خاتمی گفته لیستی رای بدید شما چرا گوش میدید و این حرفا ولی الان واسه انتخابات خودشون داشتن همون کارا رو میکردند

وقتی امروز تو جامعه کوچک دانشگاه، بهم رحم ندارن انتظار دارید بعدا تو مسئولیت ی دغدغه ی مردم رو داشته باشن؟؟؟؟؟؟

امروز نتایج اومد و مثله سال گذشته هر 3 عضو ناظر ک حق ممنوع کردن نشر و پخش نشریات طرف مقابل و همین جوری الکی چاپ کردن نشریات رفقای خودشون رو دارن ،از ی تشکل انجمن اسلامی بودن

اسم خودشون رو گذاشتن انقلابی و مذهبی و دم از ولایت و . میزنن ولی جالبه بدونید انواع نشریات زنجیره‌ای دارن ک بعد از ۳سال هنوز هم حتی ی بار چیزی ازشون چاپ نشده و فقط واسه حق رای تشکیل شدن پارسال شمردم حدود 10 تا بودن ک تا حالا چاپ نشدن

ولایت مداری ک ،عنصر ولایتش حضرت علی ع باشه از این حیله ها و مکرهای کثیف استفاده نمیکنه و قطعا تو این جور موارد هدف نمیتونه وسیله رو توجیه کنه/اگر این طور بود تو اون شورای 6نفره ی امام علی ع همین ک میگفت من از سنت خلفای قبلی تبعیت میکنم و حتی اگه بعدها هم روش خودش رو میرفت ولی خب میتونست ب همین سادگی خلیفه بشه و عثمان و . راهی ب حکومت نداشتن ولی نگفت

خوشم نمی آد از خودم تعریف کنم ولی من تا الان 3 تا از موقعیت هایی ک بهم پیشنهاد شده بود رو بخاطر اینکه راضی نشدم به مسئول اونجا نگم ک دارید پول مملکت و بیت المال رو الکی هدر میدید و تفکر مدیرای دولتی همینه ک با آدمایی ک میخوان کار درست رو خوب انجام بدن مخالفت میکنید،پیشنهادشون رو رد کردم و بهم گفتن بیخیال پیشنهاد دادنمون شدیم آخرین نمونه ش هم همین دیروز بود

پ.ن0:

یکی از چیزایی ک باعث میشه ب انتخابم شک کنم و ازت بدم بیاد ب شدت حضورت تو اون تشکل و انتخاب شدنت با این باندبازی ها ب عنوان یکی از اعضای ناظر نشریات تو سال گذشته بود

امسالم ک اون پسر بیشعوره ک مثلا ی مدتی ب عنوان رئیس اون تشکل بود و این دوره هم ب عنوان عضو ناظر انتخاب شد واقعا نشون میده جای تو اون تشکل نیست

فقط دو مورد از کارای پسره رو بگم 

پارسال 3شنبه ی آخرسال ک کلاغم تو کل دانشگاه پر نمیزد این پسره با یکی از دخترای تشکلتون تو دفتر انجمن جلسه گذاشته بودن رفیقم اینو دید ی سری حرفا زد ک نمیتونم بگم

اون سری هم سر کلاس مجبور شدم پیشش بشینم با پشتیش داشت تک تک دخترای سر کلاس رو چ چادری چ غیرچادری آنالیز ابعادی میکرد ک آره فلانی عجب چیه و اون یکی فلانه

مثلا ب عنوان پرچم دار ولایتمداری تو دانشگاه و اون تشکل ی همچین فردی نماینده تونه و خااااک بر سر هر کی ک فک میکنه میشه ب اینا اعتماد کرد

پ.ن0.5:

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند.

بگم ک دختره واقعا دختر خوبیه ولی خب این جلسات تو اون تایم وجه خوبی نداره اونم زمانی ک کلا کسی تو دانشگاه نیست و دختر مردم رو میبره تو اون دخمه ک اسمش رو گذاشتید دفتر برادران و اون پسره خیلی **** هست

پ.ن1:

بعد از حدود ۳ماه از آخرین باری ک دیدمش میگذره دیروز خیلی اتفاقی پیداش شد ولی قبل از اینکه چهره‌ش رو ببینم یکی از بچه‌ها ی سوالی پرسید و نشد ک بشه:/

نتیجه‌گیری: سوال بی ربط و بیجا نپرسیم

پ.ن2:

نوشته بود:

همه چیه خواستگاری داشت خوب پیش میرفت ک داداش کوچیکه دوماد گفت داداش دستشویی دارم و پسره گفت انتهای اتاق ی راهروعه وسطاش دستشویی سمت راستیه هست برقش هم بیرونه

و همه ی حرفا تبدیل ب سکوت طولانی شد.

پ.ن3:

فقط اونجای خواستگاری ک بابای دختره جورابی ک دو هفته پیش گم کرده رو تو پای پسره میبینه

پ.ن4:

+ داداش من زورش بیشتره

-نخیرم داداش من زورش بیشتره

+خونه‌ی ما بزرگتره

-نه خونه‌ی ما بزرگ تره

+ماشین ما بهتره

-نه ماشین ما قشنگتره

+بابای من قوی تره

-نه بابای من قوی تره

+مامان من بهتره

-بابای منم همیشه اینو میگه

پ.ن5:

سلامتی دوست دختری ک تو مجلس عروسی پسره با عروس میرقصه و آروم تو گوشش میگه مواظب داداشم باش


اومدم اون مقدمه‌ای ک واسه پست مشترک سه‌شنبه‌ی مهدوی واسه آخرسال بود رو بنویسم/ولی ظاهرا بشدت مغزم قفل شده و وای و ای داد

کلا قشنگ معلومه ک دیگه اون ارزش سابق رو ندارم و این خیلی بده.:/

حالا اینکه واسه گناهامه یا مغرور شدم نمیدونم ولی در کل امسال رو کلا همه‌ی مناسبتای مذهبی رو تا اونجا ک یادمه یکی پس از دیگری دارم از دست می‌دم:(

////////////

اگه ی مقدمه‌ واسه پست مشترک سه‌شنبه‌ی مهدوی نوشتید واسه منم بفرستید


موافق گذاشتن پست مشترک مهدوی واسه سه‌شنبه‌ی هفته‌ی بعد هستید عایا؟

نوشتنش ک من خواهم نوشت ولی اگه شما هم اگه می‌خواید متن رو همه مشترک بذاریم پیام بدید

یا نه کلا هر کی با زبون خودش سه شنبه پست مهدوی بذاره

★*★*★*★*★*★*

واسه امشب ک شب رغبت‌ها هست(ی سرچ بزنید ک فرق شب آرزوها با شب رغبت‌ها چیه) پیشنهاد می‌کنم مناجات شعبانیه رو بخونید ب خصوص اونجا ک میگه

"إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَاإِلَیْکَ "

"خدایا کمال جدایی از مخلوقات را، برای رسیدن کامل به خودت به من ارزانی کن، و دیدگان دلهایمان را بهپرتو نگاه به سوی خویش روشن کن، "


هب یا هبه ب اون بخشش و عطایی میگن ک بدون پشتوانه‌ی کارایی ک انجام شده از طرف یکی دیگه واسه همیشه ب آدم میدن

این بخش از مناجات میگه ک من ن عملی واسه این دارم ک بخاطرش بگم خدا چون مثلا نمازام رو می‌خونم یا مثلا فلان کارا رو می‌کنم دعاهام رو انجام بده یا مثلا چون محبت اهل بیت دارم یا از این جور چیزا ب من ی چی بده

میگه خودتی و خودت هر چی هم هست بازم خودتی ب من ببخش (هب)

بیایم امشب رو اگه می‌خوایم دعا کنیم چ واسه خودمون چ واسه بقیه اینجوری دعا کنیم هم حالش بیشتر هم قشنگ تره ک بگیم از خودت هر چی فک می‌کنی قشنگتره بهمون بده

واسه منم اگه خواستید دعا کنید ک شدیدا و سخت محتاجیم ب دعا



بسم رب اهرا

به سلیمان جهان از طرف مور سلام.

آقا جان سلام

میدانم که ما را بهتر از خودمان میشناسی

ﻣن ﻫﻤﺎﻥ ﻮﺩ ﺩﺮﻭﺯم ﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ "یار" ﺗﻮ ﺑﺎﺷد

ﺣﺎﻻ‌ ﺍﻣﺎ ﻗﺪ ﺸﺪﻩ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ یارت ﻧﺸﺪﻩ؛

ﻪ وبالت ﺸﺘﻪ

ﺩﻟمان ﺭﺍ…

ﺟﺎﻧمان ﺭﺍ…

ﺟﻬﺎﻧمان ﺭﺍ.

ﺩﺳﺘ ﺑﺶ

می دانی مولا

ما را از کودکی به جدایی ها عـادت دادند

همان جایی که روی تخته سیاه می نوشتند:

خـوب ها . بـدها

و من بـدترینِ بـدها هستـم

آری! قبول دارم بـد بودنـم را .

 

امـا ای آقایی که از هـمه کس به ما نزدیک تری.ما جز شما کسی را نمی شناسیم .

بد بودیم .می دانیـم .بد کردیم. آن هم می دانیم . اما جز شما کسی را نداریم .

راستش را بخواهی حالمان این روزها خوب نیست

این‌جا اوضاعی غریب شده است اوضاعی تلخ و حالی وخیم

نان به قیمت جان و جان به قیمت آبی حیران!

راستش را بخواهید ما بیشتر از حال و وضع شما،از اوضاع چیزهای دیگر خبرهای دقیق تری داریم

راستش را بخواهید بعضی وقت ها یا شاید هم بیشتر وقت ها بجز شما افراد و چیزهای دیگری را هم میشناسیم.

اما شاید بتوانیم بگوییم هر بار که سر رسید ها را مرور میکنیم جز حسرت ظهور شما چیز دیگری نیافتیم

جمعـه‌و سه شنبـه فرقےنـدارد
پُــر شده‌است

تقویم‌ازروزهایی‌ڪه‌انتظارمی‌رفت
بیایی و نیامدی

کاش این بهار همان ناگهان ،

حلولِ تو باشد بر قلب‌ها و دیده‌ها .

******

قرار شد که اینجوری باشه ی مقدمه ی مشترک با عنوان پست "پست مشترک-سه شنبه مهدوی" بذاریم و بعدش ی متن یا دلنوشته در ادامه اگه خواستیم بذاریم

این متن رو من تا حدودی نوشتم و خیلی هاش جمع آوری شده هس (سر همون پستی ک چند شب پیش نوشتم :/  ) نظری اگه هست بذارید و تغییرات لازم رو بدم تا نهایی بشه

نظرات اصلاحی تون رو من در جواب کامنتی نمیذارم تا نظر خودتون باشه

اگه خواستید در موردش چیزی بگید ک من جواب بدم خصوصی پیام بدید



ای شمس ولایت قمرت باد مبارک
میـلاد گرامـی پسـرت بـاد مبارک.

از لحاظ روحی الان اینجا حالم رو خوب می‌کنه.

خوش ب حال مشهدی‌ها

دلمون آب حقیقتا/قدر بدونید بخدا

اسم نبرم دیگع مشهدی بیان قدر بدونید لطفا و واسه ماهم دعا کنید

ی چی بگم:

من بابابزرگم تا آخرین لحظات نمیدونست ک پسرم(یعنی کلا طبق نقل قول‌ها مامان و بابام ب هیچکی نگفتن) وقتی اذان ظهر شد و بدنیا اومدم بابابزرگم گفت اگه دختر بود اسمش رو بذارید معصومه اگه پسر بود ک بابام گفت پسره و اسمش رو گذاشتیم رضا

حقیقتا این حجم از دوس داشتن این خاندان بزرگوار تو خونواده‌م رو دوس دارم و مرسی خدا

امام رضا ع رو ب امام جواد قسم بدیم رد خور نداره از من گفتن بود حالا هر چی خودتون میدونید

مبارک‌تون باشه ای بیانی‌های عزیز و گرامی و محترم


بسم رب اهرا

از ما زمینیان به شما آسمان سلام

ای آبِ آب ، رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار، به سوی دریای ظهور تو می آیند. آسمان نور شما را انتظار می کشد و دل ها، گرمی صمیمیت خورشید وجودت را

این همه را از منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست.

هر بهار زخم کهنه ی دل تازه می شود که یک سال دیگر هم گذشت و پیدای ت نکردیم

گران و سخت است بر من که خلق را ببینم و تو دیده نشوی ای فرزند سروران مقرّب

دل مرده ایم؛ قبول است ،اما شما مسیح باشید و جمعه‌ای به زیارت اهل قبور بیایید

 و امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
(( هیچ نوروزی ‏نیست مگر آن‏که ما در آن روز منتظر فرج [ظهور قائم آل‏ محمّدصلی الله علیه وآله] هستیم ؛ چرا که نوروز از روزهای ما و شیعیان ما است))

آری هر بهار نوید ظهور است و ما منتظر شما خواهیم ماند

اللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج

*************************************************

بسم رب اهراء

تحیة من اهل الأرض إلى السماء

میاه الأنهار متعطشة لک ، و فی الانتظار ، سیصلون إلى بحر قدومکم.

السماء تنتظر نورک وقلوبک ، انتظر حمیمیة الشمس

کل هذا هو انتظار التاریخ التعساء ، ظهورک صلاتنا.

کل ربیع ، ی الجرح القدیم طازجًا بعد مرور عام آخر ولم یحدث

عزیز علی أن أری الخلق و لا تری یَابْنَ السّادَةِ الْمُقَرَّبینَ

لقد ماتنا ، لقد تم قبوله ، لکنک أنت المسیح وتأتی إلى حج أهل القبر

و قال الإمام الصادق (علیه السلام):
((ما مِن یَومِ نَیروزٍ إلاّ و نَحنُ نَتَوقَّعُ فِیهِ الفَرَجَ لأِنَّهُ مِن أیّامِنا و أیّامِ شِیعَتِنا
))

نعم ، کل ربیع یبشر الْفَرَجَ  ، وسننتظرک

اللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج

****************************************

In the name of the Lord of Zahra

Greetings from the people of the earth to heaven

The waters of the rivers are thirsty for you, and in waiting, they will reach the sea of your coming. 

The sky awaits your light and the hearts, wait for the intimacy of the sun

All this is one of waiting for the hapless history, the appearance of you our prayers.

Every spring, the old wound is fresh after another year and does not happen

I would like to see the creation and do not see the son of the close friends

We have died, it has been accepted, but you are the Messiah and come to the pilgrimage of the people of the tomb

:Imam al-Sadiq (may God bless him and grant him peace) said

It is not Nowruz unless we are waiting for Farraj that day, since Nowruz is our day and our Shi ' a. 

Yes, every spring heralds the vulva, and we will wait for you

اللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج

ادامه مطلب


ایام عیدتون مبارک و ایشالله ک ب خوشی گذشته باشه و بگذره(هر چند ک تا الان‌ش واسه من نگذشت :/  ولی واسه شما بگذره)

 

دفاعیه ۱

من تو پست آخر سال ۹۷م ک ی پست مهدوی بود اولش گفتم " ای آب آب و ." لازمه بگم من تو نوشتن اون متن بعد از چند باری ک سعی کردم بنویسم و نشد آخرش تصمیم گرفتم از کتاب‌ ادعیه و احادیث استفاده کنم داریم ک میگن:

ماءمَعینْ» یعنی آب ظاهر جاری بر روی زمین، و از القاب مهدی موعود (عج) است.

امام باقر علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه:

قُلْ أرَأیتُمْ إنْ أصْبَحَ مآؤکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأتیکُمْ بِماءٍ مَعین (ملک/30) : بگو به من خبر دهید که اگر آب های سرزمین شما در زمین فرو رود، پس چه کسی می تواند برای شما آب روان بیاورد

فرمود: این آیه درباره قائم (عج) نازل شده است. خداوند می فرماید: اگر امامتان از شما غائب شد، که نمی دانید او در کجاست، پس کیست که برای شما امام ظاهری بیاورد که برای شما اخبار آسمان و زمین و حلال و حرام خداوند عزّ و جل را بیان کند

آنگاه فرمود: تأویل این آیه نیامده است، و به ناچار خواهد آمد» (نجم الثّاقب»، باب دوّم، ص 108)

ک اون متنی ک نوشتم ک رودخانه‌ها منتظر شما هستن و . نقل ب مضمون این بود

 

دفاعیه ۲

من چند ساعت مونده بود ب عید ب چند نفر از دوستان و افراد مورد احترام‌م تو بیان پیام تبریک عید فرستادم و تقریبا متن‌هاش متفاوت بود اما ظاهرا چون تعداد کامنت‌هایی ک فرستادم ی بخش مشترک داشت و ب تعدادی از شماها فرستادم انگاری رفته تو هرمه‌ها واسه همین شبه پیش اومده ک متن‌ها کپی بوده یا . ک باید بگم امان از بیان وقتی ک ارور میده


پ.ن1:

شباهت دارد عشق ما، به احوالات این دوران

تویی یک عالمه تحریم بی پایان، منم ایران

#عاشقانه_ی

پ.ن2:

آرشیو ۹۸ای ک اولش با "یازینب" شروع بشه خدا آخرش رو بخیر کنه*_*

#هوایی


پ.ن3:

ی متن حاوی هق و هوق و پر از علامت سوال از جوانب مجهول،فرزند محترم دوست دانشگاه مامان‌جان ک دانشگاه فرهنگیان قبول شده و من:/

گفتنی است ک  دانشگاه مامانم فنی مهندسی دخترانه شریعتی بوده و این دوست مامانم هم مثله مامانم معلم تشریف دارن و اصن ی چی اوف حالا هم ک دخترش رفته دانشگاه فرهنگیان

پ.ن4:

حُب اِمرأَةً قَویه فَرُبَما یَأتی الیَوم وَ تَ هِیَ جَیشَک الوَحید

عاشق زنی قوی شو شاید روزی بیاید که اون تنها سپاهت باشد.

پ.ن5:

ی سری بعد امتحان المپیاد دانشجویی یادم بندازید با صدای بلند داد بزنم "انتخابات ب هیچ عنوان دموکراسی نیست" و توضیحاتی در این مورد بنویسم

میگن ک :

اگر در یک نظام ی حتی در هر سال دو نوبت انتخابات برگزار شود اما توزیع خردمندانه قدرت» نتیجه‌ی این انتخابات نباشد یکی از ارکان دموکراسی با چالش مواجه شده است.

در رأی‌گیری، از مردم می‌پرسیم به چه می‌اندیشند؛ آن‌هم درست زمانی که نمی‌اندیشند!

 اگر ابتدا فرصتی برای اندیشیدن به آن‌ها بدهیم و بعد نظرشان را جویا شویم، نتیجه جالب‌تر خواهد بود. جیمز فیشکین


پ.ن6:

آره عزیزم، من از اوناشم ی صلح طلب ولی جنگ بلد.

پ.ن7:

با گرگ بره میخوری با چوپون گریه میکنی؟

آفرین به تربیت مادرت! 


دیشب مهمونی بودیم یکی از اونایی ک تو مهمونی بود، ی بنده خدای حوزوی و معممی بود ک داشت حرف میزد:

نمیخوام بگم اینا عذاب الهی هست ولی من رفیقام تو شیراز هستن میگفتن اینجا اصن رعایت حد و حدود نمیشه و دختر و پسر درهم هستن و من با خانواده م واقعا نمیتونم بیام بیرون واسه بچه ها بده و فقط ی زمان های خاصی میایم بیرون ک بدآموزی نداشته باشه و این حرفا

میگفت این سیل میتونه ی هشدار باشه از طرف خدا و.

بعد از صحبت های این بنده خدا یکی از دوستاش از قم زنگ زد ک ظاهرا قم ب ی سریا آماده باش دادن ک داره سیل میاد!!!

کاری ندارم ب بقیه ولی اینکه بارون رحمت الهی رو بلایای طبیعی اسمش رو بذاریم یعنی خااااک بر سر مدیریت کلان کشور

******************

میگن ک قوم نوح هم اولش ب بارون میخندیدن:/

*****************

گشتم ی سری حدیث پیدا کردم با مضمون بارون و رجب ب هیچ عنوان نمیخوام ربطی ب چیزی بدم ولی این حدیث‌ها صحیح و مستند وجود داره:

(حدیث مهدویت و نوروز هم ک قبلا گذاشته بودم)

امام صادق (ع) فرموده است: قائم آل محمد (ص) هفت سال حکومت مى‏کند و براى او مدت شبانه روز طولانى مى‏شود، آنچنان که یک سال از مدت حکومتش معادل ده سال از سالهاى شماست و در واقع معادل هفتاد سال از سالهاى شما حکومت مىیکند و چون ظهورش نزدیک شود در تمام ماه جمادى الثانیه و ده روز از رجب چنان بارانى مى‏بارد که مردم مانند آن ندیده ‏اند و خداوند با آن باران گوشتها و بدنهاى‏ مؤمنان را در گورهایشان می ‏رویاند و گویى هم اکنون آنان را مى‏بینم که از سوى جهینة 1» مى‏آیند در حالى که گرد و خاک از موهاى خویش مى‏زدایند.

 روضة الواعظین / ترجمه مهدوى دامغانى، ص: 430

( 1). نام دهکده اى بسیار بزرگ و آباد از دهکده‏هاى میان موصل و بغداد است، معجم البلدان، ص 184، ج 3، چاپ 1906 میلادى، مصر. م.

. این حدیث را طبرسى هم در کتاب اعلام الورى نقل مى‏کند، و على بن عیسى هم در کشف الغمة با حدیث سابق روایت مى‏کند.

****************************

یکی به واسطه کینه ای که نسبت به نظام داره.

یکی به حساب انتقاد و مچ گیری از جناحِ سر کار در دستگاه های اجرایی

یکی میخواد بگه از زوایای پنهان و سِرّی حوادث خبر داره

یکی هم به خاطر احساساتی شدن و ابراز تأسف از اتفاقات تلخ

با اطلاعات، عکس ها و فیلم های جعلی، نامرتبط و شایعه، سیلی در فضای مجازی به راه میندازن.

اجازه بدیم تا رسانه های معتبر کار اطلاع رسانی #سیل در کشور رو انجام بدن.

احساساتی نشید، هرچی به دستتون رسید، منتشر نکنید، اطلاعات غلط فقط حال مردم رو بدتر میکنه.

واقعا نمیدونم دلیلش چیه! اینقدر بعضیا اصرار دارن واسه هر چیزی حتما حرفی زده باشن حتی اگه حقیقتش معلوم نشده باشه.

*******************

جا تو این سیلاب ک کل کشور رو در بر گرفته یادی کنیم از کاوه مدنی صاحب نظریه ی قدرتمند ورشکستگی آب ک میگیم جاسوس بود، میگید فعال محیط زیسته

*********************

تو ایران بلای طبیعی نداریم، همه ش بلای مدیریتیه

*********

یاور تدبیر دولت ابر و باران می شود

یک ونیز داخلی سهم گلستان می شود


شاعر شده ام اوج در اوهام بگیرم
هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم
شاعر شده ام صبر کنم باد بیاید
تا یک غزل از روسری ات وام بگیرم.
محمدحسین ملکیان
پ.ن۱:
مامان روسریت خیلی خوشگله مع الاسف اینو من قبلا دقیقا رو سر یکی دیگه دیدم سر همین بار اول شوکه شدم گفتم این نه:/
پ.ن۲:
باباش منو نمیشناسه ولی داداشه در جریانه و حقیقتا تباهم
پ.ن۳:
مامانم با مامانش و خودش تو عروسی عکس نگیره صلوات


آمریکا ما رو از چی می‌ترسونی؟؟؟؟؟

پ.ن۱:

نوشته بود

صبح زود پا شدم دیدم بابام داره حاضر میشه بره نونوایی

بهش گفتم:

بابا درسته من روز پدر برات استوری نمیذارم ولی بعیده اجازه بدم تو بری نونوایی

گفت:

اسکل من خودم نونوام

پ.ن۲:

نوشته بودن ک:

ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﻤﻮﻥ ﺎﺭﺳﺎﻝ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫ ﻮﻧﺠﻪ ﺮﻩ ﺯﺩﻩ

ﺍﻻﻥ ﺮ ﻪ ﺧﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻪ ﻧﻮ

(پیشاپیش سیزده بدرتون مبارک و‌این چرت و پرتا و اینکه حواستون باشه تو گره زدن اشتباه نکنید!!!)

پ.ن۳:

تو فیلمهای سینمایی بازیگر زن موهاش پیداس ولی تو سریال تلویزیونی باید حجابش کامل باشه

تو سینما بهش محرم میشیم؟

تو سینماها نصبه؟

احتمالش هست ما بازیگرو از تلویزیون بکشیم تو اتاقمون؟

سینما به مردم اعتماد داره صداوسیما نداره؟

دیوونه خونس اینجا؟

حالا فک کن حدود ی ماه دیگه من قراره خودم برم تو حوزه هنری و وا وی لا:/


چشمهایش حرارت محض است

ربنا آتنا عذاب النار

حسین صیامی


پ.ن1:

قال :

"انقلاب 57 کار انگلیس بود"

این بشر انقدرا هم رد نداده بود فک کنم چیزخورش کردن

من حرفی ندارم :/

پ.ن2:

شنیدید ترامپ گفته:ملک سلمان پای پلکان هواپیما منتظر ما بوده و سه با دست ملانیا رو بوسیده و من بهش گفتم سه تا کافیه.

فک کن ملک سلمان عجب *****ایه ک ترامپ میگه ملانیا رو ول کن.

پ.ن3:

سنجش/مجلس خیلی عمه‌ای.

پ.ن4:

رفتم هماهنگی کردم ک بعد از امتحان المپیادم(14ام) برم تو این مجموعه جدیده ی سری کارا انجام بدم،تا اون موقع هم کنکور ارشد رو داده بودم و این صوبتا و با خیال راحت میرفتم سر کارای شرکت و پروژه ی کارشناسیم رو انجام میدم، باهاشون اوایل اسفند صحبت کرده بودم ک چون کنکور دارم تا وسطای اردیبهشت نمیام،اون بنده خدایی ک باهاش حرف زدم چون هم دانشگاهی بودیم اکی داد بعدا با رئیسش هم  حرف زدم اون در جریان این قضیه نبود بعد ک فهمید با ارفاق گفت چون کلا 40 روز بیشتر نیست اکیه/الان مجبورم فردا برم استارت کارای اولیه رو بزنم ک این بندده خدا هم دانشگاهی ما ضایع نشه

پ.ن5:

اگه بگن تا فردا همین موقع فقط زنده‌ای

تا فردا همین موقع فقط آدم می‌کشم.

یکی رو با تفنگ ، یکی چاقو ، یکی با طناب ، یکی رو خفه کنم ، سوزوندن ، هل دادن و روش های دیگه .

چقدر میتونه آرامش بخش باشه اینکار


من رفتم تو غار سرپرستی دو تا بچه خفاش یتیم رو بر عهده گرفتم تا بابا ننشون پیدا نشه وقت نمیکنیم بیام بیان گفتم ک در جریان باشید
پ.ن۱:با احترام تمام باید ی داد بزنم ک چ خبرتونه ک میخواید برید؟؟
پ.ن۲:اسم بچه هام هم کنکورارشد و المپیاد دانشجویی هس: d

میشه ی نظری در مورد "حوزه هنری" بدید؟

اینکه میشناسیدش یا نه و اینکه نظرتون چیه راجع بش

میگن ک :

حوزه ی هنری یه نوع حوزه است که یه ا و طلبه ها نقاشی و کار دستی یاد میدن!

تا اونجایی ک من در جریان قرار گرفتم نظرات مثبتی درموردش وجود نداره

ی مجموعه ای هست ک هم انقلابی ها باهاش مشکل دارن هم ضد انقلابا!!

کلا داغون و فلان

و اینکه میگن ی هنرمند بهشون بدید کارمند تحویل بگیرید

حالا بازم شما نظر بدید در حد همون ک نمیدونم هم بنویسید اکیه

پ.ن1:

میخواستم حال "لاله خانم" /"پشت ابرهای سیاه"/"فاطمه خانم"/"هوهو نوشت"/ ! بپرسم ولی از اونحا ک میدونم میاید حاشیه درست میکنید و. حالا ایشالله ک خوب باشن

پ.ن2:

تو همان شیرینی دوران کودکی هستی که می‌گذاشتند بالای کُُمد. ومن هنوز دستم به تو نمی‌رسد. :/

#مریم_قهرمانلو

پ.ن3:

میگه از یه دختره پرسیدم چیکار می‌کنی گفت با دیبالا حرف میزنم گفتم اوه اون فوتبالیست معروف؟ گفت فوتبالیست چیه،غمگینم دالم با دَل و دیبالا حلف میزنم 


این دنیا ی مدال المپیاد، ی کنسرت جولیا پطروس و سه هزار دلار پول بهم بدهکاره
پ.ن۱:
میخواستم بنویسم کنسرت جولیا پطروس با دوست دختر مهربون لبنانیم بعد دیدم من ک اهل اینجورکارا نیستم
پ.ن۲:
بعد کنکور یادم بندازید ی مقایسه درمورد کنسرتهای اونا و کنسرتهای ما داشته باشم و ی بخشایی از کنسرت ۲۰۱۶ش روبذارم
پ.ن۳:
اینکه چرا الان نمیذارم یکیش بخاطره اینه ک درس دارم میخونم ودوم اینکه آهنگه عربی با لهجه لبنانیه و احتمالا عربی‌تون اندازه من خوب نیس(صرفا واسه شوعاف!)
بعدا نوشت:
اینکه من آهنگ‌های مورد علاقه‌ی خانم‌ت(خانم‌هاتون) رو میدونم واسه اینه ک با هم بزرگ شدیم/اینا تازه اولشه و اصلا قصد نوستالژی بازی واسشون ندارم وگرنه این قصه سر دراز دارد

یکی هم بود میگفت:

آدم با ارزشی باشید 

ولی وقتتون رو برای اثباتش به دیگران تلف نکنید

پ.ن1:

شما به من میخندید چون من فرق میکنم

منم به شما میخندم چون همتون مثل همید

پ.ن2:

تو از پیروزی هایی میگی که واسش نجنگیدی

من از باخت هایی میگم که واسش جنگیدم

باید با افتخار بگم ک اون یکی مقالمه‌مون تو اون یکی کنفرانس هم پذیرش نگرفت:(

فدا سرت ❤امین جان❤،اون دو سری که باهم بودیم به اندازه کل دنیا می ارزه هرچند که منم دوس داشتم بشه ولی خب حداقلش اینه اون خاطرات محاله فراموش من بشه و اصن بوس بر تو باد

پ.ن3:

اگه بگیره تا هفت نسل بعدمون در آرامشن اگه نگیره هم ی نمره‌ی درس ۳واحدی‌مون حداکثر 2 نمره کم میشه

ولی اگه بگیره.

ب قول یاسر بینام تو آهنگ سلام رئیس:


رییس با این پول من غرورمو میخرم پول میدم واسه امنیت میهنم

آب میخرم واسه آتیش عقده هام آتیش انتقام از زالو های بیشرف

.

رییس با پول میشه لات هفت دولت شم نسلتونو میخرم با یه جفت کفشم

دست چکو میذارم رو میز تحریم میگم ۵+۱ کلا چند


ما زیر کشور زور که نمیریم تو هم واسه ی ما پول که نمیشی

حالام که با دنیا درگیر شدم حق میدم نشه کشورو تامین کنن


من راست میگم و نقاب بقیش من راست میرم راهو نگاه به بقیم

نمیکنم چون این بهترین راهه من سرباز اقتصاد مقاومتیم.


لامصب جوری ریسکی هست ک استادمون با اون همه سابقه می‌ترسه بگه نرید دنبالش؛ بزرگوار با اون سنش قطعا حالیش نمیشه داستان چیه ولی خب میگه تیم‌تون قویه و اگه بتونید خیلی خوبه بالاخره باید از ی جایی شروع کرد،ایمان و اعتماد این بشر نسبت به ما رو اگه خودم نسبت به خودم داشتم الان معلوم نبود کجاها بودم.

#طراحی_و_ایجاد_واحدهای_صنعتی

پ.ن4:

راسته میگن وحشی بافقی وقتایی که شاگرداش شعراشو نمیفهمیدن گازشون میگرفت؟


ب جز ی خاطره ی خوب واسه یکشنبه قبل انتخابات۹۶کلا اردیبهشتی نبوده ک بگذره و زخمیم نکرده باشه
المپیاددانش آموزیم۱۱و۱۲اردیبهشت بود
المپیاددانشجوییم۱۲و۱۳اردیبهشت هست
(اینو دیگه خدا رحم کنه)
بدی این دفعه اینه ک خونواده خبرندارن و قاعدتا درکی هم از اوضام وجود نداره و من هم همش خودخوری احتمالا جمعه،بعد امتحان کارم ب سرم بکشه ببینید کی گفتم
حالا شما هی بگید اردیبعشق و این صوبتا

از این عصر خسته‌ام.

برگردیم به هزاره‌های دور.

من با پوست خرسی.

که زمستان‌هایمان را خوابیده.

برای تو بالاپوشی بدوزم.

و تو با شاخ گوزن پیری که شکار کرده‌ای.

عکسم راروی دیواره‌ی غارمان بکش!

مرا به هزاره‌هایی ببر .

که غروب‌ها.

با شکاری تازه به خانه می‌آمدی.

و قلب من تنها آتشی بود.

که کشف کرده بودی!

#رویا_شاه_حسین_زاده

این متن دخترونه هست و من پسر هستم!


من مطمئنم  تو جهان موازی ؛رضا ب این بغل دستی المپیادی‌م(خانم مشاور)پیشنهاد داده ک باهم برن نمایشگاه کتاب و خلاصه باب آشناییتی باهم ریختن*_*

بد شما نباشه ی دختر خانمی تو المپیاد روانشناسی شرکت کرده بود از اونجا ک همه تو سالن پیش هم امتحان میدادیم این بنده خدا پیش من بود خداییش دختره خوبی بود/ ولی متاسفانه اتفاق خاصی نیافتاد

شاید بپرسید ک تو رفتی المپیاد امتحان بدی یا دختر مردم رو دید بزنی باید بگم ک شما تو دوروز حدود ۹ساعت پیش ی نفر بشینی و اون فرد هم با جلوییش(دوست همدانشگاهیش) صحبت کمنه متوجه حضورش نمیشی اونم از فاصله‌ی کمتر از ۶۰سانتی پیش هم؟؟؟؟؟

‏یکی از استادامون همیشه بهم میگفت تو ک کلا با ریاضی و مدل سازی و مهندسی کار می‌کنی بهترین انتخاب واسه ازدواج از بچه‌های علوم انسانی و ادبیات و معارف و این جور چیزاست

همیشه حس می‌کردم ب غایت چرت میگه اصن می‌گفتم تا اینکه المپیاد دانشجویی کلا شاخص های خانم بودن و نخبه بودن و رو واسم عوض کرد و فهمیدم زیاد بیراهم نمیگه! +_+

ب گزینه‌ی فرا رشته‌ای یادم باشه فکر کنم حتما

ایشالله ک این مرحله باهم بالا بریم و اونجا دیگه واقعا باب آشنایی رو باز کنم

**********

دم همه‌ی اونایی ک روز معلم رو تبریک گفتن گرم (دم اونایی ک قصد داشتن و یادشون رفت هم همچنین) و ایموجی گل

باید ی چیزی رو بگم ک 

بزرگواران شهیدمطهری حتی ی روز هم تو مدرسه درس نداد و اساسا استاد دانشگاه بود

پس اصل اینه ک ۱۲اردیبهشت روز استاد باشه تا روز معلم

‏ی سری ی دختره با دوستش اومده بود سر کلاس من

بعد کلاس؛من داشتم می‌رفتم سلف حواسشون نبود من پشتشونم داشت ب دوستش میگفت اسم کوچیکه این TAتون چیه خیلی باحال بود من ک روش کراش دارم

می‌خوام بگم حتی اون دختره هم امسال بهم تبریک روز معلم نگفته -_- این دانشجوهام چشونه حقیقتا؟؟؟؟؟

البته بابابزرگم به طور خاص زنگ زده بود ک می‌خوام رضا تبریک بگم ولی چون اون موقع من سر جلسه امتحان بودم نتونستم گوشی بگیرم اما درستش اینه ما باید بهشون تبریک بگیم چون ک جدای از اینکه خودش میرزای محل بود دخترش و عروسش و دوماداش و پسرش و حتی نوه‌ی محبوبش(ک من باشم!)معلم یا استاد دانشگاه هستن!!!!

‏شما برو بگو من تا سن ۲۱سالگی‌م ب ۱۷۰نفر از دانشجوهای پلی‌تکنیک جبر خطی درس دادم و هیچ کدومشون هم روز معلم رو بهم تبریک نگفتن

اگه ازت تست الکل نگیرن قطعا ب جرم تشویش اذهان عمومی ی حبسی چیزی واست می‌نویسن»_

+++++++++++++++++++++

طرف یه جوری تو بیو نوشته اگه میخای تا ابد تو قلب یه اردیبهشت ماهی بمونی هیچوقت بهش دروغ نگو 

انگار ما اسفندیا بهمون دروغ بگند از خوشحالی یه هفته طرفو شام و نهار میبریم رستوران :/

++++++++++++++++++++

شما ‏دو روز مونده ب المپیاد دانشجویی عصب کشی دو مرحله‌ای دندون نکردید و سه تا پنی‌سیلین نزدید که عشق و عاشقی یادتون بره


النحل

هُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّکُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ

ﺍﻭﺳﺖ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﻲ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﻴﺪﻧﻲ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﻴﺎﻫﺎﻧﻲ ﻛﻪ [ﻬﺎﺭﺎﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ] ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻲ ﺮﺍﻧﻴﺪ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. (١٠) 

یُنبِتُ لَکُم بِهِ اَّرْعَ وَاَّیْتُونَ وَالنَّخِیلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﺁﺏ، ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﻛﺸﺖ ﺯﺍﺭ ﻭ ﺯﻳﺘﻮﻥ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺧﺮﻣﺎ ﻭ ﺍﻧﻮﺭ، ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻧﻮﻉ ﻣﻴﻮﻩ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺭﻭﻳﺎﻧَﺪ. ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺪ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻱ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ. (١١) 


دیروز قبل از آزمون قاری این دو تا آیه رو قرائت کرد،ب اون بخش ایتون‌ش ک رسید چنتا از رفقای دانشگاه ی نگاهی کردن بهم خندیدن البته خودمم خنده‌م گرفته بود

کلا جالب بود

++++++++++++++++++++

دختر سید حسن نصرالله ی مصاحبه با رومه صبح نو کرده ی بخشیش اینه:

ممکن است در سفرم به ایران خیلی‌ها مرا بشناسند اما در لبنان من یک زینب» معمولی هستم و فقط تعدادی از دوستان بسیار نزدیکم باخبرند که من دختر سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزب‌الله هستم. من یک زینب» فارغ از پدرم هستم؛ با این که به آن پدر افتخار می‌کنم.»

یکی از چیزایی ک میگم لبنان رو دوست دارم ب خاطر این جور آدماشه

دختر سردار سلیمانی هم اسمش زینبه، زینب سلیمانی

دختر شهید عماد مغنیه البته اسمش فاطمه هست ولی خب بعضی جاها اشتباها اسمش رو زینب مغنیه زدن،ایشون بازیگر هم هستن

ی سخنرانی جهاد مغنیه داره بعد از شهادت پدرش خیلی خفنه اگه با عربی‌ش مشکل ندارید ی سرچ بزنید ببینید

فاطمه مغنیه هم ی سخنرانی پیش رهبر انجام داده ک قشنگ معلومه اون ابهت و کمال پدر ب این دو تا رسیده

در کل ژن خوب واقعی اینا هستن

پ.ن۱: علت اینکه دخترهای انقلابی‌مون انقد پیکسل جهاد مغنیه رو میزنن و دوس‌ش دارن دلیل نمیشه ک منه ب اصطلاح انقلابی هم عاشقانه‌ی لبنان و غیر وطنی دوست داشته باشم؟ یا باید دنبال دلیل محکم تری بگردم؟

حمایت از تولید ملی همش حرفه؟؟؟

پ.ن۲:

ای شاهزاده،

دختر آزاد پارسی

تا خواستم بغل کنمت انقلاب شد :/

" احمد جمعه‌پور "

پ.ن۳:

‏دلم برایت تنگ شده

همانقدر که نمی دانی

همانقدر که نمی‌فهمی

همانقدر که بی شعوری

همانقدر که خری

همانقدر که گاوی 


شاید ی سال پیش همین موقع تو اون شرکت قبلی بودم و ی نفر می‌پرسید خب ک چی تو با این سن‌ت تو اوج جوونی جدای از هم نسلای خودت این همه تلاش و کار و شرکت و فلان و کوفت و زهرمار خب تهش ک چی؛واسش قطعا جواب قاطع داشتم

الان ولی تو این مجموعه جدیده ک حقیقتا ملت تباهن بخدا بیت المال و بودجه‌ی فرهنگی کشور رو می‌خورن خروجی‌شون در حد ۱ساعت اونم میشد ب صورت دورکاری کل کاراشون رو انجام داد؛جدای اعصاب خوردی بابت این حرکت ها اینکه بخوای خلاف کارای این جماعت کار انجام بدی انواع انگ‌ها رو احتمالا خواهند زد(البته ک بین مال حروم خوردن و انگ خوردن قطعا من خارج شدن از مجموعه رو ترجیح میدم ک ب مال حروم خوری و کارمندی شدن تو این مجموعه‌ها نیافتم)و امان از مدیریت‌ومدیریت‌وذهن دولتی مسئولین این مجموعه

ولی خب جدای از اینا الان بحثم با خودم اینه ک خب ک تهش چی؛مع الاسف الانا واسش جواب ندارم -_-

و من از خود گمشده‌ام

از من شده‌ام خسته/بی من تر از اینم کن

پ.ن۱:

اینجا **** **** مرکز جهان،آمریکاترین حالت ممکن و کسی هیچ غلطی نمیکنه و واسه ی برنامه ریختن رو سیستم باید نامه نگاری کرد میگم من خودم اجازه دارم بریزم میگه نه؛ما باید بریزیم میگم نرم‌افزارا رو داری میگه نه،کلا تباهم

تازه کاره من زیاد با نرم افزار نیست و در حد اینکه ی ورود و پی‌دی‌اف باز کنه بسه

همین شده ک دیگه لپ‌تاپ میبرم باخودم

پ.ن۲:یارو حدود ۴۵دقیقه ی اتاق ۳۰متری رو قدم میزنه میگه می‌خوام فکرم باز بشه تازه حقوق ثابت هم میگیره،بزرگوار مسئول R&Dو اونی ک فک میکنه یکی دیگه هس

هیچ جا صفای **** رو نداره حتی نمازخونه ش رو

پ.ن۳:

بزرگوار تو را من چشم در نوتیفیکیشنم …

ی خبری از زنده بودنت بده

دوباره چرا کاندید تشکل ****** شدی؟؟

تو ک داری فارغ التحصیل میشی و اصن این دوره‌هم نفوذ بزنم رای نیاری قشنگ رکورد محسن رضایی میرقائد و و قالیباف رو تو کاندید شدن و رای نیاوردن میزنی

آدم باش انقد کاندید نشو بیشعور ی

البته اگه فارغ التحصیل نشی یعنی من ی شانس دارم ارشدم رو دوباره امیرکبیر و این خراب شده برنم و حداقل ی ترم دیگه ببینمت من ارشد تو کارشناسی!

پ.ن۴:

لا ارید ان اذکرک، ولا استطیع نسیانک.

نه میخوام یادت بیوفتم و نه میتونم که فراموشت کنم.

غادة السمان

پ.ن۵:

مثلا انقد غیرتی بشی واسش ک ب خدا بگی از گردن محبوبم فاصله بگیر یه چی بهت میگما

(البته حضرت علی ع غیرت زیادی نسبت ب زن رو آفت زن‌ها میدونه)

پ.ن۶:

ن اینکه سرم خیلی شلوغ باشه؛بیشتر از اینا هم بوده فقط خودمو تو خودم گم کردم

پ.ن۷:

معراج من این بس که در این کوچه بن بست

یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را.

حامد_عسکری

(کوچه‌ی دانشکده‌ی ما بن‌بست سعید نام دارد)

پ.ن۸:

تنها فایده‌ی اپلای این باشه ک دوسالی از این زندگیم خارج‌بشم،همونم راضی‌ام

کاشکی ک میشد انتقالی بگیرم برم لبنان

پ.ن۹:

 ن نمی‌خوام جلوت این بحث رو‌ بازش کنم

ن نمی‌خوام با غم تنهایی سازش کنم

ن غرور اجازه میده ب تو خواهش کنم

ولی من دلم پر میزنه موهات رو نوازش کنم .


طرف خودش سال به سال حالمو نمی‌پرسه و هر وق مشکل داره و کمک می‌خواد میشم رضا جون‌ش

ی سری هم ک بهش گفتم حالم خوب نیس برگشتنی ک میرم سمت خونه پیشم باش ی موقع تو مترو یا اتوبوس یچیزیم نشه بعدش برم درمونگاه،تا ۸ شب دانشگاه مونده بود ک ب قول خودش ب کارای درسی برسه(البته زر میزد داشت می‌پیچون منو بعدا فهمیدم این قضیه رو)حالا ک اتفاقی امروز تو صحن دانشگاه میبینیش میگه چطوری بی معرفت حالی نمی پرسی،دلم واست تنگ شده بود،از راهنمایی ک باهم بودیم قیافه‌ها خیلی عوض شده(نمیدونم اصن چ ربطی ب موضوع و خوش و بش داشت!!)

بعد سلام سعی کردم با حداقل حرف،صحبت رو خاتمه دادم

بهش گفتم:

+ خوبه عوض بشیم عوضی نشیم

+{ی چیز دیگه ک میخواستم بگم با محتوای دلش تنگ شده بود ولی چون دخترا هم این پستا رو میخونن نمینویسم ولی اگه پسرا خواستن پیام بدن بگم}

بعدش گفت من گوشیم خراب شد شماره‌ت رو گم کرده بودم انقدا هم بی معرفت نیستم تو یادم بری، اومدم دانشکده تون نبودی از هر کی هم پرسیدم رضا کجاست گفت نمیدونیم،تازه ب بچه ها هم گفتم شماره ت رو بدن گفتم نداریم

بهش گفتم کلاس دارم داره دیر میشه رفتم

باید بگم ک من 2سال و خوردی تو دانشکده درس دادم و تقریبا همه ی ورودی های 95 و 96 من رو میشناسن و یا شماره یا آی دی م رو دارن/همه ی دوستای مشترکمون شماره ی من رو دارن/من تو این چند وقته اصن ی خلوت درست و حسابی ک برم ی جا تو دانشگاه قائم بشم ک کسی من رو پیدا کنه نداشتم و کلا تو دانشکده بودم،جدای از اینا از دانشکده ی خودشون (عمران) حتی بعضی از بچه ها شماره ی من رو دارن و این بهونه هاش کاملا ی فرار رو به جلو بود

*********

هل ترید أن تعرف سرّ قوّتی؟

لا أحد أحبّنی حقاً قط.

می‌خواهی راز قدرت مرا بدانی؟

هیچ‌کس هیچ‌وقت واقعاً مرا دوست نداشت.

_ غاده السمان

**********

امروز رفتم ب اون یکی استادی ک خیلی دوسش دارم کادوش رو دادم(من کلا امسال ب دو تا از استادا کادوی کتاب دادم و بقیه رو با پیامک یا ایمیل یا . تبریک گفتم) این دو تا بنده خدا رو خیلی وقته باهاشون دیگه کلاس ندارم

خاطره ی خاصی ک از این استاده دارم اینه ک امتحان ایشون باعث شد من ی خورده بیشتر با ی بنده خدایی آشنا بشم داستان اون روز هم اینجوری بود ک ی امتحان دوشنبه داشتیم از ی مبحث نسبتا سخت و تقریبا من جزء معدود دانشجو هایی بودم ک این بخش رو بلد بودم (اون اکیپی هم ک اومدن از من کمک بخوان واسه تایم بعد اون کلاس بودن)ولی خب از اونجا ک من ی پسری هستم ک رفتارام(حداقل اون موقع) ی جوری بود ک دخترا خیلی سمتم نمی‌اومدن و سعی داشتن آخرین گزینه ای ک ازش کمک میخوان من باشم اولش یکی از اون اکیپ دخترونه ب دوستم تلگرام پیام داد ک آقای *** شما این بخش رو بلدید ما ی چند نفری هستیم کمک میخوایم اگه میشه بهمون یاد بدید ما طبقه 3 منتظرتونیم،اونم گفت والا من دوست دارم کمک کنم ولی خودم از رضا ی سری سوال پرسیدم و اون بهم گفته،خداحافظی کردن و تموم شد، حالا من  هم اون موقع طبقه ی سوم کلاس داشتم،رفتم تو کلاس نشستم ولی خب استاد انگار قرار نبود بیادو دانشجوهای دیگه هم از این موضوع خبر داشتن سر همین موضوع فقط من بودم و ی دانشجوی دیگه اینا دم در ی شورای می گذاشتن ک یکیشون بیاد بهم بگه به ما یاد بدید و فلان،بعد تیکه هایی ک مینداختن جالب بود مثلا از صدای یکی از بچه های تقریبا بدحجاب می گفت ک من برم بهش بگم قطعا ن میگه و بیخیال و . و. ک تصمیم شد یکی از بهترین دخترایی ک تو عمرم دیدم بیاد و به من بگه میگفتن از بین ماها شاید فقط ب تو جواب بده دختر ب این خوبی و فلان(اونجا بود ک فهمیدم هم من و هم اون ی جای کار رو درست رفتیم ک ما رو ب این ویژگی میشناسن)اونم خجالت زده با یکی دیگه از بچه های چادری اومد ک بیاد ب ما یاد بدید و . البته ک من با درس دادن مخالفت کردم و گفتم ی دست نویس مینویسم توش کامل توضیح میدم میفرستم براتون و . ک همینم شد و نمره ی اون امتحان رو من چک کردم بالاشده بود(استادمون نمره ها رو میزد پشت اتاقش)البته ک اتفاقای دیگه(اشتباهای دیگه ی من هم)اتفاق افتاد ک الان ک فکرش رو میکنم مطمئنم قطعا اون حرفا رو تو ایمیل بهش نمیزدم ولی خب نتیجه ی قشنگی داشت اینکه از اون ب بعد ی جورایی تصور میکنم نسبت ب اینکه بقیه دوستاش بیان ب من ی چیزی بگن یا مثلا جزوه ای و . ایشون ی گارد دفاعی میگرفتن ک بیخیال این پسره بشید و . (البته ک تصور من بوده شاید)

لازمه بگم ک این استادمون من رو هم ب عنوان ی دانشجوی خوبش و هم ب عنوان ی پسر انقلابی بسی دوس میدارد خودش هم خیلی اخلاقا و هم انقلابی بودن آدم بالایی هست و از اون دزفولیای اصیل(نمیتونم بگم چ نقشایی داشته چون ظاهرا خیلی مهمه و نباید گفت

**********************

یکی بیاید و نسلِ ما را تکان دهد

ما نسلِ

دوست داشتن‌های

ته نشین شده‌ایم

علی_قاضی_نظام

******************

هممون تو زندگیمون اشتباه کردیم

و پشیمون

ولی هممونم یکی دوتا اشتباه داشتیم ک دوسشون داریم

پس:زنده باد اشتباه خوب من.

****************

ای نسیم صبحگاهی حد خود را حفظ کن

چادر بانوی من دارد به دستت میخورد.


با این تهدیدی که در مورد برجام کرد فقط یه چیز میتونه آرومم کنه

ماه عسلی که فردوسی پور اجرا کنه، تیتراژ رو هم بدن شجریان بخونه.

پ.ن1:

تو اولین واکنش نسبت به اقدام ایران اتحادیه اروپا اعلام کرد ضرب الاجل برای برجام و اقدامات بانکی از طرف ایران را به رسمیت نمی شناسند

گاو بگم باید اون دنیا جواب پس بدم نسبت به گاو ها

پ.ن2:

واسه همه گنن‌هاتون مرسی

واسه همه پیگیری‌های گنن‌هاتون مرسی

#برجام

پ.ن3:

آن کسی را که در این ملک،سلیمان کردیم 

ملت امروز یقین کرد که او اهرمن است

پ.ن4:

ناو آبراهام لینکلن آوردن خوراک هک کردن مثه RQ170ه

ترامپ رسما رد داده آخه کدوم خری واسه کشوری که تو موشک های کنترل شونده و خودکار و موشک های زمین به دریا و کلا صنعت موشکی غول مرحله آخره جهانه ، ی هدف نیمه متحرک میفرسته؟؟؟

اینکه گفتم غول مرحله آخر جهان به استناد صحبت های ی بنده خدایی از اسرائیل بود ک میگفت ایران تو دقت موشکها حرف اول رو میزنه و از اونجا که ماها دنبال تخریب بیشتریم سراغ دقت نمیریم و فناوری موشک نقطه زن بیشتر از بقیه ی موشک هاست

تازه ما بارها و بارها پهبادهامون از فعالیت های روی ناوهای آمریکایی فیلم گرفتن و آبروی اساسی تو جامعه ی نظامی از آمریکا رفته

و اینکه ناو هواپیما بر سرعتش پایینه ما ی موشک داریم ب اسم هود ک دریا به دریا هست و سرعتش به اندازه ی سرعت موشک های هواییه

ی دور اگه وقت دارید در مورد شهید مهدوی هم سرچ بزنید بد نیست

پ.ن5:

فرمانده هوافضای سپاه آذر ۹۷: پایگاه‌های آمریکا گوشت زیر دندان ما هستند و تکان بخورند آن‌ها را می‌زنیم.

پ.ن6:

مسیر ناو شون از باب المندب رد میشه فک کن بغل یمن که تو پرچمشون الموت الاسرائیل و الموت امریکا داره دارن ایران رو تهدید میکنن

خوش خیال کی بودی تو عمویی

پ.ن7(در تکمیل پ.ن1):

رمان ستاره خواران» درمورد سرگذشت ی مرد دیکتاتوری هس به نام "خوزه آلمایو" تو آمریکای لاتین که سرانجام پس از سال ها دیکتاتوری، به دست مردم انقلابی گرفتار میشه.(البته من هنو کاملش رو نخوندم و فقط کتابش رو امسال از نمایشگاه گرفتم)

ی جا داره میگه:

از زمان داروین عموماً بر این باور بوده‌اند که انسان از اعقاب میمون است، اما این موضوع با لحاظ کردن برخی جوانب تاریخ و اجتماع معاصر، و در نظر گرفتن اینشتین، فروید، بمب هیدروژنی، خوزه آلمایو، دیکتاتوری‌ها، اتاق‌های گاز و اعدام‌های دسته جمعی، ادعایی مهمل می‌آمد، و صرفاً ادعایی بود در جهت بی حیثیت کردن میمون‌ها و امید واهی بستن به نوع بشر!


ماه رمضان بی‌تو ما را چه سود است؟؟

امسال اولین ماه رمضانی هست که مرحوم خاشقچی در کنار ما نیست


پ.ن1:نوشته"حسرت نداشتنت رو بخورم روزه م باطل میشه؟ "

شما رو نمیدونم ولی حس میکنم خیلی ژانر مسخره ایه،محتواهای قشنگ تری هم هست

ی چیز دیگه هم در جواب این نوشته میگن که ادب اجازه نمیده بگم!

پ.ن2:

تا اذان چیزی نمانده، وقت افطار است بیا

نامُسلمان روزه‌ام، آغوش می‌خواهد دِلم.

پ.ن3: دختره نوشته بود : "روزه بشم گرفتن بلدی؟"

در جواب پسرا چیزایی گفتن که اصن جاش نیست بگم

پ.ن4: یکی داشت حرف میزد میگفت خدا هر بنده ای رو بر اساس حکمتی که خودش صلاح بدونه آزمایش میکنه

خدایا حضرت یوسف رو با دخترها امتحان می‌کنی، ما رو با بدبختی و بی پولی و تمدارای نفهم

حکمتت رو شکر

پ.ن5:

رمضان مردیست "عاشق" 

ڪه به خاطر دیدن روی ماه شوال معشوقه اش دست به اعتصاب. آب وغذا زده است 

 #کوروش_نامی

پ.ن6:

روزه داری می کنم با نیّتِ چشمانِ تو

شاید اعجازی شده فطرم به دیدارت گذشت

پ.ن7:

ربّنـا را که شنیدی؛ لـب دیــوار بیــا .

تـا بـه قنـدِ لـب "تــو" روزه ام افـطار شـود

#محمد_یوسف_نیا (شاعر از اون چشم چرونا بوده بی تربیت!)

پ.ن8:

گفتند که از لبان او غافل شو

ماه رمضان است کمی عاقل شو


می بوسم و از کسی ندارم ترسی

ای روزه اگر معترضی، باطل شو!

#سعید_مبشر

پ.ن9:

یجایی نوشته بود "همه ی ما یه روزی برای آخرین بار با دوستامون تو کوچه بازی کردیم درحالیکه نمیدونستیم آخرین باره " وقتی خوندمش از تهِ دل آه کشیدم و گفتم "آره ها، چقدر عجیبه این حس، وقتی لذتِ یه چیزی رو واسه آخرین بار میچشی و بعدِ اون دیگه حِسِت اونجوری نیست انگار یه چاله ای بینِ اون روزا و این روزا میمونه که پٌر نمیشه، مثلِ آخرین روزیکه مدرسه رفتیم، دانشگاه رفتیم، عیدا لباس عیدمونو هزار بار پوشیدیم و ماه رمضونا از صدایِ تَق و توقِ کاسه و قاشق و بوی برنج بیدار شدیم و کلی به مامانمون غٌر زدیم که چرا بیدارمون نکرده تا روزه بگیریم.

اصن از یجایی به بعد همه چی رنگ و بویِ همین آخرین بارهایی رو میگیره که نمیدونستیم آخرین باره ولی از تهِ دل و ناخودآگاه لذت بٌردیم ازش .

با اینکه هنوزم قَدِ بچگیام همه ی این حِسارو دوس دارم اما اون چاله رو میبینم، اون چاله که عیدو کمرنگ کرده، ماه رمضونو کمرنگ کرده و شوقِ خیلی چیزارو ازمون گرفته! 

همه ی ما یه روزی برایِ آخرین بار لذتِ بعضی حس هارو عمیقَن تجربه کردیم و بعد از اون تا همیشه دلتنگِش شدیم

نازنین_عابدین_پور

اکثر آخرین بارهای زندگی من خیلی خیلی یهویی بودن که واقعا فکرش رو نمیکردم اتفاق بیافته

ی روزی، ی جایی، دیدیش و گفتی اینکه همین جا هست باشه ی سری دیگه، ولی دیگه اون نبود، نه خودش نه خبرش

ی دوستی که گفتی باشه هفته بعد تو مترو هم رو میبینیم و بقیه ش رو بعدا بگو

دیگه ندیدمش

گفتم این که باید این ترم 8ش رو تموم کنه و اینجا کلاس داره ،این جا نشد همایش بعدی

ی لحظه بود که تو سرت رو بر میگردونی تا جواب ی نفر رو بدی و اون رد میشه واسه همیشه

آخرین بارهای زندگیمون دردناکن ولی دردناک تر از اون،اون چیزهایی هستن که میتونستم اتفاق بیافتن و واسشون برنامه ریزی کردیم و دیگه فرصتی واسش نبود

(#زیتون)

پ.ن10:

إن الذاکرة والألم توأمان، لا تستطیع قتل الألم دون سحق الذاکرة.

یاد و درد همزاد یکدگرند؛

نمی‌توان درد را کُشت بی سرکوبِ یاد

#غادة_السمان


دوستت دارم چنان سان که بی آنکه ببینمت

بی آنکه ببوسمت ، بی آنکه لمست کنم

و طنینِ نفسهایت را 

در آسمان اتاقم حس کنم؛

از فاصله ها دلواپسانه

در کنارت ایستاده ام

تو کجایی.؟

تو کجایی.؟

#امید_آذر

پ.ن1:

مثلا بعد از چند ماهی که ندیدیش یکی رو تو قد و شمایل اون ببینی که ده ها متر باهات فاصله داره و داره دور میشه و تو هیچ وقت بهش نرسی

خدایا بزرگوارا نکند ما به تماشای جهان آمده ایم؟؟؟؟


+کراش؟

-نه تو بگو جذاب دست نیافتنی

***********

این متنه هم قشنگ بود خوشم اومد ازش-_- نویسنده ش رو فعلا نمیدونم

در کودکی عاشق بادکنک بودم

امکان نداشت با پدر و مادرم به سوپر مارکت بروم و برای بادکنک پا زمین نکوبم

اولین بادکنکی که داشتم را همان روز اول در دست هایم گرفتم و محکم بغلش کردم. ولی ترکید.

فهمیدم همان اول نباید خیلی دوست داشتنم را نشان بدهم.

نباید خیلی محکم بغلش کنم طاقتش را ندارد می ترکد!!

بادکنک بعدی را بیش از حد بزرگش کردم ظرفیتش را نداشت. آن هم ترکید.

فهمیدم نباید چیزی را که دوست دارم بیش از حد بزرگش کنم


بادکنک بعدی را که خریدم حواسم بود. نه دوست داشتنم را زیاد نشان دادم نه بیش از حد بزرگش کردم ولی آن هم برای من نماند

بردمش پیش دوستانم و در یک چشم بر هم زدن صاحبش شدند!!!!

بادکنک بعدی را خیلی اتفاقی از دست دادم وسط روزهای خوبمان وقتی همه چیز خوب پیش می رفت افتاد روی بخاری و تمام.

رفتم سوپر مارکت محله و یک بادکنک دیگر خریدم

همان جا به آن نگاه کردم و گفتم تو آخرین بادکنکی هستی که دوست دارم.

رفتم خانه و آن را در کمد گذاشتم.

نه بغلش کردم. نه زیاد بزرگش کردم. نه به کسی نشانش دادم. اینطور دیگر هیچ خطری تهدیدش نمی کرد.

یک دوست داشتن یواشکی. یک دوست داشتن از راه دور. یک دوست داشتن بدون روزهای خوب و شاد.

هر چند وقت یک بار می رفتم سراغش تا مطمئن شوم هنوز هست.

یک روز وقتی رفتم سراغش دیدم که خیلی کوچک شده. خیلی پیر شده.

همان جا بود که فهمیدم دوست داشتن را باید یاد گرفت. فهمیدم به دست آوردن کسی که دوست داری تازه اول ماجراست. دوست داشتن نگهداری می خواهد.

من بادکنک های زیادی را داشتم ولی دوست داشتن را هیچوقت یاد نگرفتم.


من از هیچکس نمیتونم بیخبر بمونم

نه از خانواده نه از دوست و اشنا

من حتی امیدِ زیادی به این انلاین شدن های تلگرام دارم که وقتی میبینم ینفر مدت زیادی به صفحه چتش باادمای اطرافش سر نزده ذهنم درگیر میشه و همون لحظه بهش پیام میدم که "سلام فلانی،دیدم مدتیه به اینجاسر نزدی گفتم حالتو بپرسم"

دوستی میگفت خب وقتی مدت طولانی ای انلاین نشده یعنی نیست،چرااونجا پیام میدی حالشو بپرسی

سوال خوبی میکنه و خوب بلدم جوابشو بدم!

بهش میگم تو امتحان کنی،میبینی که چجوری بازدیدش توی همون لحظه از اون حالتِ نیستی و نبودنِ چند وقتش تبدیل میشه به "ایز تایپینگ"

من خوب میدونم که اینجور افراد منتظر چی هستن

اون ادم نشسته و زل زده به صفحه ی موبایلش تا ببینه کسی واقعا متوجه نبودنش میشه یانه

تا ببینه وجودش برای کسی اهمیت داره یانه

اون ادم روزای زیادی رو منتظر بوده تا پیامی شبیه همون پیام من به دستش برسه

اون ادم هست فقط منتظره یکی سراغشو بگیره

شاید اون "یکی"نباید من باشم

شاید منتظره تا کسی دیگه سراغشو بگیره

اصلا ممکنه بخاطر همین خودشو به نبودن زده باشه

امابعضی ادما یوقتا جایی از زندگیشون وایستادن که فقط منتظرن ینفر هم که شده دوستشون داشته باشه ،ممکنه ادامه ی روزای باقی مونده ی زندگیشون و بود و نبودنشون فقط وابسته ی این باشه که ینفر سراغشون رو بگیره

که ینفر نگرانشون باشه

تو از نبودنای طولانیِ ینفر،از انلاین نشدن های طولانی مدتش،میتونی بفهمی این ادم همونیه که همیشه خودش برای همه بوده و حالا میخواد با یه مدت نبودن ببینه چند نفر از همون ادما نگرانش میشن و سراغشو میگیرن

پ.ن۱:نویسنده‌ش رو نمیدونم

پ.ن۲:

ولأن أبسط الأشیاء تؤثر فیک، سَتتعب کثیراً یا صدیقی، هَذا العَالم لا ینفع معه مَن یَشعُر کثیراً


حال که از ساده‌ترین چیزها متأثر می‌شوی، بسی رنج خواهی برد دوستِ من، این جهان با آدم‌های بسیار حساس، سر سازگاری ندارد


#غادة_السمان


هوا را میبینی؟؟؟؟تکلیفش با خودش معلوم نیستمی‌باردنمی‌بارد.گرم است.

سرد است.طوفان میکند. می‌سوزانددرست مثل تو

یک ناپایداری مطلق.

علی قاضی نظام

//////////////////

پ.ن1:

بعد از ظهری توئیت زده بودم که:

"کاش میشد امروز نرم سرکار بشدت نه حال دارم نه میتونم فکر کنم

برم بازده خاصی نخواهم داشت احتمالا :/ " 

ی خورده بعد ترش در حالی که کشون کشون خودم رو به در دانشگاه میرسوندم تا برم سرکار تو راه نوشتم که 

"کاشکی من با **** بودم و الانا میومد پیشم ی ماچ و بغل می‌کردیم خستگی و بیحالی تموم میشد 

و می‌گفت رضا جان برو بعدش باهم افطاری میریم خونه مامان اینا"

ی بنده خدایی میگفت موقعی که خسته شدی یاد بگیر استراحت کنی نه اینکه کنار بکشی

میخوام بگم که من هم ایده واسه تغییر دنیا دارم هم نیازش رو دارم هم زورش رو اما انگیزه ش رو ندارم

فعلا هم بقول خودم بشدت خستمه!

/////////////////

پ.ن2:

خوبی و بدی جایی که فعلا تا قبل کنکورم موقت دارم میرم کار میکنم اینه که بشدت داغونه

خوبیش اینه که اینا قدر ی مهندس صنایع رو میدونن چون به مشکل برخوردن و دنبال یکی هستن که بلد باشه فکر کنه و عارضه یابی کنه و اونو به مسئله تبدیل و بعد حل کنه و بعدش بده واسه اجرا(کامل ترین تعریف از ی مهندس صنایع همینه که گفتم!!) بدیش اینه که بشدت داغونن و میری سرکار ی متن ی صفحه ای دستورالعمل مینویسی با دو نفر صحبت میکنی میفهمی اون چیزی که نوشتی خیلی دور از واقعیته و اینا خیلی باهاش فاصله دارن و همین جوری الکی وقت میگذره(البته اینو بگم وقتم رو معمولا نمیذارم تلف بشه خودش میگذره چون بودجه بیت المال میگیرن و حقوق منم (پروژه ای البته) از همون پولاست من حتی واسه چک کردن اینترنت و . هم از اینترنت شخصیم استفاده میکنم)

خستمه بشدت نه انگیزه ی خاصی دارم و نه فعلا انرژی خاصی واسه گذروندن

//////////////////////

پ.ن3:

این تغییر کنکور هم باعث شده که زمان المپیادنهایی تغییر کنه و بیافته و تو مرداد ماه که من فقط میتونم به مادر و خواهر مسئولین مجلس که واسه رای شون تن به همچین کاری دادن سلام بدم و حالا حالاها درگیر درس باید باشم

اوایل تیرماه هم جشن پایان دوره ی کارشناسیمونه که قراره احتمالا با خونواده باشه،امیدوارم **** با خونواده ش بیاد و منم با خونواده البته که میدونم نمیشه و درود تو روحت دنیا

////////////////////////

پ.ن4:

أننی وجدتک لأضیعک و 

أحببتک لأفقدک

یافتمت تا ازدستت دهم

و عاشقت شدم تا دلتنگت شوم.

#غادة_السمان

///////////////////////

پ.ن5:

آهسته در گوش‌ت بیا چیزی بگویم

پیراهنم پیراهنت را دوست دارد.

//////////////////////

پ.ن6:

فردا شاید رفتم با ی مشاور حرف زدم البته خوشم نمیاد ازشون ولی تو شرایطی که نه دوستی دارم که باهاش حرف بزنم و نه خونواده میفهمن که خستمه چاره ای نیست،البته اگه وقت داشته باشن

//////////////////////

پ.ن7:

فردا شاید بیشتر بمونم واسه کار نه این که کار داشته باشم فقط دوس دارم دیرتر بیام خونه :/

/////////////////////

پ.ن8:

چو قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟

هیچ یک! من چو کبوتر؛ نه رهایم، نه اسیر

فاضل نظری

//////////////////////////

پ.ن9:

بالاخره یکی باید باشه که بشه باهاش رقصید.

/////////////////////////

پ.ن10:

کاش میشد این مراسم آخر دوره کارشناسی رو مثه این خارجیها هر کی با ی دوست میرفتن و از این رقصای نیمه باله ی خاک بر سری انجام میدادن و این جور صحبتا برگزار بشه که خب نمیشه

//////////////////////

پ.ن11:خدایا بسه دیگه خسته شدم

//////////////////////

پ.ن12:میگفت چون تو قرآن سر گرفتی بخشیده میشی اما کارگری که از خستگی خوابش برده نمیشه

 پیامبر اکرم (ص) :

|هر کسی شب هنگام بر اثر جستجوی حلال، خسته به خواب رود،آمرزیده خفته است.|

[ آثارالصادقین]


ای جانم به پرچم حرم امام رضا قربونش برم

چه خوش سلیقه انتحاب شده

 

"نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ"

یا صاحب امان ادرکنی

 

من رو هم تو دعاهای خیرتون یادتون باشه

واسه هم دیگه دعا کنیم به خصوص آلاءخانم،کنکوری هامون،واسه نبات،لاله خانم،جناب قدح،دادا 

محسن،بهنام،,واسه محبوبه خانم و شاگردشون،واسه بینام خانم،خانم آساره،miss writer،نارتی تی،ابوصامد،محمد،فاطمه سادات خانم،زینب السادات بانو، آقا آرمان عزیز،ماجده خانم،دلآشفت،خانم پایدار،یاقوت خانم،"هم نام بانوی بینشان"،مهسا خانم،آقا سعید عزیز، و خانم مبهم،صاحب وبلاگ "پس از تو" وو خانم هیوا" هومورو و فیروزه خانم و .

و همه ی اونایی که اسمشون رو نمیدونم و یادم رفت یا نمیشه گفت

سیدحسن نصرالله عزیز و رهبری و هم همچنین


ای جانم به پرچم حرم امام رضا قربونش برم

چه خوش سلیقه انتحاب شده

 

"نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ"

یا صاحب امان ادرکنی

 

من رو هم تو دعاهای خیرتون یادتون باشه

واسه هم دیگه دعا کنیم به خصوص آلاءخانم،کنکوری هامون،واسه نبات،لاله خانم،جناب قدح،دادا 

محسن،بهنام،,واسه محبوبه خانم و شاگردشون،واسه بینام خانم،خانم آساره،miss writer،missbell نارتی تی،ابوصامد،محمد،فاطمه سادات خانم،زینب السادات بانو، آقا آرمان عزیز،ماجده خانم،دلآشفت،خانم پایدار،یاقوت خانم،"هم نام بانوی بینشان"،مهسا خانم،آقا سعید عزیز، و خانم مبهم،صاحب وبلاگ "پس از تو" و "خانم هیوا" هومورو و فیروزه خانم و .

و همه ی اونایی که اسمشون رو نمیدونم و یادم رفت یا نمیشه گفت

سیدحسن نصرالله عزیز و رهبری و هم همچنین


دیشب خونوادگی ی خیابون پایین تر از ولیعصر دعوت بودیم شدیدا تحریک شدم که خونواده رو ی سر ببرم افطاری دانشگاه و ی سر هم بریم محل کار جدیدم(اون جا هم اتفاقا افطاری بود) و ی سر هم بریم ولیعصر گردی ولی متاسفانه به محض برگشت از اونجا(بعد افطار خوردن) به سمت ماشین پدرجان مقصد خونه رو تو گوشی زد و همه‌ی این ایده‌های ناب به فنا رفت و نشد که آخرین افطاری و دورهمی کارشناسیم رو پلی‌تکنیک باشم(احتمالا **** هم بود البته دقیق نمیدونم)

پ.ن۱:

شاید باورتون نشه ولی دیشب پشمک‌ترین و داغون‌ترین رفیق دوران راهنمایی‌م با حدود ۵تا واسطه تلگرامم رو پیدا کرده بود دنبال م گرفتن واسه طرح کسب‌و‌کار ، زدن شرکت و حامی مالی و اینجور چیزا هستن و من با داشتن علم این جور کارا هنوز هیچی بطور درست و حسابی ران نکردم

 رو به آسمون کردم یهو ندا اومد هیچی نگو، خودم میدونم، میفهممت

پ.ن۲ البته امروز صب زنگ زد که می‌خوام برم تو شرکتی که اینجور کارا رو می‌کنن کار کنم و واسه خودم نمی‌خوام

پ.ن۳: حس و حال هیچی نیست

ن درس و کنکور

ن پروژه ای که باید شنبه تحویل بدم

ن حتی خواب-_-

حقیقتا دوستم رو میبینم داره خودش رو **** میکنه واسه کنکور و من تقریبا عین خیالم نیست به خودم فحش میدم و این موضوع بهم القا میشه که رتبه‌ی خوب حق تو نیست چون اونجوری تلاش نکردی و تف به این حسا

پ.ن۴:

حس فضای مجازی هم ندارم با این حال ۵۰۰روزه شدنش مبارک باشه و صوت و دست و این جلافتا

و ایشالله وبلاگ و صاحابش عمر با عزت داشته باشن(حس می‌کنم ۵۰۰k شدن عمر خیلی باید بیخود باشه نمیدونم حسم میگه)

پ.ن۵: خدایا بسه دیگه

پ.ن۶:

بعدا یادم بندازید در مورد مشکلات فلسطین و اینکه چرا میگم حالا حالا ها مسئله‌شون حل نمیشه و اگه هم حل شه موقتیه ی چیزایی بنویسم

پ.ن۷:

شَڪ نَدارَم ڪہ خَطاڪارَم و بَد آہ وَلے

بِعَلیٍّ بِعَلیٍّ بِعَلیٍّ بہ عَلے(ع)

پ.ن۸:

من همون بنده‌ی خطا کارم که بقیه فک می‌کنن خیلی خوبم ولی خداش نمی‌ذاره آبروش بره و بین خودش و خداش فعلا پنهونه

کاش این بنده‌ی بیچاره هم آدم بشود


سلام

از اونجا که احتمالا متوجه شدید که من حدود ۲هفته‌ای پست نذاشتم دلیلش کنکور ارشدی هست که فردا دارم و الانم اومدم بگم که دعا کنید و این صوبتا

ایشالله بعد کنکور میام و پست‌های قبلی‌تون و احتمالا دعوت‌هایی که بابت چالش‌ها شدم(فقط از رو عنوان ها ی چیزایی فهمیدم دقیق‌ش رو نمیدونم می‌خونم احتمالا متوجه می‌شم) رو ی واکنشی نشون میدم

در آخر هم که دعا کنید دوستان:)

خدایا من باز به کمکت احتیاج دارم؛

باز یعنی تقی به توقی خورده!


هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی

و بالاخره تامام

جواب مرحله اول المپیاد دانشجویی اومد و این جانب با دعای خیر همه ی دوستان و بخصوص خواهر کوچیک بیانیم مرحله اول رو قبول شدم:)

از همه ی دوستانی که دعا کردن و یا قصد دعاکردن داشتن و یادشون رفت تشکر میکنم

با حفظ شئونات اسلامی و این صوبتا

 پ.ن1:

ایشالله بریم که قبولی کنکور کارشناسی بچه های بیان رو جشن بگیریم و از همین جا میگم که شیرینی جشن خواهر کوچیک گردن برادر بزرگتره

پ.ن2:

هنو زوده واسه نشستن استراحت کردن طولانی چون مرحله دومی هم در پیشه و ما تا آخر ایستاده ایم✌

پ.ن3:

زندگی همینه دیگه ؛ مثل قمار خونه

می بَری، می بازی.ولی.آخرش همیشه صاحب قمار خونه ، برنده ی نهاییه 

و این ،معنیش این نیست که به تو خوش نگذشته باشه .

وودی آلن

پ.ن4:

وارد مسجد شدی،چشمت نمازم را شکست

قبله را گم کردم و"خیرالعمل"شد دیدنت.



مامانم بهت سلام می‌رسونه و میگه لپاتو به ما بده مربای آلبالو درست کنیم :)


پ.ن1:

با اختلاف مامان تراز به این میگن!
یادبگیرید بعدا از این جور مامانا بشین

پ.ن2:

به خواب نیز نمی‌بینمش 

چه جای وصال. :(

حافظ

پ.ن3:

کاش یوسف با زلیخا می پرید

تا ترنج و دست ومهمانی نبود


کاش بعد از هر گناهی این چنین

لحظه ای حتی پشیمانی نبود


کاش می شد بوسه را تکثیر کرد

کاش می شد عشق زندانی نبود.

پ.ن4:

خیلی عجیبه،تو دوران و دنیایی زندگی می‌کنیم که بیشترِ آدمایی که فکر می‌کنیم می‌شناسیمشون و بعضا دوستشون داریم رو نه دیدیمشون و نه حتی صداشونو شنیدیم

پ.ن5:

تارزان و رو یادتونه زیر نظر گرگ ها بزرگ شد و با پلنگ و گوریل دوست بود و تو جنگل زندگی میکرد و زبون انسان ها هم بلد نبود

میخوام بگم اون دوست دختر داشت من تو این 4 سال کلا 3 یا 4 بار(البته به جز دانشجوهای جبر خودم) با دخترا حرف زدم،تاکید میکنم حرف! اونم تهش شاید حداکثر مجموعش بشه 20دقیقه

ی همچین پسری هستم

پ.ن6:

ولی من هنوز منتظرم تو زندگی به سکوی نه و سه چهارم برسم و ‌‌.

#هری_پاتر







تو چهارسال دانشکده من به جز چند مورد تقریبا شبیه اون پسره بودم!!

البته من شلوار لی حدود ۸سالی هشت نپوشیدم تقریبا از همون موقع که نتانیاهو گفته بود ما با اونایی که شلوار لی می‌پوشن کار نداریم دیگه نپوشیدم و اینکه من عینک رو فقط موقعی که لپ‌تاپ کار می‌کنم یا مطالعه دارم میزنم

پ.ن۱:

من عکس خودم رو نمیذارم چون که می‌ترسم به گناه بیافتید از این همه زیبایی!!! و ترنج و چاقو پیشتون باشه خون راه بیافته:)

پ.ن۲:

ولی جدی عکسا رو خودم ندارم فعلا نفرستادن



عیســـــــی دمی کجاست؟ که احــیـــــــــــای ما کــــــــند.


پ.ن1:

خب، واقعیت اینه که هیچ‌کس به ما قولی نداده بود که قراره همیشه همه چیز گل و بلبل باشه و روزها یکی از یکی بهتر، خوشمزه‌تر و خوش‌رنگ‌تر پ.ن2: نوشته بود: نیمه گمشده من زودتر با پای خودت میای یا بیام تیکه تیکه‌ت کنم بشی خورده‌های گمشده‌ی من ؟ پ.ن3: دل ازان دورتر افتاده که واصل باشد. صائب تبریزی پ.ن4: حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی دیریست که دلدار پیامی نفرستاد. آرش مهدی پور پ.ن5: امان از مرزهای بی قراری و دنیایی پر از چشم انتظاری امان از offهای اختیاری و inboxای پر از میل تجاری امان از دیر به دیر sign in کردن امان از sendهای بی قراری #زیتون

#مخاطب_خاص


یکی از کارکردهای جشن فارغ التحصیلی آشنایی خونواده هست چون ممکنه ما رومون نشده باشه 2سال بهتون بگیم منتظر باشیم مامانمون بیاد با خودتون و مامانتون حرف بزنه

شما مع الاسف با نیومدنتون میزنید زخمیمون میکنید و نمیذارید زندگی ها تشکیل بشه 

الان تو نیستی من به کی بگم؟؟؟؟؟؟؟

پ.ن:امروز در این وبلاگ سلسله پست جشن فارغ التحصیلی داریم



دختر آزاد رویاهای من،زیبای دوست داشتنی
سلام
زمانٍ دل دلتنگ توست با اینکه نمیدانی و نخواهی فهمید
سنگ فرش های ولیعصر تا ونک منتظر قدم هایمان هستند با اینکه هیچ وقت انتظارشان به سر نخواهد رسید
قطره های باران به دنبال بهانه ای برای عشق بازی با دو عاشق دلبسته ی هم هستند ولی نمیدانند قرار نیست بهانه دستشان بدهیم
سرمای زمستان خودش را آماده خواهد کرد که دلیلی برای در آغوش کشیدن دو دوستدار هم باشد اما چقدر سرد می شود وقتی بفهمد آن دو نفر ما نیستیم
راستش را بخواهی چند برابر تاریخ دانشگاه پرآشوبمان عشاق بهم نرسیده وجود دارد اسم ما هم در سیاه چاله‌ی عمیق آنجا ثبت خواهد شد
محبوب من
دخترها در ابتدا پسری را دوست خواهند داشت که عاشقش باشد، عشق را به دوای همه ی مشکلات میدانند اما دیری نمیگذرد میفهمند امنیت و آرامش بیشتر از هر چیزی می ارزد آگاه باش که عاشق پسری بشوی که با همه ی اقتدارش تو را عاشقانه دوست بدارد
معشوقه ی من
جمله ی "مردها هر چقدر بزرگ بشوند پسر بچه هستند" دروغ است حتی دروغ تر از جمله ی "مرد که گریه نمیکنه" بدان و آگاه باش پسرها در همان ابتدا به دنیا می آیند که شانه هایشان مرد بودن را تاب بیاورد، اگر دیدی کسی می گوید تو را دوست دارد بسنجد که چقدر مرد است و چقدر برای ت میجنگد
یادگار روزهای سخت شیرین من
آفتاب در بلندای تاریخش تاب دیدن جدایی ها و بهم نرسیدن را بدست آورده اما ابرها همچنان به سوز نرسیدن ها میگریند، رعدها فریاد میزنند اینجا کسی بی دل شده است و برق ها، برق چشمان دل بستگی ها را نشان میدهند
شاید مزه تلخ دوست داشتن و نرسیدن را چشیده باشی اما بیا سعی کنیم هر کداممان ادامه با زندگی شیرین برخورد کنیم تو دست در دست عاشقی دیگر من دست در دست معشوقی دیگر
شاید بعدها زمانی که در کند و کاو به دست آ.ردن رمز پیج و تاب موهای پریشان همسرم یا دخترم و مست بوی زلف او بودم یاد این روزها بیافتم و حتی اسمت را هم یادم نیاید
شاید بعدها که پسرت را بدرقه میکنی تا به دانشگاه بیاید و اتفاقی از استادی نام ببرد که من باشم، حتی یادت نیافتد ما روزگاری با هم بودیم
شاید بعدها در شلوغی شب پاییزی باریانی ولیعصر پشت چراغ قرمز هم دیگر را دیدیم ولی نشناختیم
شاید نفهمی که یا هم بودنمان بهم نرسیده تمام شد تمامیت مطلق

#زیتون
پ.ن:تا اطلاع ثانوی احتمال کامنت جواب داده نمی شود

شما هم کامل کنید یادآوری:نظرات جواب داده نمیشن تا پست تعاملی کامل بشه

تمیز کردن یه اتاق ‌که اونم خودت بهم ریختی انقدررررر سخت و وقت گیره 

پس تمیز کردن یه خونه چقدررررر سخت تره 

#نه_به_ازدواج

ینکه دخترایی که شوهر میکنن هی برای باباشون پست میذارن و قربون صدقشون میرن ،نشون میده گیر شوهراشون که میفتن ، قدر باباشونو میدونن .

لذا #نه_به_ازدواج

اگر ازدواج خوبه 

چرا تعداد استوری ها و پست هایی که متاهلا از دل گرفتگی و ناراحتی میذارن بیشتر از مجرداست؟

همین کافیه تا بگوییم #نه_به_ازدواج


الان که فکرش رو می‌کنم من اگه کسی ۱۰ دقیقه تو اتاقم باشه حس میکنم آرامش ندارم

خدایی چجوری قصد داشتم ازدواج کنم و زندگمو با یکی به اشتراک بذارم

حالا اینا رو حساب کنید که من مهمون میاد خونمون اولش سلام می‌دم و پذیرایی می‌کنم بعد میرم اتاقم آخرش هم میام خداحافظی حالا بعد ازدواج باید پیش این جماعت تا آخرش بشینم اصلا بدن آدم مور مور میشه

من حال فامیل‌های خودمون رو ندارم و اگه دسته من بود به جز ۴تاشون با بقیه قطع رابطه می‌کردم حالا فک کن ی جماعتی به این لیست بلند بالای فامیل‌ها اضافه بشه


من این چند وقته  تو اون مود بودم که دوست داشتم از چنتا از پیامام بک‌آپ بگیرم و بعدش از کل شبکه‌ها‌ی اجتماعی و فضای مجازی بیام بیرون 

  -_-    :/    :(    O_o

البته از اونجا که حال سیو کردن پیاما رو هم نداشتم و بعداترها واسه بازکردنشون داستان خواهم داشت بیخیال این حرکت شدم

پ.ن1:

پرسیدن که داستان اون بنده خدا چی شد باید بگم که 

مگه اینکه همتون با یه صاعقه یهو خشک بشید فقط منو اون بمونیم 

بعد برا بقای نسل بشر مجبور بشه با من ازدواج کنه

نه اینکه جواب رد یا چیز دیگه ای شنیده باشم داستان اینجاست که تو اون جشن فارغ التحصیلی و دورهمی خونوادگی دانشکده اصلا نبود که به مامان معرفی کنم و باب آشناییتی باز بشه

ارشد هم احتمالا کلا پیش هم نباشیم و دیگه کلا تمام

پ.ن2:

الان تو اون مود هستم که ی فلاسک قهوه و ی فنجون و ی چند روز مرخصی بهم بدن میرم لب ساحل و ی دوجلدی "پری_نوشت" بهتون تحویل میدم

پ.ن3:

تو یکی از کلیپ مصاحبه هایی که از بچه ها گرفته بودن سوالش این بود که:

"تو این چهار سال از چنتا دختر پیشنهاد گرفتی یا به چنتا دختر پیشنهاد دادی"

"تو این چهارسال از چنتا پسر پیشنهاد گرفتی یا به چنتا پسر پیشنهاد دادی"

یکی از دخترا بود که اعتراف کرد از 8تا پسر پیشنهاد گرفته بود(البته راست میگفتا واقعا هر ترم با یکی بود یکی واسش واحد میگرفت یکی بهش درس یاد میداد با یکی میرفتن کافه و رستوران و .)

میخوام بگم که:

نعمت برروی زمین قسمت پرویان است 

خون دل میخورد آن کس که حیایی دارد.

پ.ن4:

ای رفته از بر ما.ما گفته همچو سعدی

خوش می‌روی به تنها، تن ها فدای جانت»

سیف فرغانی

پ.ن5:

فراق أو لا فراق

إنی أعلنت علیک الحب

إنی أعلنت علیک السلام

إنی أعلنت علیک الشوق

إنی أعلنت علیک الغفران

ولست بنادمة

لأننی أنفقت علیک جسدی و روحی

جدایی یا وصل

من علیه تو اعلانِ عشق می دهم

علیه تو اعلانِ صلح می دهم

علیه تو اعلانِ اشتیاق می دهم

علیه تو اعلانِ عفو می دهم

بی هیچ پشیمانی

چرا که من جسمم را و روحم را به تو بخشیدم


#غادة_السمان

پ.ن6:

این جشن چهارشنبه ای که گذشت به عنوان آخرین تلاش من بود و داستان عشق و عاشقی و ازدواج و این صوبتا میمونه بعد اینکه تکلیفم مشخص بشه تا 25سالگی شهید میشم یا نه

ایشالله که تا قبل از طلوع آفتاب 26سالگی شهید میشم و 26سالگی رو نمیبینم و بقیه داستانا بعد رجعت



اصلا قرآن رو باید اینجوری خوند

فک کنم داره با لحن می‌خونه

اینم یه تصور دیگه از قرآن خوندن دخترم


روز دخترهای بیان مبارک باشه

و ایشالله که تو این دهه کرامت از این خانواده‌ی بزرگوار عیدی‌های خوبی بگیریم

من که قبلا بارها گفتم که خونواده‌ی من و همچنین خودم بشدت به این خاندان و به خصوص امام رضا ع و خواهر محترم‌شون علاقه‌ی زیادی داریم و من تقریبا هرجایی رسیدم خودم رو جدای از لطف و محبت این خاندان نمیدونم

قبلا هم گفتم که علت نام گذاری من به رضا جدای از علاقه نزدیکی به میلاد امام رضا بود


واسه کنکوری هامون دعا کنید که ایشالله همشون یه امتحان فوق العاده خوب بدن و موقع اعلام نتایج همه خوب و خوش در کنار هم جشن بگیریم

اونایی که من در جریان هستم اینا هستن:

نوشته های یک ذهن خط خطی

هوهو نوشت

نار تی تی

لبخند:)

مهدی

لاله خانم

مبهم

مهسا خانم (صاحب وبلاگ قلقلی)

و در آخر به طور ویژه صاحب وبلاگ

پشت ابرهای سیاه

پ.ن۱:

نوشته بود

موقع ثبت‌نام کنکور تیک نیاز به منشی رو زدم روز کنکور یه زنه اومد گفت مشکلتون چیه؟ گفتم به آقای فرهمند بگو قرار امروز کنسله زنگ بزن باشگاه تنیسو هم کنسل کن امروز خیلی سرم درد میکنه. ۷ سال محروم از تحصیل شدم.

پ.ن۲:

من از همه‌ی دوستانی که تو پست قبل پیام دادن تشکر میکنم فقط باید بگم که شوخی بودا جدی نگیرید ازدواج نکردن‌هاتون رو بندازید گردن من

پ.ن۳:

شما حساب کن ‏ٱخـوندا تواین دنیا نمی تونن تحمل کنن ماحتی  موسیقی گوش کنیم، 

بعدشماانتظار دارین اون دنیا بزارن باچنتاحوری بریم دوردور!!!!!!؟

پ.ن۴:

اگه قراره اونور تو بهشت شراب مراب بزنیم بگید از اینور ی خورده تمرین کنیم بدنه عادت کنه زشته جلو حوریا بالا بیاریم

پ.ن۵:

با توجه به پس لرزه‌ها و ترکش‌ها و جلسه‌ی ۲ساعته امروز مدیر و معاون بخش در مورد اتفاقات یکشنبه و من

 تصمیم گرفتم بنویسم جریان چی بود و چیا گفتیم ولی از اونجا که تعهد سازمانیم میگه بقیه نباید بدونن لذا رمزی منتشر می‌کنم و رمزش رو بهتون میدم!




زندگی تو این جا واقعا چه مشکلی داشت که تصمیم گرفتن برن شهر نشینی و آپارتمان و این جور چیزا؟؟؟؟؟

یکی از آرزوهامه که مثلا خونه مون حیاط اینجوری داشته باشه و تو این جور خونه ها زندگی کنم

پ.ن1:(روزجهانی بوسه)

جنگ نرم

یعنی آنکه دو نفر

سر اینکه کدام آن یکی را بیشتر دوست دارد

با بوسه به جان هم بیفتند 

رسول ادهمی

پ.ن2:

ما را چه بی گناه گرفتار کرده ای.

#وحشی_بافقی

به اسم وحشی بافقی میخوره حداقل طرف رو گاز گرفته یا چنگ زده باشه بیگناه یکم عجیبه!


آنزیم ها هم
جایگاهِ فعال دارند
یعنی با چیزی جز آن اصلِ کاری
جفت نمیشوند
جز آن را
نمیخواهند .
حالا
تو هی از من بپرس :
چرا من؟!^_^

#مریم_قهرمانلو

{کاربر یک عدد دانشجوی مهندسی صنایع که داره رو پروژه ی کارشناسی که مربوط به داروسازی!! و مدل سازی ویروس و . هست کار میکند}
پ.ن1:
نوشته بود وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند!
پ.ن2:
گر عدالتی برای
مردم وجود ندارد ،
اجازه نده آرامشی هم برای دولت وجود داشته باشه.
امیلیانو_زاپاتا
پ.ن3:
اینکه فکر میکنیم همه چی کار آمریکا و اسرائیله، قطعا کار انگلیسه
پ.ن4:
+ آروم باش جعفر این یه جراحی ساده و کوچیکه،سعی کن استرس نداشته باشی
- ولی آقای دکتر اسم من که جعفر نیست
+ میدونم عزیزم جعفر منم.
پ.ن5:
اومده بودیم دانشگاه مخ بزنیم‌، اینا هی پروژه و تحقیق میدن
وقتمونو از سر راه آوردیم انگار

گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را✌

پ.ن1:
ولی قشنگ بود اینکه گفت چی به طور دقیق و کامل و عملی آرومت میکنه و من فقط زیارت جمکران و مشهد رو میدونستم که واسه من جواب میده

واسه ناراحت شدن و ناراحت موندن وقت زیاده فعلا اینجانب مرحله دوم المپیاد دارم و تامام


من همونم که تو شادی‌ها و موفقیت‌هام یه راهی پیدا می‌کنم که بگم اینا کار خدا بوده و همش خدا رو در جریان میذارم ولی تو غم هم همیشه تنهام و می‌خوام من و مشکلم با هم بمونیم و خدا یه گوشه وایسته نگاه کنه.

با همه‌ی این اوصاف

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ

ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻰ  ﺧﻨﺪﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﻰ  ﺮﻳﺎﻧﺪ ;نجم(٤٣)

پ.ن۱:

حال کامنت جواب دادن ندارم فلذا صرفا اگه کامنتی هست که ناراحت نمیشید جواب ندم یا نقش تعلیم و تربیت و تذکر داره بفرستید در غیر این صورت جواب نمیدم و حذف میکنم

پ.ن۲:

شهر باید به من و دیوانگی‌هایم عادت بکند


خواهان پیشنهادهاتون برای شستن غم بزرگ نتیجه کنکور ارشد که فردا اعلام میشه هستم

یه چی بگید موقتی بشوره ببره تا المپیادم رو بدم بعدش ببینم چیکار کنم با این ننگ بزرگ:/

پ.ن۱:البته ممکنه فردا شب بیام پست تقدیر و تشکر و شادمانی بذارم اما احتمالش حسم میگه کمه متاسفانه

اما عجالتا همین جا از همه‌ی کسانی که پیگیر بودن، همه کسانی که تذکر دادن بشین درست رو بخون و همه کسانی که دعا کردن تشکر و بینهایت سپاس گزارم



کبوترانه هوای تو را پر دارم

پ.ن:

عیدتون دوباره مبارک باشه

اگه وقت دارید یه دور سرچ بزنید چجوریاست که همه‌ی امامان رئوف و مهربون هستن ولی به امام رضا ع لقب رئوف دادن و معنی انیس النفوس یعنی چی

یه راهنمایی بخوام کنم شما در نظر بگیرید که واسه همه‌ی ائمه زیارت‌هایی که واسشون نوشته شده میگن ایستاده باشید ولی زیارت امام رضا ع قربونش برم میگه بعد از زیارت اولیه بیاید بالای سر مبارک بشینید و سفره‌ی دلتون رو از هرچی باز کنید و ایشون همه رو گوش می‌کنن



مستمندیم، نگاهِ کرمت ما را بس.‌

‏السلام علیک یا انیس‌النفوس

عید همگی مبارک باشه:)

مشهدی‌ها واسه ما دعا کنن که ایشالله ما هم بتونیم بیایم

پ.ن:

ولی قشنگ میشد مثله دوران بچگی واسه اونایی که اسمشون رضا هست هر سال جایزه بدن مثلا سفر مشهد


چهارشنبه ای تایم ناهار با یکی از همکارها بودم ایشون تو این مجموعه ای که هستم واقعا آدم خوبی هست همینجوری یهویی گفت خب رضا کی قراره ازدواج کنی؟ من یه چند ثانیه تو شوک بی ربط بودن این سوالش با کل جریانات اتفاق افتاده تو اون روز بودم که گفتم وقتی 25سالم شد بهش فکر میکنم

گفت تا اون موقع خیلی دیره من اگه خواهر داشتم تو همین سن ها بهت پیشنهاد میدادم که با خونواده ت بیای خواستگاری و خودم با مامان و بابا و خواهرم حرف میزدم که اکی بدن تو با دیر ازدواج کردنت جدای از اینکه نمیفهمی که خودت چه لحظه هایی رو از دست میدی اون دختر بیچاره هم منتظر نگه میداری و یه جورایی داری به اون هم ضربه میزنی

بهش گفتم من الان که ازدواج نکردم میتونم بدون دغدغه ی یکی دیگه دور دور هام رو تو مجموعه ها و شرکت ها بزنم و هر کاری که دلم راضی میشه و فکر میکنم درسته رو بدون ضربه زدن انجام بدم اون موقع قطعا ترس این که الان حقوقم چی میشه یا نون ببرم سر خونه از خیلی از کارها ممکنه دست بکشم(البته الان که فکر میکنم به ضعف توجیهم پی بردم!)

گفت اولا که روزی دسته خدا هست من چند سال پیش که خواستگاری خانمم رفتم نه کار داشتم نه سربازی رفته بودم و نه حتی ذخیره ای واسه شروع زندگی چند سری هم خواستگاری جاهای دیگه رفته بودم که نه شنیدم خانمم هم دوست همسر یکی از دوستام بودم که با چنتا واسطه بهم معرفی شدیم و جالبیش اینجا بود که خانمم میگفت بابام روی کار و سربازی حساس بود و اصلا پسری که میگفت اینا رو نداره راه نمیداد تو رو نمیدونم چی شد که راه داد و موافقت هم کرد، اونایی که میگی همش درست میشه، البته همه ی اینا رو گفتم اینم باید بدونی که آدم درستش هم باید پیدا بشه و گزینه ی مناسب خیلی مهمه


داشتم فکر میکردم من و تو گزینه ی مناسب هم بودیم یا نه

واقعیتش هم **** و هم **** ***** دخترهای خوبی بودن و دروغ نگم منم یه خورده ازش خوشم می اوم ولی خب هیچ کدومشون اندازه ی تو دلم رو نلرزوندن

دوست دارم یه بار دیگه بشینم به همه ی اون اتفاق هایی که میشد باهم بگذرونیم فکر کنم یا به همه ی سناریوهایی که میشه از الان بچینم تا قبل از ارشد و نتایج المپیاد میتونه من و تو رو با هم روبه رو کنه فکر کنم ولی نمیدونم چون احتمال نرسیدنمون کمه اینکارها رو نکنم بهتره

میدونی دلتنگی زمان و مکان نمیشناسه نمیدونم چرا امروز یادت کردم چرا اون موقع که **** داشت در مورد گزینه ی مناسب حرف میزد با اینکه اون دختره دوست مامان هم وجود داره و من تو رو گذاشته بودم تو بایکوتم که بهت فکر نکنم، یهو پرت شدم به یاد تو


ایشالله که خوش باشی و زودتر ازدواج کنی و من رو هم یه جوری مطلع کنی :(

احسان خواجه امیری یه آهنگ داره میگه :



من از اینکه تو خوشبختی نه آرومم نه دلگیرم

یه جوری زخم خوردم که نه می مونم نه میمیرم

تمام آرزوم این بود یه رویایی که شد دردم

یه بارم نوبت ما شد ببین چی آرزو کردم

یه عمره با خودم میگم خدارو شکر خوشبخته

خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته


نه اینکه تو نمیدونی ولی این درد بی رحمه

یه چیزایی و تو دنیا فقط یک مرد میفهمه

تمام روز میخندم تمام شب یکی دیگم

من از حالم به این مردم دروغای بدی میگم

یه عمره با خودم میگم خدارو شکر خوشبخته

خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته

امروز و امشب این حسا رو داشتم شاید بذارم یه زمان دیگه بهت دوباره فکر کنم 

شاید.

پ.ن:

دلهره ی دلخواهم

مانده ام دوستت داشته باشم

یا.

مثل صدای کلید

در گوش یک اعدامی

که نمیداند

باید به مرگ فکر کند

یا آزادی؟

| داوود سوران



تا مشکل بی عدالتی اینجا هست

این قصه ی نیتی تکراری است

پ.ن1:

طرح حذف صفر از پول ملی جدای از همه ی هزینه هایی که داره و بشدت طول میکشه که افراد مسن اینو بپذیرن عملا هیچ تاثیری رو اقتصاد نداره و صرفا جنبه ی روانی جامعه رو تحریک میکنه مثلا قبلا ارزش پول ملی ایران نسبت به دلار 120000 برابر بود الان میشه 12 برابر

پ.ن2:

قطعا اگه به جای 4تاصفر 2سال زمان رو میبردن جلو مشکلات بیشتر حل میشد

پ.ن3:

حدیث امام رضا ع نفی حکومت داری و ریاست مومن و مسلمان نیست

تو زیارت جامعه کبیره داریم که میگیم:

".وَ یَکِرُّ فِی رَجْعَتِکُمْ وَ یُمَلَّکُ فِی دَوْلَتِکُمْ وَ یُشَرَّفُ فِی عَافِیَتِکُمْ ."

".و در زمان رجعتتان دوباره به دنیا بازمی گردند، و در دولت شما به فرمانروایی می رسند، و در دوران سلامت کامل شما مفتخر می گردند."

زیارت جامعه کبیره نقل از امام هادی ع هست و توش داره میگه من دوست دارم تو دوران امام زمان عج به فرمانروایی برسم یعنی نفس خود به حکومت رسیدن چیز بدی نیست فقط شرایطی داره که باید انجام بشه و انجام بدن


واقعیتش خیلی مزحکه که جمع رتبه کارشناسی و ارشدم روی هم ۴رقمی نمیشه و ی هفته‌ی پیش با همه‌ مسائلی که بود و گفتم مرحله‌ی دوم المپیاد دانشجویی دادم و احتمالا پذیرفته میشم و تو انتخاب رشته‌ی ارشدم دانشگاه مالک رو ۴۰ام زدم و حداکثر تو انتخاب ۱۵ دانشگاه امیرکبیر(دانشگاه خودم) یا دیگه علم و صنعت و . قبول میشم ولی امروز گفتن بیا واسه مصاحبه دانشگاه مالک اشتر
تازه منه به اصطلاح در مرز نخبگی باید در کنار همه‌ی رتبه‌های بدتر از خودم یه چی تو مایه‌های ۸۰۰ تا ۱۳۰۰ وایستم تو صاف
همه‌ی اینا هم اینجوریه که اصلا اینجا قبول نمیشم!چون انتخاب‌های بالاتر از این رو قطعا قبول میشم
نکته و سوال اساسی اینه که چرا سازمان سنجش و دانشگاه مالک من رو واسه مصاحبه صدا کرده و اینکه چرا من اومدم اینجا
از فضای دانشگاه بگم که افتضاحه اصلا خوشم نیومد البته واسه خیلیا خوبه‌ها ولی خب واسه من که تو پلی‌تکنیک درس خوندم واقعا شبیه پادگانه
پ.ن:
دیشب حدود ۱۱شب مریض شدم و با اصرار مامان رفتیم درمونگاه از اونجا که مامان خیلی حساسه و میگه تو تنها بری پیش دکتر تهش بهت قرص میده دیر خوب میشی ولی من بیام میگم آمپول و سرم بنویسه واسه همین همیشه باهام میاد تو اتاق دکتر(چند سری هست که البته میپیچونم و میرم درمونگاه دانشگاه‌مون ولی خب دیشب از اون شبا نبود) رفتیم تو دکتر گفت آقا مهندس مریض شدن حیف نبود جوون به این خوبی و خوشگلی مریض بشی
پرسید الکل سیگار مواد قلیون مصرف می‌کنی که گفتم نه 
یه خورده معاینه و فلان بعد رو کرد به مامانم که من از پدر و مادرهایی که بچه‌های معمولی دارن یه شیرینی و از بچه‌هایی که هم خوب هستن و هم زیبا چنتا شیرینی میگیرم و از خود بچه‌ها هم همینطور
شیرینی مامان‌باباها اینه هر وقت بچه‌شون رو دیدن که قیافه و رفتارش بهتر از بقیه هست یا یه موفقیتی از بچه‌شون دیدن از یکی تا هرچنتا صلوات به نیت امام زمان عج بفرستن
خود بچه‌ها هم هر وقت میرن جلوی آینه صلوات بفرستن عوضش من هم دعا میکنم خدا یه همسر با وفا و مومن و زیبا مثله خودشون بهشون بده
حقیقتا حرکتش قشنگ بود خوشم اومد

در راستای اینکه حال فضای مجازی رو ندارم یه چند ده‌تایی از وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کردم رو قطع دنبال کردن زدم اگه شما هم جز اون دسته از افراد هستید که دیگه وبلاگشون رو دنبال نمیکنم با انجام دادن همین‌کار برای وبلاگ من، بشدت ازتون ممنون میشم

و اینکه احتمالا یه پست در مورد جنبش‌های فلسطینی (به طور خاص حماس) که قولش رو داده بودم بعد المپیاد بذارم رو خواهم نوشت و بقیه چیزهایی که گفته بودم بعد المپیاد می‌نویسم رو بعدا می‌نویسم

پ.ن۱:

تا یه مدتی حسم میگه حال نوشتن نخواهم داشت

پ.ن۲:

یه سرباز تنها میون دو لشکر آدم با دیدگاه های مختلف. زخم خورده و خسته از هر دو‌طرف :(

پ.ن۳:

کمکم کن که خدا دورتر از این نشود

پ.ن۴:

کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى ۶

أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى ۷

****************************

به یقین انسان طغیان می کند ،

از اینکه خود را بی نیاز ببیند.


+علق آیه6-7

پ.ن۵:

من یک فرد غالبا ساکت هستم هیچگاه نخواهی فهمید در حال رقصیدن در رویای خویشم و یا سنگینی بارِ هستی را به دوش میکشم.

پ.ن۶:

وقتی ﺎﺥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎتون ﺗﺒﺪﻳﻞ شد ﺑﻪ نهایت ﻳﻪ ﻫﻤﻒ ﻬﻞ ﻣﺘﺮﻱ شاید بتونید حس الان من رو درک کنید

پ.ن۷:

از کامنت‌هاتون بخصوص انرژی مثبت‌های

"یاقوت خانم" و "محبوبه خانم"،"فیروزه خانم"،"لاله خانم"،"هاجر خانم"،"جناب قدح" و "آقا محسن"

که تو این مدت برام می‌فرستادید بشدت تشکر فراوان می‌کنم 

 اگه امکانش هست (و ناراحت نمیشید که دیر جواب بدم) یه چند خطی برام تو حول وحوالی این حال فعلیم بنویسید با تشکر دوباره از همه‌ی اونایی که کامنت می‌دن و نمیدن


ولی منطقیش این بود برگزیدگان رشته‌هایی که زیر ۵۰ نفر واسه مرحله‌ی دومش دووم میارن رو بذارن بر عهده‌ی طبیعت که انتخابشون کنه

مثلا رهاشون کنن تو جنگل بگن یه هفته وقت دارید ۱۵ نفرتون زنده از اون طرف بیایید بیرون، روش کشتن بقیه هم بر عهده خودتونه

#المپیاد_دانشجویی

#یک_عدد_زخم_خورده


سلام

از اونجایی که انتخاب رشته‌ی کنکور نزدیکه و تکثریت قریب به اتفاق دوستان کنکوری اطلاعات درستی از رشته‌ها و دانشگاه‌ها ندارن تصمیم گرفتم این پست رو بذارم که دوستان کنکوری در مورد "رشته‌های مهندسی" +"مهندسی صنایع" +"دانشگاه امیرکبیر(پلی‌تکنیک تهران)" سوالی دارند بپرسند تا اونجا که می‌تونم بهشون جواب بدم

شما هم اگه اطلاعاتی در خصوص رشته‌تون دارید می‌تونید پست بذارید و تو نظرات لینک‌ش رو بذارید

با تچکرsmiley


پارسال یکی از همکاران مجموعه‌ قبلی‌ای که باهاشون همکاری داشتم داشت میرفت حج

 

همرو ماچ و بغل می‌کرد می‌گفت التماسم کنید دعاتون کنم!

پ.ن۱:

امروز حدود یک ساعتی داشتم با مدیر این بخشی که الان دارم باهاشون همکاری می‌کنم به پیشنهاد خودش

توضیح میدادم که دارم چیکار می‌کنم و بنده خدا بشدت کیف و ذوق کرد که چه همچین نیروی گلی داره

بنده خدا نمیدونه که قراره بعد از این تابستون با اونجا خداحافظی کنم

یعنی هیچکی نمیدونه

پ.ن۲:

این پیچیده بودن پلن‌هام و عدم پیشبینی بودنم هست که حس می‌کنم جذابیت زندگیمه

البته واسه خودم کاملا مشخصه که قصدم چیه ولی خب خیلیا نمیدونن که چی تو ذهنم میگذره و این پیوستگی‌ها رو درک نمی‌کنن

از مباحثی که بشدت سخته واسم توضیح دادن و افشای این پلن واسه یکی دیگه هست

و تا الان بجز سه نفر (یکیشون از کاربرهای بیان هست!) هیچکی نمیدونه هدفم چیه

پ.ن۳:

امروز یکی از همکاران خانم که به طور مستقیم بخشی از گزارش‌هاشون رو باید واسه من بفرسته رو تو توییتر بلاکش کردم و از کرده‌ی خود دلشادم

البته بنده خدا هیچ کاری نکرده بود ولی نمیدونم چرا دوست داشتم بلاکش کنم!

پ.ن۴:

مامانم امروز که سر کار بودم رفته واسم لباس خریده عین همین لباسی که امروز تنم بود و من بشدت این رنگ رو دوست ندارم اصلا

کاشکی که یه جوری میفهمید ولی خب قاعدتا بخاطر لبخند و تشکر من متوجه‌ش نمیشه:/

کاشکی مامانا بذارن ما یه خورده بزرگ بشیم البته اینم بگم که من سلیقه‌ی خاصی تو انتخاب لباس و رنگش ندارم و مامانم همیشه انتخاب میکنه:/

محبوبم کجایی که بیایی رنگ لباسم رو تو انتخاب کنی

(اصلا دلیلی که خودم واسه خودم لباس نمی‌خرم اینه که محبوبم بیاد لباسم رو انتخاب کنه!!!)

پ.ن5:

با وجود اینکه بشدت امام رضایی ع هستم و دوست دارم همیشه و با فاصله زمانی کم برم مشهد و حرم امام رضا ع ولی این سری اصلا دوست ندارم با خونواده و همکارای مامان و بابام برم و ترجیحم اینه دو روز شنبه و یکشنبه رو نرم سرکار و تو خونه تنها بمونم یا برم کافه ایوون و با این جمعیت سفر نرم و یه کمی از این تایم استراحتم رو به پروژه م اختصاص بدم و تموم شه این لعنتیه دوست داشتنی

یه جوری خیلی شبیه خانم سعاد امیری شدم(نویسنده کتاب "کاپوچینو در رام الله" و "شارون و مادر شوهرم" ایشون استاد دانشکاه هستن و فلسیطنی)



اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا الحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِیُّ✨


ای دوست بیا که وقت شادی آمد

هم عزت و هم نور الهی آمد


بر خلق خدا رحمت حق نازل شد

فرزند تقی امام هادی آمد

میلاد امام هادی ع مبارک‌تون باشه

از قشنگ‌ترین دعاهایی که از نظر من در مورد ائمه وجود داره زیارت جامعه‌ی کبیره هست که یادگیری از امام هادی ع نقل شده

اگه وقت دارید یه دور با دقت و با ترجمه بخونید که دقیقا امامان چه جایگاهی دارند

پارسال به تاریخ قمری همین موقع‌ها بود که اولین حقوقم رو گرفتم فلذا سال خمسی من تولد امام هادی ع میشه

امسال حقوق اینجانب بعد از ۲ماه و نیم کار تو این مجموعه‌ی بزرگ انقلابی! واریز نشده به چنتا دلیل این‌که من نیروی پروژه‌ای هستم و معاون مالی این مجموعه تازه عوضش شده و مبلغ قرارداد پروژه‌ی من واسه ۳ماه ظاهرا از حقوق ثابت نیروهای اینجا بیشتره

و یک پنجم ته مونده‌ی حسابم از پارسال تا الان همون مبلغ بالا شده

البته من دوتا حساب دارم که یکی‌ش حساب حقوقی‌م هست و اون یکی همه‌ی مبالغ غیر حقوقی‌م هست که توش پول هست

پ.ن۱:

تو این مورد خاص استثنائا ربطی به نداره و بیشتر به معاون مالی این مجموعه ربط داره

پ.ن۲:

یه سری توضیحات در مورد بازارهای مالی و احادیثی که تو این مورد وجود داره و حدیث امام علی ع که نقل به مضمون میگن که کارمند نباشید وجود داره و اینکه چرا من با وجود اینکه این موارد رو می‌دونم رفتم پروژه‌ای دارم کار می‌کنم که اگه فرصت کردم بعدا میگم

پ.ن۳:

یکی از دوستان توصیه می‌کرد

هیچوقت تو پینت بال وقتی گلوله‌هاتون تموم شد با قنداق تفنگ نزنید تو صورت حریف.

از کلانتری میان میبرنتون

پ.ن۴:

چند پست پیش گفته بودم که با همکاران پدرجان قراره بیام مشهد، مامان جان بشدت تاکید داره که این مسئله که من کارم به دارالشفای امام رضا ع کشید به خاطر چشم زده شدن توسط همسر یکی از همکاران (که اوشون هم مثله مامانم معلم هستن) اتفاق افتاده

چون که اوشون دو تا پسر تقریبا همسن من داره و اونا بر خلاف من که بشدت مامانی هستم بیشتر سمت باباشون میرن

من تقریبا همیشه دست در دست، همراه مامان همه‌جا میریم و انگاری این مسئله خارشده رفته تو چشم بعضیا که چرا من وقتی بزرگ شدم هنوز رابطه‌م با مامان خیلی قویه ولی پسرهای اونا این جوری نیستن

این طوری شد که من بدون هیچ پیش زمینه‌ای یهو بعد از یه نصفه روز کارم به دارالشفا کشیده شد

پ.ن۵:

اسم سرخ‌پوستی من" پسر خودشیفته مامان بسیار اثرپذیر نسبت به چشم زخم" هست!


یه مجموعه نوشته هست واسه یکی از بهترین استادهام دکتر نقشینه

به اسم اقتسادنامه

واسه پبلاگ ایشونه که از اونجا که یه چندسالی هست بروز نشده داره از دسترس خارج میشه

من متن‌هاش رو کپی کردم ازش اجازه بگیرم پست‌ها رو تدریجی میذارم اینجا

در مورد اقتصاد هست که طبق گفته‌ی ایشون تحصیلات اقتصاد نداره و رشته‌ی دانشگاهی آمارو احتمال هست نوشته اقتسادنامه


دائم به سرم فکر علی نیست که هست

هرشب به لبم ذکر علی نیست که هست


دیگر چه سعادتی بود بهتر از این

در سینه ی من مِهر علی نیست که هست.

می‌خوام برگردم نوشته‌ها و پست‌های پارسال ‎عید غدیرم رو پیدا کنم،فردا کپی کنم همونا رو دوباره پست کنم!

ظاهرا امسال قراره احتمالا همون اتفاق‌ها بیافته

با این تفاوت اساسی که من تو این دوروز کلا ۳ ساعت خوابیدم و امروز تا ۴ سرکار بودم و تو اونجا مامان جان زنگ زد که قراره بریم شمال بهش میگم میشه من نیام میگه اگه تو نیای ناراحت میشیم و فلان و . اصلا ولش کن نمیریم میگم باشه میام میگه که ساعت ۴ و خوردی فلان جا باش میاییم دنبالت و گلوم هنوز درد می‌کنه و چرک کرده و سرم هم تا چند ساعت پیش بشدت درد می‌کرد

هرچند که دوست داشتم امسال متفاوت باشه و تو جشنی که دوستام واسه پویش #فقط_به_عشق_علی تدارک دیده بودن و اون مسئله‌ی اطعام غدیر(مراجعه کنید به پست ثابت وبلاگم) شرکت کنم ولی الان مجبورم برم شمال با این حال از پذیرایی کردن مهمون‌های پدربزرگ جان سیدم که تقریبا کل روستا رو شامل میشه-_- زیاد ناراحت نیستم معتقدم که خستگی‌ش به دعاهای بابابزرگ می‌ارزه

اونم #فقط_به_عشق_علی


+میلاد امام موسی کاظم ع مبارک باشه:) ان شاءالله به سلامتی و خوشی

 

+مامانم گفته بود واسم توئیتر نصب کن گفتم فضاش خوب نیست و فامیل ها همه تو اینستا هستن توئیتر رو ول کن بیا اینستا نصب کنم(من خودم اینستا ندارم) الان بعد از حدود 2ماه گفته توئیتر رو هم نصب کن، بنظرتون دقیقا چیکار کنم؟

1.نصب کنم،خودم دیلیت کنم

2.نصب کنم،خودم بلاکشون کنم

3.براشون توئیتر نصب نکنم

4.مامانت هستم دیدن نتیجه^_^

پ.ن1:

یکی از علت هایی که میگم توئیتر نصب نکنم اینه که اونجا هم مثله اینجا(البته خیلی کمتر) تقریبا خودم هستم و اگه ناراحتی یا اتفاقی چیزی بیافته اول تو فضای مجازی ابراز میکنم و نمیخوام مامانم بیشتر این ناراحتی ها و واکنش ها رو بفهمه

پ.ن2:

در میان این همه آدم
گروهی اواز میخوانند و گروهی از ت میگویند
عده ای کتاب میخوانند، چند نفر عشق بازی های مضحکانه انجام میدهند

چند نفری هم درباره‌ی ته دیگ سوخته‌ی یک خاله زنک دیگر نظر میدهند
و من تنها در دخمه‌ی موحشِ کپک زده‌ی خود می نشینم ، به شنیدن چشم هایت میپردازم، خیالت را میبافم
صدایت را مینویسم بوسه هایت را میبویم و نگاهت را آشکارا لمس میکنم

و عده ای قصه دیوانگی‌ام را برای این جماعت عاقل‌ِ بی عقل شرح میدهند.

پ.ن3:

تیشه بشکن فرهاد که در این شهر مجازی شلوغ

همه شیرین شده اند به فریب و به دروغ

 

کُلَه نایک به سر، حسرت لایک به دل

The relation  single

تا که مقبول افتد نزد آن خسرو خوبان

شاه شمشاد قدان و شه شیرین دهنان

خسرو، خود مشغول است

به اَبَر اعجازی از فتوشاپ

کله اش روی تن هرکول است

با یکی عینک دودی مخوف

تا ریا را نشود از پس چشمانش دید

تیشه بشکن فرهاد

خودِ مرحومِ نظامی اینجا

دو سه پیجی دارد

چیست این؟ م کبری برپاست

تو ولی فارغ از این حوری و غِلمان و پری های دغل

باز هم می پرسی خانه ی دوست کجاست!


چشمانت سادات من بود و بوسه ات تبرکی برای برکت لبهایم

این عید قرارمان باشد یادآوری نرسیدن‌ها.

 

فصلی که با رسیدنش انگار می رسند

دستان من به دامن "سادات" چشم تان

 

راستش تو برایم بسان خورشیدی بودی با  و من زمینی با 92،935،700 مایل فاصله!

 

اوضاع رو براه تر از این‌ها نمی شود

ما و شما و خواب و خیالات چشمتان!

 

پ.ن۱:

از روزِ عزا گرفته تا عید سعیـد

از حوزه ی قم بگیر تا کاخِ سفیـد

 

هر گوشه و هر زمان تو را می بوسم

تا کور شود هر آنکه نتواند دید!

 

پ.ن۲:

شعر و پست خاک برسری وبلاگم اومده بود پایین

پ.ن۳:

بی_مخاطبانه هست؟


من واقعا از اون بزرگواری که واسم دعا کرد (احتمالا کربلا بوده یا تو مسیر پیاده روی واسم دعا کرده یا نمیدونم یه بزرگواری که احتمالا قسمتش نشده و ان شاءالله زودتر یه نفر پیدا بشه یا یه اتفاقی بیافته که خونواده به خصوص پدر بزرگوارشون راضی بشن که بالاخره کربلا تشریف ببرند یا شایدم #اوشون تو مسیر کربلا بوده یا ) تشکر میکنم

امروز کاملا بدون مقدمه و اتفاقی، حس کردم حالم بهتر شد و احتمالا بعد از چند روز بهتر هم خواهم شد کلا انگار اوضاع نسبت به قبل بهتر شده

واقعا ممنون ان شاءالله تو موقعیت های دیگه جبران کنم حالا یا با دعا یا اگه از دستم بر می اومد جاهای دیگه (البته دقیق نمیدونم دعای کی بود)

پ.ن1:

بخوابیم و بریم به زندگی قشنگی که تو‌ خواب داریم بپردازیم.

پ.ن2:

بخوابیم شاید بخواب دیدیم آنی که در بیداری میجوییم.

پ.ن3:

‏زندگی یعنی ببوسی دست مادر را فقط 

گرچه لبهای تو هم بدجور.اصلا بگذریم

پ.ن4:

هوای پاییز داره دلبری هاش رو شروع میکنه و ما سینگل ها هعییی بگذریم

پ.ن5:

نوشته بود گذشت زمان اگه مشکلات رو‌ حل می‌کرد که الان خدا مشکلش با ما سر قضیه اون سیبه رو تموم می‌کرد و برمون می‌گردوند بهشت:/


نَکند فکر کنی بی سَبب ایران ماندی

شهر پر فتنه ی ما، ی میخواهد.

یه دختر سه ساله هم اربعین به کربلا نرسید 

ما کربلا نرفته ها :(

پ.ن0:

إنا مرضی بالأمل

ما به امید دچاریم

محمود درویش


پ.ن1:

ما

کاشفان کوچه‌های بن‌بستیم

حرف‌های خسته‌ای داریم

این‌بار،

پیامبری بفرست که تنها گوش کند.

#گروس_عبدالملکیان

پ.ن2:


نه اینکه (هل من ناصر) بدون پاسخ ماند

همیشه قاعده ی عشق، بی جوابی بود

منافقی که سرِ عدل را برید، خودش

درست چند دهه قبل انقلابی بود


درست چند دهه قبل از این محاصره ها

جناب شیخ نمک گیر کدخدا شده بود

و جالب است که جای شهید با جلاد

درست چند دهه بعد جابجا شده بود


خلاصه از عقبی ها که انتظاری نیست

چه عالمان وزینی که در صف جلو اند

به سی هزار نفر عالمانه فهماندند

که این جماعت هفتاد و چند تندرو اند


به دوستان برسانید تا شما هستید

به دشمنان قسم خورده که نیازی نیست

طبیعی است که از هر جناح حمله کنند

به سمت او که اهل جناح بازی نیست


اگر به گفته ی تاریخ هر دو یک نفرند

امیر میمون باز و رئیس گاوچران

چه فرق می کند امروز کاخ سبز و سفید

چه فرق می کند امروز کوفه و تهران

مرتضی عابدپور لنگرودی


آقای دولت و وزیر محترم کشور گند زدید برادران، نمیتونید حداقل بسپارید به اونا که میتونن

وزیر کشور میگه

ما تو این ستاد از مانیتورها 24ساعته داریم کنترل میکنیم و همه ی ما ها ماجور هستیم

شما اگه واقعا میخواید کاری کنید برو لب مرز وایستا مدیریت کن

چقدر این عکس اینجا معنی داره:


ربنا آتنا نگاهش را.

پ.ن۱:

بعضی خبرا هست صفر تا صد خوب و مثبته اما میشنوی دلت بدجوری میگیره، مثلا کربلا رفتن دوستات مثلا کربلا رفتن#اوشون:/

پ.ن۲:

‏آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

‎#اوشون

پ.ن۳:

 

 

‏من غلام نوکراتم

عاشق کربلاتم

تا آخرش باهاتم

تو همونی که میخوامی

دلیل گریه هامی

تا آخرش باهامی

‎#عشق یعنی به تو رسیدن

یعنی نفس کشیدن

تو خاک سرزمینت

عشق یعنی تموم سال و 

همیشه بی قرارم

برای ‎#اربعین ت

‎#جامونده_ها


 

پ.ن۴:

شرمندتم جوانی

تو را چه سینگلانه میگذرانم.

پ.ن۵:

پس من کی وبا کی تو برگا خش خش کنم؟ :/



لا تَدْری لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً

تو چه می‌دانی شاید خداوند بعد از این، وضع تازه (و وسیله اصلاحی) فراهم کند.

واقعیتش اینه که کسی بهمون قول نداده بود قراره تو این دنیا بهمون خوش بگذره

و اصلا نقل به مضمون حدیث داریم که میگن فقط یک هفتم رزق تون از تلاش تون  بدست میاد و بقیه ش عوامل دیگه دخالت داره




جناب آقای دکتر رییس جمهور محترم، سلام

درهای استادیوم آزادی هم که به روی ن باز شد(البته در جریانم که شما و جماعت اصلاح‌طلب جز ناراحت ترین افراد تو این زمینه هستید چون بالاخره وعده‌ی راه دادن خانم ها به استادیوم می‌تونست حداقل دو دوره‌ی ریاست جمهوری واستون رای جمع کنه)

ولی بدونید که:

حتی اگرلاس وگاس بیاد قم،

جنتی توخطبه های نمازجمعه1ساعت باله برقصه،

دوباره بنزین لیتری100تومن بشه،

نیروی انتظامی بیادبه هرخونه یه دیش بده،

لیدی گاگا رو مجری زلال احکام کنن،

داریوش تومهدیه تهران بخونه،

بسیج بشه اکادمی گوگوش،

فیضیه کلوپ رقص بشه،

کارخونه گلاب قمصر عرق کشمش بزنه،

دلستربشه ابجو،

ما باز هم دنبال وعده‌های اقتصادی‌تون و ی‌تون هستیم

یارانه‌ی نیازمندان و مناطق محروم را افزایش می‌دهیم‌ت کو؟

بهبود شرایط محیط کسب و کار برای ایجاد اشتغال و کاهش بیکاری‌کو؟

تامین مسکن ارزان و مهار قیمت آن کو؟

اهمیت به تولید و مقابله با فساد برای ایجاد عدالت اقتصادی کو؟

باید موانع صادرات را برداشت تا صادرات غیر نفتی جای نفت جایگزین شود کو؟

صادرات فرآورده های نفتی بجای خام فروشی کو؟

حرکت از مصرف محوری به تولید محوری کو؟

ثبات بازار های اقتصادی برای مهار گرانی و تورم کو؟

برای بهینه سازی خودروها قاطعانه برخورد خواهیم کرد کو؟

صنعت و کشاورزی را باید در کنار یکدیگر فعال نگه داشت کو؟

پرداخت عادلانه سودهای بانکی کو؟

بهبود وضعیت رفاهی 8 تا 10 میلیون نفر از خانوارهایی که در پایین‌ترین سطح زندگی می‌کنند کو؟

تشکیل وزارت ن کو؟

تهیه لوایح حمایت از ن  کو؟

بیمه‌ی ن سرپرست خانوار کو؟

ایجاد امنیت برای ن در اماکن عمومی کو؟

رفع تبعیض‌های جنسیتی کو؟

انتخاب وزیر زن کو؟

تدوین و ارائه‌ پیوست‌های جنسیتی برای طرح‌های ملی کو؟

رفع تبعیض‌های قومیتی کو؟

برقراری تعامل سازنده با جهان کو؟

یارانه کالایی کو؟

واریز سالیانه ۱۵ میلیارد دلار از درآمد نفتی به صندوق توسعه‌ی ملی کو؟

افزایش بودجه تحقیق و پژوهش به میزان ۳درصد تولید ناخالص داخلی کو؟

کنترل میزان نقدینگی کو؟

و.

پ.ن:

من تو این جوونا فقط انگیزه میبینم 7 تا گل فعلا!

به نظرم از این به بعد ورود هر گونه، گونه ی مذکر به ورزشگاه به عنوان تماشاچی باید ممنوع بشه!

الان دخترا گریه میکنن میگن آخی عسیسم، دیگه بهشون گل نزنید گناه دالن :(((

تو نیمه دوم نگرانم نکنه به خاطر عوض شدن زمین

بچه ها افت کیفیت بازی داشته باشن!

نگرانم علیرضا هواس ش پرت بشه!

(هشتگ دلواپسم!)


.

یَا حَبِیبَ مَنْ تَحَبَّبَ إلَیْکَ وَ یَا قُرَّهَ عَیْنِ مَنْ لاَذَ بِکَ وَ انْقَطَعَ إلَیْکَ 

ای محبوب آن که به تو دوستی ورزید، ای نور چشم کسی که به تو پناه آورد و برای رسیدن به تو از دیگران گسست، 

.
عَرَضَتْ لِی بَلِیَّهٌ أَزَالَتْ قَدَمِی وَ حَالَتْ بَیْنِی وَ بَیْنَ خِدْمَتِکَ 
برایم گرفتاری پیش آمد، بر اثر آن گرفتاری پایم لغزید، و میان من و خدمت به تو مانع شد 
سَیِّدِی لَعَلَّکَ عَنْ بَابِکَ طَرَدْتَنِی وَ عَنْ خِدْمَتِکَ نَحَّیْتَنِی أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی مُسْتَخِفّاً بِحَقِّکَ فَأَقْصَیْتَنِی 
سرور من شاید مرا از درگاهت رانده ای، و از خدمتت عزل نموده ای، یا مرا دیده ای که حقّت را سبک می شمارم پس از پیشگاهت دورم ساختی، 
.
أَوْ لَعَلَّکَ رَأَیْتَنِی غَیْرَ شَاکِرٍ لِنَعْمَائِکَ فَحَرَمْتَنِی أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی 
یا شاید مرا نسبت به نعمتهایت ناسپاس دیدی، پس محرومم نمودی، یا شاید مرا از همنشینی دانشمندان غایب یافتی، پس خوارم نمودی، 
.
وَ أَنَا عَائِذٌ بِفَضْلِکَ هَارِبٌ مِنْکَ إلَیْکَ مُتَنَجِّزٌ مَا وَعَدْتَ مِنَ الصَّفْحِ عَمَّنْ أَحْسَنَ بِکَ ظَنّاً 
و من پناهنده به فضل توام، از تو به تو گریزانم، خواهان چیزی هستم که وعده داده ای. و آن چشم پوشی از کسانی است که به تو گمان نیک برده اند، 
.
إِلَهِی لَوْ قَرَنْتَنِی بِالأَْصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِی سَیْبَکَ مِنْ بَیْنِ الأَْشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَی فَضَائِحِی عُیُونَ الْعِبَادِ 
خدایا، اگر مرا با زنجیرها ببندی، و عطایت را در میان مردم از من بازداری، و بر رسواییها دیدگان بندگانت را بگشایی، 
.
وَ أَمَرْتَ بِی إلَی النَّارِ وَ حُلْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الأَْبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِی مِنْکَ 
و مرا به سوی دوزخ فرمان دهی، و بین من و نیکان پرده گردی، امیدم را از تو نخواهم برید، 
.
إِلَهِی حَقِّقْ رَجَائِی وَ آمِنْ خَوْفِی فَإِنَّ کَثْرَهَ ذُنُوبِی لا أَرْجُو فِیهَا (لَهَا) إِلاَّ عَفْوَکَ 
خدایا امیدم را تحقق بخش، و ترسم را ایمنی ده، زیرا من در عین فراوانی گناهانم امیدی جز به گذشت تو ندارم،
ابوحمزه


چقدر این آهنگ خوب بود و چقدر دوستش دارم

مرسی از آقای علی اکبر قلیچ

مرسی از ستاد جهانی اربعین

مرسی از آقای حامد زمانی که این موضوع رو جا انداختن(ان شاءالله کار متهم شون بالاخره منتشر بشه)

بخشی از متن های این آهنگ که خیلی باهاش حال کردم:

مردی هنوز چشم به راه جواب ماست.

خیلی حسین زحمت ما را کشیده است.

در خودم گم شده ام آه بگو راه کجاست.

یار در خانه و من گرد جهان میگردم

ای خوشان ها که دمی لایق دیدار شدند.

که به خال لبت ای دوست گرفتار شدند.

دل پر زخم زمین گفته کسی می آید.

پسر فاطمه با تیغ علی برگشته

می رسد منتقم خون خدا بسم الله

بعد قد قامت مهدی عج چه نمازی بشود.

ای شمس عالمی که قمر شد فدایی ات

 

 


‏زیباترین اتفاقات زندگیم دیگه اصلا تو لیست کارهایی که باید انجام بدم نیستن

‎#اوشون

المپیاد دانشجویی

استارت آپ هام

پروژه‌ی اشتغال *******

دفاع کارشناسی همراه با خونوده

و


پ.ن:

با تغییر زمان دفاع پروژه‌م به خاطر مسافرت ناگهانی استاد پروژه‌ی نچندان محترم و خیلی بیشعور زمان دفاع من از ۳۰شهریور افتاد هفته‌ی بعد که نه مامانم هست نه بابام می‌تونه بیاد، دوست‌هام هم یا کربلا هستن یا کلاس دانشگاه دارند و من چقدر تنهام حقیقتا

پ.ن۲:

+امروز که رفتم تایم دفاعم رو ست کنم با استادها واسه چندمین بار فهمیدم که چقدر تنهام

-ان الله معنا

+نمیدونم شاید آره شاید نه

و خدای گم شده در چند جمله‌ی عربی.


أَیْنَ بَقِیَّةُ اللَّهِ الَّتِی لاَ تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِیَةِ 

کجاست باقی مانده‌ی خدا که عالم خالى از عترت هادى امت نخواهد بود

أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ‏

کجاست آنکه براى برکندن ریشه ظالمان و ستمگران عالم مهیا گردید کجاست آنکه منتظریم اختلاف و کج رفتاریها را به راستى اصلاح کند

أَیْنَ الْمُرْتَجَى لِإِزَالَةِ الْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ أَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِیدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ‏

کجاست آنکه امید داریم اساس ظلم و عدوان را از عالم براندازد و کجاست آنکه براى تجدید فرایض و سنن ذخیره است



وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَحَبَّبَ إلَیَّ وَ هُوَ غَنِیٌّ عَنِّی 

و سپاس خدای را که با من دوستی ورزید، درحالی که از من بی نیاز است


میشه خدا یه امشب رو بیخیال رگ گردن بشی و مثله دوست بغلم کنی یه دل سیر گریه دارم.


یا ربِّ.انَّ لَنا فیکَ اَملاً طَویلاً کَثیراً
خدایا.
ما روی تو خیلی حساب کردیم

 


معنی: تبریک، شادباش


من قرار بود اوایل شهریور دفاع کنم، هارد لپ تاپم سوخت!

اومدم وسط‌های شهریور دفاع کنم، جواب المپیاد نیومد!

اومدم آخرهای شهریور دفاع کنم، استاد راهنمای پروژه م گذاشت رفت از ایران!

این شد که با یه استاد بشدت دوست داشتنی و مهربون که من به شدت ارادت خاصی به ایشون دارم دیروز رفتم واسه دفاع

تا آخرین لحظات هم داشتم دعوت می‌کردم از دوستان و اساتید که بیان و این فضای خالی بدون دوستان تو پیاده روی اربعین و نبود مامان و بابام و . رو جبران کنن که اکثرا نمیتونستن بیان و

نیومدن که نیومد!

ولی خب با 5تا از رفقای خوب (که البته یکیشون همون اوایل اومد و یه سر بزنه و رفت) دفاع م رو برگزار کردم(که یکیشون دانشجوی جبرخطی م بود و خیلی کمک کرد)

داور پروژه ی من یکی از بشدت سخت گیر ترین داورهای دانشکده هست

دقیقا قبل من، همین داور و همین استاد راهنما، پروژه ی یه دختره رو داشتن بررسی میکردن(دیروز این استاد پروژه مهربون من، 4تا دفاع داشت و بنده خدا از 10رفت تو اتاق دفاعیه و 2 اومد بیرون بعد 3 رفت تو اتاق دفاعیه و نمیدونم چند اومد بیرون، خدا قوت و ماشاءالله) جوری از دختره سوال میپرسید که تا اونجا که من دیدم حدود40دقیقه ای داشت باهاش حرف میزد که نه فلان جا رو بد توضیح دادی و اونجاش اشتباه شده و . فکر کنم آخراش دختره بغض کرده بود

من که میدونستم داور و استاد پروژه م یه چند ساعتی هست که تو اتاق هستند و فکر میکردم که احتمالا 2نفر از مهمون های ویژه هم بیان، رفتم 4تا شکلات داغ(هات چاکلت) سفارش دادم که مهمونا نیومدن و فقط همون 2تا رو خوردن، دفاع رو با همه ی عاشقانه ها و فان هایی که اتفاق افتاد خیلی قوی برگزار کردم و دوستان بودند و فیلم هم گرفتند که خیلی هم خوب بود

آخرش از داوری که به زور به بچه ها 16 رد میکرد 19 گرفتم و Wooow چه خفن

اون دو تا هات چاکلت مونده رو هم 5تایی خوردیم! واسه اینکه بهداشت هم رعایت بشه یکی با در خورد یکی با لبه ی لیوان خورد یکی سر کشید و کلا خوب بود

آخرش هم اون وسایل پذیرایی که از مهمانو(

https://mehmano.com/)  که توصیه میکنم اگه تهران هستید و میخواید مراسمی (جشن تولد یا دفاعیه یا مهمونی یا .) برگزار کنید یه سر به سایتش بزنید، تهیه کرده بودم زیاد اومد و به مسئول آموزشمون و چنتا از استادها و اونجایی که کار میکردم و خونه هم بردم

کلا خیلی خوب بود و دستش شما درد نکنه بابت دعاهای خوب خوب تون به خصوص اون بزرگواری که مادرانه دعا کردند

پ.ن:

بله من با لباس مشکی رفتم دفاع کردم در کنار پرچم های یا حسین ع و یا زینب س که بغل هرکدوم از اسلایدها بود

و انقد که نمادهای مختلف پنهان از افرادخاص مثله مامانم مثله #اوشون تو اسلایدها بود و دوستان خوب بودند احساس تنهایی نکردم

اینم بگم که صفحه ی Lock لپ تاپ من تصویر پایین هست، همون اولش دار یه نگاه ناامید کننده ای به من کرد و گفت خدا تو رو از دست ما نجات بده؟

گفتم نه والا این خیلی وقته رو لپ تاپم هست و یه خورده در مورد داستان المپیاد و اتفاق هاش گفتم(داور من رئیس آموزش کل دانشگاه هست و اون مسئول المپیاد امیرکبیر که به من کمک نکرد زیر دست ایشون محسوب میشه) و  فهمید جریان



با همه‌ی عاشقانه‌ها و فان‌های بیولوژیکی و یا حسین ع و یا زینب س های پروژه‌م

و بله دفاع پروژه‌ی پر از اتفاقات عجیب غریب من هم تمام شد:)

دم دوستانی که اومدن و نتونستن بیان هم گرم

و همه‌ی اون بزرگوارانی که پیام دعات می‌کنیم و خدا پشت و پناه‌ت و تو اربعین واستون دعا کردیم و یا چنتا عمود رو با نیت شما پیاده‌روی کردیم

هم گرم و ان‌شاءالله واسه پروژه‌ی خودشون یا فرزنداشون ما دعا کنیم ان‌شاءالله

توضیحات بیشتر رو رسیدم خونه می‌نویسم


واقعیتش من سریال پدر رو اون موقع که از شبکه2 پخش میشد نگاه نمیکردم، ولی خب همون موقع نمیدونم چرا، ولی زنداییم تاکید و اصرار میکرد و میگفت رضا از نظر حیا و زندگی و کم رویی و. خیلی شبیه حامد هست و .

چند هفته پیش تو یکی از شبکه ها اتفاقی با خونواده این سریال پدر رو یه تیکه ش رو دیدیم بعد مامان گفت قسمت هاش اگه هست دانلود کن ببینیم و.

چند وقت پیش هم یکی از بزرگواران گفته بودند چقدر شما رو مثل حامد توی سریال پدر تصور میکنم و. 

یه سرچ زدم یه چیزایی فهمیدم حامد کی بوده و بعد از اینکه اون سریال 32قسمتی رو تو4روز با خونواده دیدیم!(همینقد آب میبندن به سریال ها!!!) میخوام یه سری چیزا بنویسم

و اینکه این پست به مرور تو چند روز نوشته شده

حالا نه به اون شدت که از پنجره بپرم پایین! ولی خب تو دوران کارشناسی یه چنتا اتفاقی واسم افتاد،

تقدم و تاخر داستان ها رو نه از نظر زمان یادمه نه از نظر شدت اهمیت و اینا رو مینویسم که بعدا که بد شدم(ان شاءالله که هیچکی سقوط معنوی نداشته باشه) بخونمش که چی بودم و الان تو کدوم چاه سر میکنم و نندازم گردن خدا

و اینو تاکید کنم که 

شرایط نبوده وگرنه توهم تقوا برم نداره

و 

هیچ موقع ویترین اتفاق های زندگی یکی دیگه رو با واقعیت های زندگی خودتون مقایسه نکنید شما که خبر از اتفاق های خلوت اون بشر ندارید که

و

تف به ریا

و

آهنگ‌ها رو پلی کنید همراه پست بخونید احتمالا تحمل خوندن متن رو بیشتر میکنه (آهنگ‌های سریال پدر هست و چقدر من صدای آقای قربانی رو بسی دوست دارم)

 

 

 

 


 

 

و

این پست رو بعد چند روز رمزی میکنم چون میخوام اسم اون افرادی که ستاره دار نوشتم رو بنویسم

 


1

ترم سوم و جزوه نویسی اینجانب

من کلا از اون موقع که حدیث امام علی ع رو خوندم(کم رنگ ترین قلم ها ماندگارتر از قویترین حافظه هاست) یادداشت برداری میکنم حالا یا ضبط میکنم اتفاقاتی که افتاده و حرف هایی که زده شد یا مستقیم دفترچه در میارم و مینویسم(دفترچه ی وی بین افرادی که میشناسندش معروف است!)جزوه هم سعی میکنم با زبون خودم اون بخش هایی که استاد میگه و نمیگه رو یادداشت کنم به خصوص اگه بحث ریاضی و OR و جبر خطی باشه که اصلا یه وضعی، سر همین اگه راه داشته باشه و . بچه ها سعی میکنن از من جزوه بگیرند(این ننگ بزرگ که جزوه ی چند رنگ مینویسم و همکلاسی ها به جای مراجعه به دخترا به من مراجعه میکنن به پسرها تسلیت میگم!) یه سری به جای آسانسور دانشکده از راه پله داشتم می اومدم یکی از اکیپ دخترا که یکی از دخترهای خوب ولی با ظاهر آرایش غلیظ بد (خوب بودن دختره از رفتارش معلوم بود ولی نمیدونم چرا اون حجم از مواد آرایشی رو استفاده میکرد) این دختره گفت من فلان بخش ها رو میخوام آقای ****** میشه اینا رو بدید عکس بگیریم و. من همش داشتم فکر میکردم که مگه نباید من برم به دخترا بگم جزوه تون رو بدید بعد باب آشنایی باز بشه یا تو همکف بهم بخوریم و جزوه هاش پخش زمین بشه و شماره و . و بین این که پیشم وایستن تا اون بخش خاص رو جدا کنم و عکس بگیرن و چه اتفاق هایی ممکنه بیافته و. تصمیم گرفتم کل جزوه ی اون ترم رو بهشون بدم

یادمه سر امتحان میان ترم حتی اون کلاسی که با استاد ما درس نداشت، مباحثی که من نوشته بودم رو از رو جزوه ی کپی شده ی من میخوندن!


2

جبرخطی و کراش‍♂️

یه سال پیش یکی از دخترا با دوستش اومده بود سر کلاسم(خودش جبرخطی داشت ولی دوستش واسه دانشکده ی ما نبود) بعد کلاس جایی کار داشتم،باعجله از کلاس اومدم برم سلف پشت سرشون بودم که متوجه من نشدن

دوستش میگفت من رو این TAتون کراش دارم یه جوری یه کاری کن مهربون تر باشه

هر چند که تهش هیچی نشد ولی خب در نوع خودش باحال بود


3

مبانی برق و #اوشون

یه سری یه مبحثی بود که از بین بچه های هم دانشکده ای کلاس فقط من بلد بودم، یکی از اکیپ دخترا تلگرام داده بود به دوستم که شما تمرین های این بخش رو حل کردید بلدید که به ما این مبحث امتحان هفته ی بعد رو یاد بدید، اونم گفته بود ما خودمون از رضا پرسیدیم و تمرین ها رو از اون کپ زدیم(کپ زدن= نوشتن تمرین ها از روی فرد دیگری!) من طبقه ی سوم کلاس داشتم و اون دخترها هم دم در بودند، کلاس من تشکیل نشده بود، تو کلاس لپ تاپ باز کرده بودم و برگه های کلاس جبر رو داشتم تصحیح میکردم، دخترها که دم در بودند و صداشون تو می اومد داشتن میگفتن این پسره که کلا به ما دخترا جواب نمیده و .(لفظی که استفاده کردند رو نمیگم) به یکی از به شدت خانم ترین و با حیاترین بچه های دانشکده گفتند که تو برو بهش بگو به تو نه نمیگه این بنده خدا هم تنهایی نیومد و با اون یکی دوست چادریش اومد که مثلا تنها نباشه که داره با هام حرف میزنه(#اوشون خانم بودند اون دختر با حیا که گفتند به تو نه نمیگه!) با یه صدای نسبتا لرزون گفت ما فلان مبحث رو بلد نیستیم و میشه یه تایمی بگید ما بیایم بهمون یاد بدید، منم با یه صدای نسبتا لرزون تر جواب دادم که میخواید ایمیل تون رو بدید من یه جزوه با توضیحات مینویسم میفرستم واستون اون کلاس رو قول نمیدم بتونم چون خودم فلان روز باید برم سر کلاس برگه های جبرخطی هست و .

(خدا رو شکر تو اون امتحان نمره ی #اوشون خانم (با یه اختلاف کم از من) نمره ی خوبی شد یعنی من بیشتر شدم اون با یکم فاصله از من کمتر شد ولی خب جفتمون نمره ی خوب شدیم)

{الان که به ماجرا نگاه میکنم اگه اون موقع من واسه 5تا از دخترای دانشکده که بینشون یکی از دخترهای با آرایش غلیظ معروف دانشکده هم حضور داشت و اون دختره شماره 1 بالا هم بود و . تو تایم خلوت دانشکده کلاس میذاشتم خیلی وجه بدی داشت و اون سلفی داستان حامد سریال پدر هم اتفاق میافتاد شاید باعث میشد من از ارتفاع تقریبا9متری خودم رو پرت کنم پایین دیگه چیزی از من نمیموند!

 البته اینم بگم تو این جور مواقع در مورد اینکه دقیقا چی جواب بدم تو گوشیم استخاره میکنم و یادمه اون موقع سوره ی یوسف اومده بود}


4

کلاس ارگونومی و تشکیل گروه

تو دوره‌ی کارشناسی باید یه چنتایی درس اختیاری رو اجباری پاس کنید من دوست داشتم یه درس دیگه بگیرم و واسش پیش ثبت‌نام کردم ولی اون ترم تشکیل نشد و اجباری درس ارگونومی رو بهم می‌خواستن بدن، #اوشون خانم پیش ثبت نام نکرده بود و اگه این ۳واحدی رو نمی‌گرفت کلا حذف ترم میشد چون تعداد واحدهاش کم بود، رفتم به مسئول آموزش یه برگه نوشتم که میشه حتی شده به جای من به  #اوشون این درس رو بدید و این راز هم بین خودمون بمونه و خودش هیچ وقت نفهمه(اون روزی که با مامان رفتیم دانشکده بهش گفت البته!) گفت باشه و بعد از چند روز معاون آموزشی رو قانع کرد که به جفت‌مون واحد رو بده(معاون آموزشی‌مون دکتر منصور از اون آدم‌های منضبطی که فقط قانون و لاغیر هست و هیچ جوره قانع شدنی نبود و سرچ میزنه آخرین متدهای عذاب دادن دانشجو رو هر ترم یاد میگریه تا روی دانشجوها پیاده کنه)

​​​​​​رفتیم سر کلاس نمیدونم چی شد که #اوشون رفت این درس رو حذف کرد

کلاس‌مون باید گروه بندی ۳یا۴تایی میشدیم که یه پروژه‌ی نسبتا واقعی رو انجام بدیم و از اونجا که این جانب کلا تو حصار تنهایی خویش به سر میبرم و سعی‌م بر اینه که کلا تو جمع نباشم و تنهایی رو اکثر اوقات ترجیح میدم و عقل کسی به منطق ما قد نمیدهد باشد قبول کل جهان خوب ما بدیم، بهم کسی پیشنهاد نداد

آخر سر استاد گفت تا فلان روز گروه‌تون رو تشکیل بدید وگرنه خودم میندازم تو یه گروه که بدترین گروه عمرتون باشه

اینجا بود که سعی کردم یه گروه پیدا کنم

طبق جست‌ و جوهای انجام شده فقط یه گروه ۳نفری از دخترا متشکل از دوستای #اوشون بودند که یه نفر جا داشتن و بقیه ظرفیت‌شون پر بود و تو اون گروه اون دخترخانم مورد اولی با آرایش غلیظ هم بود:/

تصور اینکه پسر بچه مثبت دانشکده با این سه تا دختر نسبتا شیطون و شناخته شده‌ی دانشکده واسه یه ترم همگروه بشن و کار عملی تحقیقاتی که باید فلان روز قرار بذارن و . یا هماهنگ کنن چهارتایی برن فلان جا تا آمار بگیرن یا زنگ بزنن تا اطلاعات در اختیارشون قرار بدن و. پروژه انجام بدن خودش خیلی وضع جالب و خنده داری بود واسه بقیه و خیلی جذاب واسه سوژه کردن من که آخر ترم من با شلوار لی و پیرهن جذب(وی شلوار لی خیلی وقت است نمیپوشد اصلا و ابدا) (اون دختر فیلم دلشکسته رو با اون پسره حساب کنید یه چی تو همون مایه‌ها فقط دخترهاش رو سه برابر کنید!)

هیچی دیگه فلان روز قبل کلاس رفتم نامه‌ی حذف درس گرفتم تو کیفم بود که برم امضاهاش رو بگیرم که آخر کلاس سه تا از پسرهای پردیسی اومدن گفتن ما بزرگتر نداریم و هر سه تامون کاری نمی‌کنیم و بیا سرگروه ما باش و.(اون سه تا پسر هم بچه‌های هم فاز من نبودن شما حساب کنید که اون پارتنر روز ارائه‌ی من شبش با دوستاش بیرون دور دور بودن و پسره ۴شب با احتمالا انواع نوشیدنی‌هایی که خورده بودند با دوستاش میرسه خونه و صبحش میاد با من کارمون رو ارائه بدیم)


5

ترم 8 و همگروهی با **** *****

ترم 8 که ترم آخرم بود(من میتونستم 7ترمه تموم کنم ولی با م یکی از نچندان دوستان این اتفاق نیافتاد) درس طراحی ایجاد واحدهای صنعتی داشتیم، منم درگیر کنکور و المپیاد و یه چنتا موضوع دیگه بودم کلا فکرم یه جاهای دیگه بود، تو این درس با استاد بسیار دوست داشتنی که داشت، قرار بود یه طرح کسب و کار و زدن واحدهای صنعتی و نوآورانه پیشنهاد بدیم و بعد همه ی دانشی که سر کلاس و این 8ترم گذشته از مهندسی صنایع فهمیدیم رو تو اون اجرا کنیم(البته روی کاغذ و اگه اکی بود بعدا با وام های حمایتی و . بریم واقعا اجرا کنیم) البته این درس هم مثله بقیه ی درس ها اینجوری بود که بچه ها از ترم پیشی ها یا درس های دیگه شون پروژه میگرفتند و این جا ارائه میدادند و استاد هم میفهمید و با کسر یه سری نمره، نمره شون رو میداد

من گفتم بیاییم واسه آخرین حرکت دوران کارشناسی یه طرحی بدیم که بریم ان شاءالله واسه اجرا و یادگاری از دوران کارشناسی و .

یه سری طرح پیشنهاد دادم یکی از دوستام(همون که با مش باعث شد 7ترمه تموم نکنم)شد همگروهم، یه نفر کم داشتیم، گشتیم نبود ولی یکی از بچه های پردیس که چند ترم پشت سر هم(همون پسره که پارتنر من تو ارائه درس ارگونومی همون مورد بالا بود) با هم همگروه بودیم گفت من و **** گروه نداریم و تک موندیم، پروژه هم نداریم و میشه بیایم باهم باشیم، در مورد این **** خانم بگم که ایشون کلا زندگی شون و عالمی که زندگی میکنن با شخص من متفاوته مثلا تفکرات خونوادگیش اینجوری بزرگ شده که میشه با همه بدون نیت سوءای دوست شد(واقعا هم بدون نیت با همه دوست میشد) یا مثلا با ماشین خودش می اومد دانشگاه(در مقابل که مثلا من با مترو میاومدم) و لباس هاش خاص بود و اکثر اوقات بدون اینکه واقعا قصد بدی داشته باشه موهاش بیرون بود و داشت با موهاش بازی میکرد(یه چی میگم یه چی میشنوید) و استادها تذکر میدادن یا مسافرت خارج از کشور تنهایی و ) یا اون تو گروه های مخالف انقلاب دانشگاه و تشکل ها فعالیت داشت و من گروه های انقلابی و تو اون کلاس اگه میخواستن دو نفر رو دقیقا متضاد و مقابل از نظر اعتقادی و ی و فرهنگی معرفی کنن قطعا تنها موردی که بود من و **** بودیم.

از اونجا که من اون پسره رو میشناختم گفتم باشه ولی بهش گفتم انصافا این سری رعایت کنید

چنتا پروژه پیشنهاد دادیم و اینجوری بود که من هرچی دختره تو گروه 4نفری مون پیشنهاد میداد از اونجا که گردن من نیافته اکی میدادم و استاد رد میکرد! آخرش بهم گفتن که پروژه ی خودت رو بگو و قشنگ معلومه تو راضی نیستی هر چی میگیم رد میشه و .، آخرش پیشنهاد خودم که یه پروژه ی بسی خوف و خفن هست(که متاسفانه هنوز نتونستیم ران کنیم به خاطر داستان های المپیاد هم نشد وام اونجا رو بگیرم و ) پیشنهاد دادیم، تقریبا اکثر مباحث "های تک" و "ایده پردازی"ش با من بود بقیه یه گوشه ش رو تکمیل میکردند، مثلا اون خانمه تو بخش ترجمه ی پروژه های مشابه تو خارج از کشور نقش داشت و . (پروژه فقط تو دبی اجرا شده و بقیه جاها حتی آمریکا یه کوچولو پایلوت رفتن سراغش و تو ایران کلا نداریم مشابهش رو)

سر اولین ارائه مون وقتی رفتیم جلو استاد که با بابای **** دوست بود، گفت فقط رضا و **** بیان جلو بقیه گروه عقب وایستن(استاد حدودا 75سالشه و بشدت پیر ولی سر زنده هست و تقریبا مثله پدربزرگ ما محسوب میشد)5 دقیقه همه ی دانشجوها به این دو تا ترکیب نگاه کنید! یکی بچه مسجدی و بچه مثبت و مومن دانشکده و . اون یکی هم اصلا ولش کن!

آخرش یا رضا میاد سمت این دختره یا **** چادری میشه

و . و بسی تیکه شنیدم از استاد تو این ترم

{استاد از چند ترم پیش من رو سر کلاس جبرخطی که داشتم درس میدادم دید و از اون جا که خیلی مسن هست هر از چندگاهی سر کلاس بقیه ی اساتید میره یه سلامی میده چون تقریبا همه ی اون دانشکده دانشجوهای ایشون بودند و یه حس پدرانه نسبت به اونا و پدربزرگانه نسبت به جوون تر ها داره، و یه جورایی من رو میشناخت، مثلا یه سری سر کلاس دو تا دانشجوی دختر دوره ی دکتراش تو اتاقش بودند و کلید رو داده بود بهشون که راخت تو اتاقش باشند و .، سر کلاس ما ترم8 شارژر میخواست بده بهشون، از بین پسرها به یکی گفت تو اینو ببره بالا، بعد گفت نه رضا تو بیا من به بقیه پسرها اعتماد ندارم دختر تو اتاقم هست و .)


6

رسوندن به سیده ***** و جبرخطی و

 

سر آخرین امتحانی که به عنوان TA مراقب وایستاده بودم و قرار بود بعد از این به خاطر المپیاد و کنکور و. دیگه در این کسوت فعلا مشغول نباشم، به یکی از دانشجوها مثه همیشه رسوندم البته نه به همشون چون استاد نذاشت.

این بنده خدا بشدت دختر خوب و خانمی هست و اصلا از رفتارش و اسمش کلا یه جورایی شاخص های من و مامانم رو با هم دیگه شامل میشد(مثلا #اوشون خانم از نظر من دختر مناسبی هست ولی از نظر مامان نه تقریبا و #ایشون خانم ،دختر دوست مامانم، از نظر مامان دختر بشدت خوبی هست ولی  از نظر من دختر خوبی بود ولی نه تا اون حد که مامانم میگه، البته نظر من نسبت به خونواده ی #ایشون واقعا مثبته ولی صرفا به چشم خواهری بتونم #ایشون و خواهرش رو قبول داشته باشم نه به عنوان کسی که بخوام باهم دنیا رو عوض کنیم) و خونواده ش از اونجا که به نظر میرسید مثله ما بابلی باشند و .کلا دختر خوبی بود(شما ترکیب اسم رضا رو با سیده معصمومه حساب کنید که چه ترکیب اسمی قشنگی هستید تو کارت عروسی!)، ولی از اونجا که این بنده خدا دانشجوم بود و اختلاف سنی مون احتمالا زیاد میشد (این بنده خدا یه درس اختیاریش رو اومده بود دانشکده ی ما ور داره و یکسال زودتر از من دانشگاه اومده بود و از اونجا که من خودم هم به نسبت سنم یکسال زودتر اومده بودم، احتمالا دوسالی از من بزرگتر بود و  طبق نظر جمیع افراد واسه یه دختر خوب بهتره که پسر ازش کوچیکتر نباشه البته دیگه سر 10ماه و اینا بازی در نیارید انصافا‍♂️) دیگه کلا حس خاصی بین من و این بنده خدا نبود ولی خب دوست داشتم که بعدا ترها اگه قراره یه بنده خدایی رو به عنوان همسر انتخاب کنم یه سری از ویژگی های این دخترخانم خوب رو داشته باشه، مامانم یه سری داشت تلگرامم رو چک میکرد(من کلا با این موضوع که مامانم بیاد گوشی م رو چک کنه یا . مشکلی ندارم حتی یه جاهایی جواب دانشجوهای دختر رو هم میدادم مامان بگه بنویسم و از این بابت هر سری مامان عکس پروفایل دخترهای دانشجوم رو نگاه میکرد یه نظری رو چهره و . میداد!! و اینم بگم من کلا کانتک هام رو پاک نمیکنم مگه اینکه اتفاق خاصی بیافته) عکس این دختره رو دید گفت عجب دختر خوبی و . و فکر کرد #اوشون، این بنده خداهه هست و گفت حق داری اگه این باشه حتی تا چند سالی هم بزرگتر باشه من اکی هستم باهاش!

البته که بهشون گفتم نه و این نیست و ولی دختر خوب و . هست و . و اون ترم تقریبا با همه ی تقوای من نسبت به جواب ندادن تیکه ها و واکنش نشون ندادنم نسبت به شیطنت های این بشر(سیده *****) تموم شد، سر جلسه تو اون خفقان مطلق که استاد تاکید داشت من ترم اولم هست که استاد شدم و تو بیشتر از من جبرخطی درس دادی، نرسون بهشون لطفا! ، یه چندباری به دختره رسوندم (یعنی کلا به همه میرسونم )دیگه همه بچه ها رفتن بیرون این موند و اون سوالی که آخر سر هم ننوشت ولی تهش رفتم کل جواب رو گفتم بهش استاد تهش بهش گف آخر سر معامله ی قرن رو انجام دادی.

البته برگه ها رو که تصحیح کردم دیدم غلط نوشته بود! ولی خب یه جوری نمره رو بهش دادم (یعنی کلا به همه نمره اضافه تر میدم(نه اینکه الکی، مثلا فلان بخشی که اکثریت غلط نوشتن رو بارمش رو کمتر میدم یا راه حل رو درست نوشته ولی یه جا سوتی داده(غلط نه سوتی) بهش نمره میدم و اینکه یه نمره هایی هم دسته من بود که معمولا به دخترهای چادری کامل اون نمره رو میدادم)


7

جبرخطی عکس گرفتن دختره از تخته

من کلا خوشم نمیاد عکسم تو گوشی دختری باشه، و تقریبا اکثر عکسهایی که خونوادگی میگیریم من بزور با مامانم هستم جوری که نشه جدا کرد تا مامان جداگونه واسه یه نفر دیگه بفرسته!(سر همین عکسی که واسه جشن فارغ التحصیلی به دانشکده فرستادیم عکس کراپ شده ی من بود نه عکس تکی م!)

یه سری داشتم درس میدادم گفتم این بخش رو فقط بچه هایی که سر کلاس هستند بنویسن و به بقیه ندید(اون سوال عینا تو امتحانشون اومده بود) دختره قایمکی موقعی که من جلو تخته بودم داشتم توضیح میدادم داشت عکس میگرفت که فلش گوشی ش روشن بود!

اون عکس تنها عکس من در دوران درس دادنم بود که البته همونم ندارم و مامانم میگه چرا ازش نگرفتی و نگفتی واست بفرسته!


9

جبرخطی چت های تلگرام و بوس‍♂️

از اونجا که اینجانب به نقل از بعضی ها خیلی افراطی وجدی در برخورد با دخترها تشریف دارم کلا دخترهای کلاسم  سعی میکردن که رفتار رسمی داشته باشند چه تو برخورد تو کلاس چه تو گروه تلگرامی، یکی از دخترها بود که سر کلاس نمی اومد ولی خب جزوه رو از تو گروه میگرفت، و اصلا خبر نداشت که این گروهی که زدن، TAشون کدومه، اکانت من هم با اسم کوچیک خودم نیست (مثلا اینجا به جای رضا نوشتم Zeytoon اونجا هم یه همچین چیزایی هست) در جواب یه سوالی که تو جزوه نوشته بودم و بچه ها جوابش رو دقیق نمیدونستن این بنده خدا از بچه ها پرسید کسی انگار نمیدونست بهش گفتن که فلانی بلده ومنو تگ کرد، اینم بهم پیام داد که اینو میدونی (همینطور غیر رسمی!) منم جواب رو فرستادم اینم در جواب ایموجی بوس و قلب فرستاد، چند روز بعد که تو گروه بحث یه سوال دیگه بود و بچه ها من رو تگ کردن که آقای ***** میشه اینو جواب بدی، استاد میشه اینو هم بگید و .( به پسرها گفتم که به جای استاد استاد من رو رضا صدا کنن بقیه هم با فامیلی، کلا درگیر استاد و مهندس و . گفتن بقیه نیستم ولی خب اکثرا از اونجا که من رو بیشتر از استاد درس قبول داشتند بهم استاد میگفتن این که با اسم کوچیک صدا کنن رو از یکی از استادهای استنفورد و MIT یاد گرفتم) منم جواب رو دادم، دختره تازه اونجا فهمید که به من پیام داده بود و سر امتحانشون که مراقب وایستاده بودم قیافه و برخورد منو که دید فهمید چه سوتی بزرگی داده!


10

عطر

من کلا از عطر خوشم میاد و دو تا عطر بسیار خوش بو از مشهد همراه با خونواده گرفتیم که اصلا یه چی اوف، اما خب فقط چفیه و پیرهن مشکی‌م عطر داره البته پیرهن مشکی‌م هم این چند وقتی که درس میدادم عطر نداشت چون که استاد بزرگواری گفت که تو یه پسر جوون با یه موقعیت نسبتا خوب و . احتیاط میگه که خیلی جذاب و جلب توجه نکنی ،(حالا اینکه پیامبر بخش قابل توجهی از درآمدش رو برای خرید عطر میذاشتن و لباس فاخر که نه ولی مرتب می‌پوشیدند هم بماند! و بماند اگه یه نفر با قیافه و زیبایی و لباس و عطر پیامبر الان تو گزینش یکی از ادارات بره قطعا ردش میکنن که این عموت چرا فلانه و عطر میزنی و .) اینجوری بود که عطر نمی‌زدم تو دانشگاه(اندر اوصاف عطرم بگم که چفیه‌ی من عطر داره همون چفیه که از نهاد رهبری واسم فرستادن و . و مثلا یه اتفاقی میافته که اون طبقه از کمدم رو باز می‌کنم عطرش تا دو سه ساعتی تو اتاقم می‌مونه عطرش بوی گل محمدی میده)


11

اون مشاور مرکز مشاوره

من کلا با مراکز مشاوره و مشاوره‌هایی که منطق‌شون فروید و امثال فروید و ذهن غرب زده هست مشکل دارم و موضع بشدت خصمانه‌ای دارم، مرکز مشاوره‌ی امیرکبیر بشدت خوبه و کلا هر جور مشاوری توش هست و اینکه چند سالی هست به عنوان بهترین مرکز مشاوره‌ی دانشجویی انتخاب میشه، به دلایلی کار من به مرکز مشاوره کشید و اون بزرگوارانی که ازشون م می‌گرفتم حرف‌های تازه‌ای که اقناعم کنه نمیزدن؛ رفتم پذیرش بشم که وقت مشاوره بگیرم یه فرم دادن پر کردم با جزئیات تقریبا کامل بعد گفتن که فلان اتاق برو دکتر فلانی میاد یه صحبت‌های اولیه می‌کنن بعد تایم مشاوره رو بر اساس اولویت بهت میدیم و .

رفتم تو اتاق فلان یه خانومه مانتو جلو باز موها بیرون ریخته بود که قیافه‌ی منو دید و پرونده رو که خوند گفت تو چرا میای اینجا و . چرا من باید پرونده ت رو برسی کنم‍♀️ اصلا خیلی بی ربط بود ترکیب اون خانم دکتره و من! و خودش این وضع رو فهمید

تقریبا ۱۰دقیقه‌ای صحبت‌ها تموم شد و از دفعه‌های بعدی یا آقای دکتر باهاش تایم مشاوره داشتم یا یه خانم دکتر که به قول خودشون قبل از اینکه مشاور باشن یه مادر هستند، بهم تایم میدادن و مشکل حل شده بود


12

پیشنهاد اون دختره واسه کلاس خصوصی گذاشتن

بعضی از دانشجوهای پردیس(بخوانید پولی تکنیک) فکر میکنن با پول میتونن آدم و عالم رو بخرن ، دختره درس رو بلد نبود پیشنهاد داد که بیا کلاس خصوصی بذار که پاس بشم، من طبق اخلاقم که میگم نباید تعارض منافعی تو درس دادن وجود داشته باشه، مثلا اگه من کلاس خصوصی بذارم و بابت این داستان پول بگیرم از ترم های بعدی عادتم میشه که کم کاری کنم در قبال درس دادن تا تو کلاس خصوصی بتونم پول دربیارم یا . اینجوری کلا همه ی پیشنهادها چه از طرف دانشجوها چه از طرف دفتر انجمن علمی دانشکده رو رد کردم، ولی خب خیلی دختره سعی میکرد که قانع بشم ولی من تسلیم نشدم!


13

پیشنهاد اون دختره واسه موندن دانشکده واسه سوالاتش(قبلا نوشتم اینجا فقط کپی کردم)

 

پیام داده بود:

+میشه تا 6 و نیم دانشگاه بمونید من سوال هام رو بپرسم؟

- من تا 4 بیشتر کلاس نداشتم تا 5 موندم دانشکده اگه کسی سوال داشت بپرسه از من

+ آخه من تا 4 ونیم کلاس داشتم و رفتم نمازم رو بخونم

- :/

حالا اینکه طرف زیاد فازش به بچه های نماز خون نمیخورد بماند

طرف از دخترهای خوب ولی نسبتا شل حجاب دورشته ای تشریف داشتند که البته در آخر هم نمره ی 20.5 رو از من گرفت!


14

OR1 میان ترم OR2 آسانسور طبقه6 حضور و غیاب **** و رضا

من کلا اگه بتونم میرسونم چه در کسوت TA باشم چه تو امتحان یا .، یه سری سر کلاس OR1 استاد منو به عنوان کسی که جبرخطی بلده آورد پا تخته که هم سوال رو حل کنم هم توضیح بدم که آره مثلا فلان جا این شده و ، بعد استاد گفت تو پاتخته بمون بچه های دیگه رو صدا میکرد که که بیان سوال حل کنن، یه دخترخانم بشدت خوبی(دوست #اوشون) رو صدا زد که بیاد حل کنه، بعد این بنده خدا بلد نبود، همین که استاد سمت دانشجوها میکرد تا توضیح بده من رو بهش کمک میکردم که بنویسه بچه ها هم خدایی تابلو نکردن، یه جا رو که اصلا نفهمید من خودم ماژیک گرفتم داشتم مینوشتم و دختره هم همینجوری یه سری چیزا میگفت که آره انگار اون داره مینویسه یهو استاد برگشت و منو و اون دختره رو تو اون وضعیت رسوندن دید! گفت رضا میخوام بچه ها یاد بگیرند و تهش خودم بهش میگم تو نرسون

همین دختر رو ترم بعد سر کلاس همین استاد(OR2) یه سری تاخیر داشت ، استاد واسش غیبت زد، #اوشون هم چند جلسه ای بود که دیر میرسید سر کلاس استاد هم بهش اخطار حذف درس داده بود که آره دیر نیا من تاخیر ثبت نمیکنم کلا غیبت میزنم و .، من بعد کلاس رفتم پیش استاد که طرفداری #اوشون رو کنم که بگم  پیش میاد حالا بیخیال، از قضا این دخترخانم مذکور هم با #اوشون پیش استاد کار داشتند، من که داشتم طرفداری اوشون رو میکردم، دختره و استاد فکر کردن که دارم طرفداری این دختره رو میکنم و دختره یه لبخند ملیحی زد و یه اخم خیلی سنگینی #اوشون به من داشت

این شد دوبار

بارسوم سر امتحان OR2 سوال ها بشدت سخت(یعنی استاد درس درست و حسابی نداده بود) و من هم تقریبا همه رو بلد بودم و یه جورایی اون مراقب ها می اومدن از برگه ی من میدیدن به بقیه میرسوندن و . من از اونجا که کلا میرسونم و یکی بگه فلان سوال رو برسون بهش میگم، رفتم ته کلاس نشستم که تو رودربایستی نیافتم، این دختره هم نشست ته کلاس بغل صندلی من و #اوشون هم جلوش نشست، سر یکی از سوال ها که سخت هم بود این دختره گفت میشه برسونید و فلان منم کل برگه رو سمتش گرفتم و اونم کل سوال رو از رو من نوشت، تو همین حین استاد منو و دختره و تقلب رسوندن رو دید ولی گذاشت رو اینکه شاید من با اون دختره سر و سری داریم هیچی نگفت

بار چهارم تابستون یه روز بشدت خلوت تو طبقه 6دانشکده که اتاق اساتید هست و اکثر اوقات خلوته و اون روز هم نصف برقا خاموش بود و. من رفته بودم با یکی از استادها کار داشتم این دختره هم اومده بود با یکی دیگه از استادها کار داشت از قضا جفتمون استادهایی که کار داشتیم نبودن و با هم دم آسانسور بودیم(من کلا به جز دانشجوهای دختر اونم تو کلاسم و یه سری معدود افراد کلا حرفی با دخترها تو دانشکده نمیزدم و این دختره هم استثنا تو این زمینه نبود) استادی که تو موارد بالا گفتم یهو از آسانسور بغل اومد بیرون، فضای تاریک طبقه 6، خلوتی اون طبقه و من و اون دختره رو حساب کنید، سلام دادم و سلام داد و گفت قبول باشه آقای ******‍♂️

یه سری هم من تو تابستون از محل کارم داشتم بیرون میاومدم(محل کار اون موقع م یه ساختمون دو طبقه ی خیلی ساده بود که کارهای بزرگی توش انجام میشد، و تقریبا وسط شهر تو چشم و خیییلییی خیییلییی ساده، از این خونه هایی که تو فیلم ها نشون میدن که تو پوشش یه خونه ی معمولی کارهای جاسوسی و امنیتی و . میکنن یه چی تو همین مایه ها ولی خب کار ما جاسوسی نبود!) من که داشتم می اومدم بیرون ، با این دختره چشم تو چشم شدیم و تقریبا یه 20ثانیه ای مات و مبهوت همو میدیدم و واقعا نمیدونستیم که ما که تو دانشکده و محیط نسبتا پاک و کالیبره ی دانشکده بهم سلام نمیدیم باید تو خیابون دم همچین خونه ای وسط شهر تو چهارراه ولیعصر به هم سلام بدیم یا نه (البته میشد شبیه این فیلم خارجکی ها که وسط شهر دو نفر همو میبینن یهو بوسه فرانسوی و بغل خاک برسری که دختره رو هوا میره و . هم انجام داد! ولی خب نه من و نه احتمالا اون از این فازها نداشتیم!!!)

(این دختره همون دوست چادری #اوشون هست که تو قضیه ی مبانی برق #اوشون رو همراهی میکرد)


به نظرتون الان من برم به اوشون حرف بزنم نباید شاکی بشه که تو این 2سال و خوردی که فکر کردی منو میخوای چه غلطی میکردی و چرا مستقیم بهم نگفتی؟

تو همه ی اون امتحان ها که تو بالاتر از بقیه کلاس میشدی و من داشتم پایین میشدم یا در مرز حذف و افتادن بودم چرا نیومدی کمکم یا تو کلاس ها چرا از من دفاع نکردی(این مورد رو قبلا تو یه ایمیلی صراحتا گفت که چرا سر کلاس از من دفاع نکردی الان چه بدردم می‌خوره)(نقل به مضمون بود) و .

(امتحان داشتیم اصول حسابداری اینجانب 7.9 از 7 شدم! و اوشون پایین شد

امتحان داشتیم ریاضی 2 من 18.5 شدم و اوشون پایین شد

امتحان داشتیم OR1 و OR2 که تنها بشری که سر کلاس بلد بود من بودم و نمره ی اکثر بچه ها سر اینکه مباحث رو یاد نمیگرفتن پایین میشد البته من به پسرها و دوستام یاد میدادم و به دور و اطرافم میرسوندم

امتحان داشتیم مدیریت مالی و این بنده ی خدا بغل دستیم بود و من بهش نرسوندم

و.)

پ.ن1:

خبر کار اطلاعاتی سپاه در مورد روح الله زم میتونه ارائه ی غریبانه ی فردا بدون حضور خونواده و دوستان رو بشوره ببره

این حاج آقا زم (پدر روح الله زم) همونه که معتقد بود اگر قراره #حوزه_هنری مستقل باشه باید درآمد داشته باشه و کسب درآمد تابع قانون بازاره و مدیریت حوزه این اجازه رو داره که در هر نوع فعالیت اقتصادی سود آور وارد بشه و اومد سیگار بهمن کم ضرر رو وارد بازار کرد!

حوزه هنری انقلاب اسلامی زیر نظر سازمان تلیغات اسلامی سیگار تولید می‌کرد!

میخوام بگم لقمه بشدت تو عاقبت بخیری بچه ها اثر داره خیلی حواسمون باشه

رهبر امروز دیدار با هیئت های دانشجویی یه جا هست که میگن:

"یکی از برادران عزیز، گفتند شما صحبت کنید؛ بنده زیاد صحبت میکنم. آن مقداری که من و امثال من صحبت میکنیم اگر نصف آن، کار کنیم،همه دنیا آباد میشود.

دعا کنیدکه خدا به ماتوفیق بدهدصراط مستقیم حق را همچنانکه تاامروزشناخته‌ایم تا آخرعمرمان بشناسیم ودر آن راه حرکت کنیم و ثابت‌قدم باشیم."

.بنظرتون منظورشون از امثال من کی بود؟

راهنمایی می کنم اول اسمش ه.

افزایش نقدینی از 1600هزار میلیارد تومن به 1980هزار میلیارد تومن‍♂️

پ.ن1:

‏واقعا تکلیف زندگی ما هایی که نه ازدواج میکنیم نه تو مجردی عشق و حال میکنیم چیه؟

پ.ن2:

چقدر این پیاده روی جاماندگان تو شهر ری با صفا بود، اولش پدرجان قصد بردن خونوادگی ما رو نداشت به دلایلی ولی بعدش قانع شد و رفتیم و چه رفتنی

خیلی خوب خوب جاتون خالی، حدیث داریم که میگن زیارت شاه عبدالعظیم حسنی معادل زیارت امام حسین ع هست، نمیدونم پیاده روی تو این مسیر هم همون ویژگی رو داره یا نه ولی من هر قدمی میرفتم واسه کربلا نرفته ها و رفته های بیانی دعا کردم، کاملا هم جدی میگم

پ.ن3:

‏خیلی جالبه که اکثر اونایی که فکر میکنن مراحمن، مزاحمن و همه ی اونایی که فکر میکنن مزاحمن درست فکر میکنن.

البته یه عده هستن که عزیز دل هستن و خدا ان شاءالله زیادشون کنه

پ.ن4:

‏عکسای دسته جمعی دوره کارشناسی خیلی جالبن. بعد از مدت‌ها که نگاهشون می‌کنی می‌بینی توشون همه چی هست : استاد دانشگاه، فرار مغزها، کارمند بانک، گل‌فروش، کافی شاپ دار، بیکار، دکوراسیون داخلی، انباردار، طلافروش، منشی، بنگاهی، لباس زیر فروش .

عکس دورهمی دفاعیه م که تو پست های قبلی بود رو مثلا چندسال دیگه میبینن میگن اعه حاجی یادته این رضا بودا یادش بخیر جوون خوبی بود حقش بود شهید بشه

پ.ن4.5:

بعد دفاع‌م وقتی خبر به فامیل رسید، مامانم عکس بنر تبریک المپیادم رو که دانشکده زده بود و همراه با عکس دفاع‌م (همون که دستم ماژیک بود) واسه دایی‌م میفرسته، داییم این دوتا عکس رو میچسبونه بهم و تو کانال اطلاع رسانی روستای پدربزرگم میفرسته و اون بشر ادمین هم که دوست خونوادگی مون محسوب میشه منتشر میکنه تو کانال، حالا این مسئله که من یشدت (قبلا هم زیاد تاکید کردم)مخالف اینم که عکسم تو گوشی ملت به خصوص دخترها باشه رو بذارید کنار این مسئله که کل کانال 216نفر عضو داره و خیلی از پست های کانال بزور به 100تا بازدید میخوره ولی از دو روز پیش تا الان عکس من بالای 300تا بازدید خورده، اصلا یه وضعی شد عجیب و مضحک، شما حساب کن که خواهر شوهر و برادرزاده ی عمه م به عمه ی من تبریک گفت که برادرزاده ت فلان شده و اونا هم پز منو به بقیه دادن (من گفتم که حالا که منتشر کردید زیرش بنویسید نوه ی حاج سید *** **** و نوه ی مرحوم ***** ***** که اسم اونا دیده بشه و نه اسم من، یه جورایی روغن ریخته رو نذر امامزاده کردم)

اینا به کنار من یه عکس دارم واسه دوسال پیشه که بغل حرم امام رضا ع با چفیه هستم و بشدت خوشگل افتادم(کلا چهره ی خوشگلی دارم ولی با چفیه قشنگتر هستم و پیش حرم چندبرابر بهتر خودشیفته هم خودتونید ولی جدی میگم این یکی عکس رو شاید منتشر کردم) و به قول دوستم استایل شهید حججی دارم، این روزا اون عکسه هم داره بشدت پخش میشه و اصلا یه وضعی

شما حساب کنید که بابا و مامان #ایشون هم زنگ زده و تبریک گفتن، و به مامان و بابام گفتند که از طرفشون منو ببوسند اسیر شدیم به حضرت عباس‍♂️

کلا سعی کنید قبلش در مورد اینکه بچه هاتون دوست دارند اسم و عکسشون جایی پخش بشه یا نه باهاشون م کنید

پ.ن5:

*******(یه سری حرفا که نمیشه زد!)

پ.ن6:

من انقد دوسش دارم کِ:

حاضرم باهاش هزار سال تو بلاتکلیفی بمونم 

امّا تمومش نکنم

#اوشون؟

پ.ن7:

من کربلا تا حالا نرفتم

ولی هر وقت یه نفری میره و میگه من حرم هستم و بهش من یا خونواده میگیم دعا کنید، پیش حرم حضرت عباس ع هست

آخریش همین چند روز پیش بود که مامانم به یکی زنگ زده بود و گفته بود از طرف رضا میشه یه نذری رو بندازی تو حرم

اون بنده خدا گفت فرقی داره کجا بندازم؟ مامان گفت نه و اونم گفت من پیش حرم حضرت عباس هستم ان شاءالله خودش هم بیاد همین جا میندازم

پ.ن8:

از روش های تربیت نوین دین به بچه ها میشه از این جمله استفاده کرد که

‏وقتی داریم وضو میگیریم خدا مارو .is typing میبینه

پ.ن9:

وقتی بابات هنوز مستاجره و بعد از دوبار ارث رسیدن بهش تو سن 55سالگی یه خونه 60متری خریده، و تو انتظار داری پسره 22ساله با پول و درآمد خودش با جنسیس و یه خونه تو فرشته بیاد خواستگاریت، یه خورده به سطح انتظار و فهمت شک کن شاید داری زندگی رو از زاویه ی بدش میبینی

پ.ن10:

نوشته بود:

دختری که باهاش ازدواج میکنید ، نورچشمی یه خانوادست

اگه توانایی خوشبخت کردنشا ندارید ، شرف داشته باشید و ازدواج نکنید .

بله دختر خانم محترم در جواب به نمایندگی از پسران باید بگم که

+پسری که باهاش ازدواج میکنید الاغ یه خانواده اس اگه توانایی بار کشیدنا ازش ندارید ،شرف داشته باشید سوارش نشید

+پسرا وبال گردن خانوادشونن :/

+پسری که باهاش ازدواج میکنید رجیم، رانده شده و مطرود خانواده‌ست و خانواده‌ش همچون دستمال چرکینی او را به بیرون پرت کرده است پس هر بلایی دلتون خواست سرش بیارید

پ.ن11:

چقدر من از این تیکه ی آهنگ خواجه امیری خوشم میاد:

دستتو بده نبض دستت ساعت جهانمه

لمس لحظه هام کنارت بهترین زمانمه

چی بگم بجات آرزویی که میشه رو کنم

چی می خوای بگو منم همونو آرزو کنم

از این یکی هم خوشم میاد:

تورودیدم نفسم بند اومد

دل من یکدفعه یک حالی شد

.

من به چشمای خودم شک کردم

این همه میشه مگه زیبایی؟

مثل تو وقتی تو خوابا هم نیست

نمیشه حتی بگم رویایی

من هنوزم به چشام شک دارم

تو هنوزم با منی، اینجایی

اگه بیداریه من دیوونه م

اگرم خوابه که تو رویایی

از این تیکه ی آهنگ حوای من بابک جهانبخش هم خوشم میاد:

دنیا عوض شده برام از اون شبی که دیدمت

بی خستگی یه عمره که دارم با #عشق ادامه میدمت.

#اوشون




السَّلامُ عَلَیْک َ یا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآ ئِکَةِ الْمُرَفْرِفینَ حَوْلَ قُبَّتِک َ ، الْحافّینَ بِتُرْبَتِک َ،الطّـآئِفینَ بِعَرْصَتِک َ ، الْوارِدینَ لِزِیارَتِک َ

سلام برتو اى مولاى من و برفرشتـگانى که بر گِـردِ بارگاه تو پَر مى کِشند ، و اطرافِ تُربتـت اجتماع کرده اند، و در آستانِ تو طواف مى کنند، و براى زیارت تو وارد مى شوند.


پ.ن:

أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر

أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ التُّرْبَةِ اّاکِیَةِ

أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِیَةِ

أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیل

پ.ن:

أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى.

سلام بر آنکه در ملأ عام سرش بریده شد.


(همه ی عبارت های بالا از زیارت ناحیه مقدسه گرفته شده، اگه این پست رو میخونید و مشتاق شدید  امروز این زیارت رو بخونید واسه من هم دعا کنید، عبارت هایی که توش هست واسه خودش روضه ی باز محسوب میشه)


یکی می‌گفت:

‏تو تنهاییاتون دنبال کسی نگردین، اشتباه ترین انتخابا مال همون موقعست

قبول دارم بشدت

پ.ن:

خدا قسمت کنه حال منم این جور شه 

غصه هام دور شه

 یکی بیاد از دست این تنهایی راحت شم

مثل ساعت شم

هی تیک تاک وقت بگذره 

این خیلی بهتره 

کاشکی از سر نپره شیرینی رویا 

 

 


انقدی که اون اوضاع و داستانی که واسه المپیاد دانشجویی سرم آوردن و الان به خاطر اون اتفاق ها دارم ازش خیر میبینم، اگه رتبه م یک میشد، انقد نمیتونست واسم اتفاق های قشنگ قشنگ بیافته

خدایا مرسی

پ.ن:

امروز رفتم امضاهای فارغ التحصیلی از امیرکبیر رو بگیرم دوتا از دانشجوهای بشدت خوب و اصلا عالی و این صوبتا گفتن که آقای**** میشه آی دی شما رو داشته باشیم درمورد المپیاد ازتون سوال داریم و .

(سر بسته یه چیزایی رو میخوام بگم که فعلا نمینویسم شاید بعدا رمزی نوشتم)

پ.ن2:

در مورد پست قبل بگم که دیروز وقتی داشتیم از پیاده روی شهر ری برمیگشتیم مامان جان گفتن که من میدونم تو دلب هنوز پیش *****سادات هست و میخوام بهش پیام بدم و قرار شد که به بابابزرگ بگیم استخاره کنه که من با #اوشون عاقبت بخیر میشیم یا نه، که اصلا آیه ای اومد که حجت رو تموم کرد

(در مورد این پ.ن بعدا بیشتر مینویسم اگه موردی هست بذارید اون موقع بگید)


هفته ی قبل، بعد دفاعم که رفتیم شمال پیش بابابزرگ و مامان بزرگم (البته من میگم عزیز تهرانی و بابابزرگ) ظاهرا بابابزرگم یه حرفی میزنه که ذهن بابا و مامان من بشدت مشغول میشه

گفته بودند که یعنی میشه ما هم عروس رضا رو ببینیم، یعنی اون موقع مثله حالا رو پاهامون میتونیم وایستیم یا.

قبلا هم اون یکی مامان بزرگم (که من میگم عزیز بابلی) گفته بود،  ان شاءالله دومادی تو ولی هعی اینجوری که من میبینم اون موقع که رضا دوماد میشه من نیستم (البته این جمله رو فقط من شنیدم و جایی هم نقل نکردم)

مع الاسف مشکلات اینجور ازدواج ها که علت ازدواج ها خواستن و رسیدن دو تا جوون نیست و فقط هول هولی واسه اینکه نبودن فلانی نرسه یا چون بابابزرگه یا مامان بزرگه گفتند این دو تا قبل مرگم یا تو وصیت نوشتن اینا باید بهم برسن و ازدواج کنن رو از نزدیک دیدم ولی دلم به حال هر سه تاشون میسوزه

--------------

راستش اون متن کیک شکلاتی رو دقیقا واسه خودم و از رو زندگی خودم بود که منتشر کردم(نه اینکه نوشته‌ش واسه من باشه یا. فقط خیلی خیلی شبیه زندگی من هست) ‏‎اون موقع که ذوق ش رو داشتم باید عین آدم و خیلی سریع جواب میدادند، الان یا چندهفته دیگه بخوان جواب بدن و اگه بخوان اصلاح کنند میخوان یه تقدیرنامه و یه نامه عذرخواهی بفرستن

اونم موقعی که نه ذوقش رو دارم نه بدردم میخوره :/

‏‎من که واقعا در حقم سر المپیاد دانشجویی ظلم شده باید خودم رو پایبند به پیگیری قانونی بدونم و از آتو و هوچی گری و. استفاده نکنم

 

تو این مملکت همه حق اعتراض دارند به جز انقلابی ها و حزب اللهی ها

‏‎خار در چشم و استخوان در گلو باید تیکه ها و حرف های بقیه  که چرا اصلا شرکت کردی حالا که امتیاز هم آوردی چرا نرفتی داد و هوار کنی چرا جلوی مرکز المپیاد تحصن نکردی چرا از ظرفیت ها استفاده نکردی و از طرف مرکزالمپیاد امیرکبیر فشار نیاوردی و . رو هم باید تحمل کنم به خصوص حرفهای بابام رو گوش کنم که میگه مگه من نگفتم شرکت نکن اگه زودتر می‌دونستم جلوت رو میگرفتم منم در جواب گفتم اتفاقا چون می‌دونستم جلوم رو میگیرید وایستادم دو روز قبل از امتحان گفتم

دلم شکسته و بشدت غصه دارم نه صرفا بابت اونجوری جواب دادن مرکز المپیاد، اونم مهم هست ولی نه در حدی که وقتی دلم می‌خواست حداقل خونواده‌م و اونایی که مثله خونواده‌م می‌مونن(مثله اکثر افرادی که تو امیرکبیر ۴سال باهاشون زندگی‌کردم) اون موقع که نیاز داشتم و ناراحت بودم کنارم می‌موندن و کنارم باشند و نبودند اگه هم بودند نه اونطوری که باید، بودند ؛ نیست

من تو حرفای بابام که میگه دلم نمی‌خواست شرکت کنی نمی‌شنوم، من دوستت دارم رو می‌شنوم ولی میشد واقعا بهتر حرف زد:/

من الان دلم کیک شکلاتی می‌خواد نه یه هفته دیگه نه یه ماه دیگه ولی نیستو معلوم نیست اون موقع که بهش برسم همچنان دوست خواهم داشت یا نه

اون موقع که بهش برسم با خیلی‌ها حرف دارم خیلی‌ها

به من بگو بهشت تو کجای این جهنمه؟؟؟؟

 

 

 

 

 


چه فرقی می‌کند؟

صدای چکه کردن قطرات آب در سینک ظرفشویی یا صدای بارانِ پاییزی؟

وقتی معشوقه‌ای نباشد.

برای همراهیِ خیس انگیز این هوای دلبرانه.!

که پایش را بکوبد بر چاله هایی که پر آب شده اند

و تمام تن‌ات را خیسِ باران کند

کاملا که خیس شدی.

وقت بازگشت به خانه است

وقتِ تانگو رقصیدن

با موزیکِ نفس های پی در پی.

در اتاقِ تاریکی که پرده‌هایش کشیده شده

و بویِ عود بندِ افکارت را شٌل کرده!

ادغامِ خیسیِ عرقِ داغِ تَن با آبِ سردِ چاله هایِ خیابان!

چه بهانه شور انگیزی.

برهنگی ناشی از خیسیِ باران.

.

.

هوی.حواست کجاست؟

باران بند آمده!

بلند شو و شیر ظرفشویی را محکم ببند تا هدر نرود!

تا هدر نرود افکار تار عنکبوت بسته‌ات!

آن موسیقی را هم خاموش کن

حیف این سکوتِ کلاسیک نیست!؟

تراژدیِ شبهای سرد و تاریک.


#علی_سلطانی


خدایا بسه دیگه خسته شدیم

هنوز هم دارم جواب اون دانشجوی پست قبلی رو میدم:/

حرفاش در مورد پروژه تموم شده در مورد المپیاد حرف میزنه و مدیونید اگه فکر کنید این همون دختر چادری تو آسانسور که پیش یکی از استادهام از من آی دی میخواستم که سوالاتش رو بپرسه، نیست

البته که زکات علم نشرش هست و این حرفا 


من الان دلم کیک شکلاتى میخواد

الان میخواد؛ ندارم ولى! لواشک دارم ولى کیک شکلاتى ندارم

باید تا فردا که قنادى ها باز میکنن، صبر کنم. معلوم هم نیست دیگه فردا دلم کیک شکلاتى بخواد

من فقط میدونم که الان دلم کیک شکلاتى میخواد و ندارم، پس قبول میکنم که ندارم

ولى خب دلم میخواد، اما ندارم

یه روز مامانم اومد خونه، کلا دکور خونه رو تو ده دقیقه عوض کرد؛ زنگ در رو زدن! هول شد از خوشحالی…گفت چشماتو ببند

چشمامو بستم. دستمو گرفت برد دم در، در رو باز کرد. گفت حالا چشماتو باز کن! چشمامو باز کردم دیدم یه پیانو یاماها مشکى، همونى که ده سال قبلش هزار بار رفته بودم از پشت ویترین دیده بودمش دم در بود

حالا نمیدونم همون بود یا نه اما همونى بود که من ده سال قبل واسه داشتنش پرپر زده بودم! خیلى جا خورده بودم

گفت چى میگى؟ گفتم چى میگم؟ میگم حالا؟ الان؟ واقعا حالا؟

بیشتر ادامه ندادم

پیانو رو آوردن گذاشتن اون جاى خالى تو خونه که مامان خالى کرده بود، من هم رفتم تو اتاقم… نمى خواستم بزنم تو پرش ولى هزار بار دیگه هم از خودم پرسیدم آخه حالا پیانو به چه درد من مى خوره! من که خیلى ساله از داشتنش دل کندم

ده سالى تو خونمون خاک خورد و آخرش هم مامانم بخشیدش به نوه ى عموم

یه روز اولین عشق زندگیم که چهارده سال ازم بزرگتر بود رفت فرانسه! اون جا با یه زن فرانسوى ازدواج کرد. منم که نمیخواستم قبول کنم از دست دادمش شروع کردم واسه خودم داستان ساختن

ته داستانم هم اینطورى تموم مى شد که یه روزى برمیگرده

بعد از هفت سال خیالبافى دیدم چاره اى ندارم جز اینکه با واقعیت مواجه شم! شروع کردم به دل کندن… من هى دل کندم و هى خوابش رو دیدم که برگشته ، تا اینکه بلاخره واقعا دل کندم

چندسال بعدش تو فیسبوک پیدا کردیم همو


اومد حرف بزنه، گفتم حالا؟ واقعا الان؟ من خیلى وقته که دل کندم

یه دوستى داشتم کاسه صبرش خیلى بزرگ بود


عاشق یه پسرى شده بود که فقط یک ماه باهاش دوست بود. اون یک ماه که تموم شده بود، پژمان رفته بود پى زندگیش و سایه مونده بود با حوضش


بعد چند سال بهش گفتم دل بکن


خودت مى دونى که پژمان برنمیگرده؛ گفت ولى من صبر مى کنم… هرکارى هم لازم باشه مى کنم

یک سال بعد رفت پیش یک دعانویس، شش ماهه بعدش با پژمان ازدواج کرد؛ دو سال بعدش شنیدم که از هم جدا شدن

پیداش کردم، خیلى عصبانى بود


پرسیدم چى شده؟ گفت پژمان اونى نبود که من فکر مى کردم… گفتم اونى نبود که الان مى خواستى


پژمان اونى بود که تو اون روزا مى خواستى که باشه و وقتی نبود باید دل میکندی 

من الان دلم کیک شکلاتی میخواد

…الان میخواد ولی …


رخساره ابراهیم نژاد


تویِ تاریکیِ اتاق دراز بکش

هندزفری بذار تویِ گوشت و به یک موسیقی آروم گوش کن و تمام این روزهای تلخ و شیرینی که گذشت رو از مقابل چشمات عبور بده تا وقتی چشمات رو باز کردی راحت تر نفس بکشی.

این فرصت رو از دست نده!

میدونی چیه رفیق؟

گذشته تموم شده

اگه ازش رد نشی

اون از تو رد میشه

و تمومِ راه رو بند میاره.!


#علی_سلطانی


و خدا دلتنگ بود باران را آفرید.

‏می‌خوام یه پست با مضمون بارون قشنگی که داره میاد بنویسم و بگم:

ببار بارونو

دلم داغونو

نمی‌خوام عشقه

بدونه اونو و.

ولی خب واقعا تو فاز دپ نیستم و اصلا هیچ حس شکست عشقی یا از دست دادن کسی یا نرسیدن به کسی و . ندارم!


اول دلم لک زده بود که بتوانم دبیرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم.

بعد داشتم می‌مردم که دانشگاه را تمام کنم و سر کار بروم.

بعد آرزویم این بود که ازدواج کنم و بچه‌دار شوم.

بعد همیشه منتظر بودم که بچه‌هایم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول کار شوم.

بعد آرزو داشتم که بازنشسته شوم .

و حالا دارم می‌میرم که یک دفعه متوجه شدم :

اصلاً یادم رفته بود زندگی کنم! »

شاد باشیم و احساس خوشبختی را به "اگر"هایمان موکول نکنیم، زیرا "اگر"ها پایان ناپذیرند !

باربارا دی آنجلس

لحظه‌های ناب زندگی


chat-telegram

. إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ ٢٦

.اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، بانو راست می گوید و یوسف دروغگوست. (۲۶)

 

وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ ٢٧

و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، بانو دروغ می گوید و یوسف راستگوست. (۲۷)

 

این بنده خدا همون دانشجوی بسیار محترم من هستند که چندوقت پیش نوشتم آی دی من رو تو آسانسور جلوی استادم گرفت و دیشب گفتم که دارم حدود یک ساعت و نیمی بهش در مورد پروژه ی کارشناسی و المپیاد دانشجویی جواب میدم،

بعد از ظهر با یه همچین پیامی مواجه شدم که شماره ی من رو شما از کجا دارید و (نقل به مضمون به پیام سمت چپ بالا چون تا اونجا که من میدونم وقتی یه نفر شماره ی اون یکی رو داشته باشه واسه نفر دوم شماره ی طرف میاد که ظاهرا این مسئله الان تغییر کرده ) و بقیه ی متن هایی که تو این مدت رد و بدل شد!

بله!

پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم!

حالا پیراهن نشد، اسکرین شات یا چه میدونم از این جور چیزا!

البته بنده ی خدا حرفی نزد یه سوءتفاهم بود که مقصرش پاول دورف بود

که خدا رو شکر حل شد

چنتا نکته اینجا میشه استخراج کرد اینکه:

1- TAهای دانشکده ای که من از اولین TAهایی بودم که بچه های ورودی جدید تو دانشکده تجربه میکردند، بعد از چند ترم اگه رفتارشون درست بوده باشه همچنان محبوبیت خودشون رو دارند

2-وقتی شما به عنوان یک پسر جواب یک دختر رو میدید، به خصوص اگه اون دختر خوابگاهی باشه، فقط شما دو تا و فرشته های رو دوشتون و شیطون و خدا نیستند که چت ها رو میخونند، بلکه برخی از دوستان اون دختر هم احتمالا از تمام یا بخشی از متن اون پیام ها مطلع خواهند شد!

3- سعی کنید وقتی یه نفر سوال داره و دو به شک بودید که جوابش رو بدید، از گزینه ی Block Contact استفاده کنید و وارد حاشیه نشید!

4-بر عکس بعضیا که سریع میان قضاوت میکنند، رفتار این دختر خانم واقعا حرفه ای بود، هر چند که احتمالا میشد بهتر رفتار کرد ولی بازم مثله ایشون یادبگیریم وقتی یه سوءتفاهمی اتفاق می افته سریع قبل از اینکه به قضاوت یا کینه منجر بشه، بریم بپرسیم و مشکل حل بشه

5- همینطوریاس که یه دفعه یه امر خیر پیش میاد، تو چت کردن مثله من (رضا) سخت گیر نباشید و طرف با آیه ی قرآن و برخورد نچندان سخت مواجه میشه، کپ میکنه و به قولی کرک و پرش میریزه

اینم بگم که من معمولا تو اینجور چت ها از یه آیه ی قرآن استفاده میکنم و این قضیه کاملا تو موارد مشابه و غیر مشابه تکرار شده و سابقه داره

پ.ن1:

چقدر این دخترخانم، دختر خوبی هست

پ.ن1.5:

بعد لطف کردید و وقت بخیر باید چی گفت؟؟؟؟؟؟

والا من تا همون اولش رو میدونستم

یه دختره بگه میشه وقتتون رو بگیرم بعد بگم بفرمایید صحبتتون رو کنید و جواب هاش رو بدم بعد بگه لطف کردید و وقت بخیر

من مغزم ارور میده و جیغ میزنم فرار میکنم میرم زیر کابینت!!!

 

(الکی مثلا من دختر ندیده هستم!)

پ.ن1.75:

من که واقعا شماره ی این بنده خدا رو نداشتم و واقعا نمیدونم دقیقا کی هست(وی با همه ی دانشجویانش نسبتا خوب ولی بشدت رسمی رفتار میکند و حتی اگه هم طرف رو نشناسد کلا ضایع نمیکند) و من کلا اسم خیلی سخت یادم میمونه

ولی فانتزیش این میشد که من بهش میگفتم شماره ی شما رو از فلانی گرفتم و دادم به مامانم تا واسه یه امر خیر بیایم پیشتون و الانم جلوی خوابگاهتون مامانم وایستاده و سوپرایز و بوجی و موجی و این کوفت و مرض ها!

پ.ن2: (یه پ.ن بی ربط)

من از ترس زمستان 

سمت آغوش تو می آیم

 

#فرشته_خدابنده

پ.ن3:(یه پ.ن نسبتا بی ربط!)

آرام‌تر از آبی دریــاسـت نگـاهـت.

من ماهیِ دل‌خواهِ توام، تور بیانداز!

 

#فرشته_خدابنده

پ.ن4:

یکی نوشته بود:

ای عشق مدد کن که به سامان برسیم

حالا سامان نشد آرمان، نشد بهنام ، نشد امین رو دیگه واسم جور کن

من حتی به جعفر و اصغر هم راضی ام

یه کاری کن کلا برسیم!

پ.ن5:

وقتی 10ونیم میگریم خیلی خوشحالیم که رد نشدیم ولی وقتی 19ونیم میگیریم همش ناراحتیم که چرا 20 نشدیم و زندگی همین حسرت های بی منطق هست

پ.ن6:

مشکل‌تون با اسم‌هایی که قبلا بوده چیه دقیقا که این عجق و وجق ها رو واسه اسم بچه‌تون انتخاب می‌کنید؟

 

ما اصغر هم داشتیم رفته اسکار گرفته(حالا اینکه من از اصغر فرهادی خوشم نمیاد یه بحث دیگه هست)

پ.ن7:

وصل یوسف به زلیخا شدن‌ش حتمی بود 

گر که می‌بست درِ این دهنش را این در

 

یک قدم داشت که به یوسف برسد اما حیف

که جفا کرد به حق تو زلیخا این در

پ.ن8:

این مداحی رو من چند روزه دارم گوش میدم و خیلی دوستش دارم شاید مناسبتی نباشه ولی قشنگه

 

 


روز هشتم غزلی عشق مرا می چیند

سفره را گوشه ی ایوان طلا می چیند


از همین اول صبح نیت مشهد کردم

نام سلطان دلم را به زبان آوردم


شور عشقی به دلم ریخت ، غمی پیرم کرد

یا رضا گفتم و این اسم نمک گیرم کرد


هشتمین روز قرار از دل ما میگیرد

روزم عَطرِ حرم و صحن و سرا میگیرد.


السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

98/8/8



مژده‌ای، ختم رسل داد که آید به بهشت

هرکه بر من خبر آرد، که ربیع آمده است


حلول ماه ربیع الاول‌مون مبارک باشه   


عزاداری هایی که این دو ماه انجام دادیم

 و لباس مشکی‌هایی که این دو ماه پوشیدیم قبول باشه

دو ماه سخت و بشدت فرسایشی رو پشت سر گذاشتم و ان‌شاءالله که از این به بعد خبرهای خوبی در راه باشه و بشدت

 "به هر آنچه از خیر از تو می‌رسد سخت محتاجم"

********

7آبان تولد کوروش هست و به این مناسبت یه سری شعار برای بزرگداشت تولد این بزرگ مرد میخوام تو وبلاگم به یادگار بمونه:

+

کوروش که ریش نداشته

رژیم واسش گذاشته

+

کوروش آریایی

ای یوز آسیایی

تو بهترین بابایی

تو یار آمریکایی

برای جنگ غایی

+

کوروش کبیر رجایی دیگر است

+

از اونجا که کبیر عربی هست و ما آریایی هستیم عرب نمیپرستیم، به جای عبارت کوروش کبیر از کوروش بزرگ یا بیگ کوروش استفاده کنید، فرانسه یا انگلیسی شد اشکال نداره فقط عربی نباشه

درود بر بیگ کوروش

پ.ن:

من با شخص کوروش مشکلی ندارم و خیلی هم دوستش دارم و این تیکه ها و شعارهای بالا، صرفا جنبه ی فان و تیکه به کوروش پرست های غرب زده که موقعی که مملکت و ایران به مردمش نیاز داره مثله جن و بسم الله هستن و معلوم نیست کجا هستن و تو امنیتی که از خون شهیدان چه مدافعان حرم چه شهدای جنگ چه نیروی انتظامی و مرزبانی و . به دست اومده فاز آروغ وطن پرستی میزنن

ما شهید زرتشتی و اهل سنت و مسیحی و . داشتیم ولی از این جماعت کوروش پرست حتی یه دونه هم نداشتیم


 


انیس النفوس یعنی کسی که انیس و مونس ماست، کسی که همدم ماست و حتی از پدر و مادر و برادر و خواهر و دوست و آشنا و…. حرف های ما رو بهتر میشنوه و از همه بهتر درکمون میکنه یک کلام ؛ انیس النفوس یعنی رفیق

شهادت امام رضا ع رو تسلیت میگم

ما که قسمت مون نمیشه ولی ان شاءالله زود به زود آقا بطلبه برید مشهد و واسه ما هم دعا کنید

التماس دعای فراوان هم از مشهدی بیان دارم

به آقا سلام من رو اگه ممکنه برسونید و بهش بگید یه نفر اینجا بود و هست که دلتنگشه

یه نفر که به دادش نرسید معلوم نیست چی بشه و از کدوم چاهی دیگه واسه هیچ وقت صداش بهتون نرسه





وقتی هیچ چیز سر جای خودش نیست.



واقعا میگی Happy Halloween ؟

آخه تو بابات اروپاییه؟

مامانت آمریکاییه؟

عمه‌ت خارج از کشوره؟

تو تا همین چند هفته پیش صف نذری قیمه می‌ایستادی حالا خارجی شدی؟

هم وطن گرامی انقدی که تو داری واسه هالووین تلاش میکنی، بچه‌های کف بازار کالیفرنیا هم پیگیر نیستند، بعد شما با این رییس‌جمهور بزرگواری که انتخاب کردی ۶ساله کل مملکت رو به هالووین بردی اصلا نیازی نیست بری هالووین پارتی، یه سرچ بزنی قیمت‌ها یا تعطیلی کارخونه‌ها و تورم سالیانه و رشد نقدینگی و ت خارجه و وضعیت فرهنگ و لیست وضعیت وعده‌های محقق نشده‌ی رو ببینی من قول میدم اگه کرک و پرت نریخت حتما موهات سیخ میشه،  از من گفتن بود-_-

پ.ن:

خیلی اتفاقی در مورد "معیارهای انتخاب همسر از نگاه نسل جوان در جوامع امروزی" ، یه مطلبی می‌خوندم، مواردی مثل رنگ و موسیقی و غذا و هم توش بود

حالا طبع غذایی یه چیزی ولی رنگ و موسیقی آخه؟!

شما اگه جفت‌تون از یه رنگ خوش‌تون بیاد فوق‌ش بتونید با هم نقاشی بکشیدید!

واقعا ازدواج و تفاهم زندگی‌تون به رنگ مورد علاقه‌ی طرف بند هست؟، من دیگه حرفی ندارم :/


نوشته های اقتسادنامه که قبلا گفته بودم از وبلاگ استادم، دکتر نقشینه، کپی خواهم کرد، به خاطر اینکه وبلاگشون چندسالی هست بروز نشده ممکنه مطالب حذف بشن

تو سمت راست صفحه بخش "پرونده های ویژه" ===> بخش اقتسادنامه(یادداشت های استاد عزیزم دکتر نقشینه در مورد اقتصاد+بعضی از نظرات خودم) 

یا از تگ زیر این پست "اقتسادنامه" میتونید نوشته ها رو بخونید

همه رو با هم منتشر کردم، به نظرم واسه درک اینکه چه بلاهایی سر اقتصادمون دارن میارن، مفید هست


چاپ پول و گردش آن در بانک‌ها با دولت چه می‌کند؟

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٥/٦/۱٠

قانون عملیات بانکی بدون ربا در روز ۸ شهریور سال ۱۳۶۲ تصویب شد و در ۱۰ شهریور ۱۳۶۲ به تأیید شورای نگه‌بان رسید و چنین روزی، روز بانک‌داری اسلامی نام‌گذاری شد.

سال گذشته به همین مناسبت یادداشتی با عنوان گوشت خوک با ذبح اسلامی! به مناسبت روز بانک‌داری اسلامی» نوشتم که لپ کلام آن این بود که مشکل اصلی نظام بانکی و پولی ربا نیست بلکه چاپ پول و گردش آن در بانک‌ها است که حتی اگر ربا نیز از این فرایند حذف شود بسیار مخرب است.

تصور عموم کسانی که توجه به نقش چاپ پول در تولید تورم و کاهش ارزش پول دارند این است که این موضوع ابزاری قوی در دست دولت است که با استفاده مناسب از آن می‌تواند به اهداف حاکمیتی خود برسد ولی به عقیده من این موضوع ابعاد عمیق‌تری دارد.

 

برای توضیح این مطلب ابتدا توجه شما را به این موضوع جلب می‌کنم که هر مقدار پول که توسط بانک مرکزی چاپ می‌شود، پس از گردش توسط بانک‌ها موجب افزایش چند برابری نقدینگی (شامل پول و شبه‌پول) می‌شود. مهم‌ترین عامل در این چند برابر شدن که به مقدار آن ضریب فزاینده» می‌گویند درصد اندوخته قانونی» بانک‌ها در بانک مرکزی است. این درصد در قانون بانک‌داری ایران باید بین 10 تا 30 باشد که در چند سال اخیر به کم‌ترین مقدار خود یعنی 10 درصد رسیده است و لذا ضریب فزاینده (در حالت چرخش کامل) 10 است. این یعنی تورمی که با چاپ پول به وجود می‌آید 10 برابر اثری است که پول جدید بدون گردش در بانک‌ها موجب آن می‌شود.

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که وقتی دولت اقدام به چاپ پول می‌کند و موجب کاهش ارزش پول می‌شود آیا در نهایت قدرت مالی دولت افزایش پیدا می‌کند یا کاهش؟

مدل‌سازی و محاسبات بر پایه چهار عمل اصلی!

اگر فعلاً حوصله خواندن جزئیات را ندارید، از این قسمت چشم‌پوشی کنید و قسمت جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از محاسبات» را بخوانید.

برای پاسخ دادن به سؤال مطرح‌شده شرایط را کمی ساده در نظر می‌گیرم:

فرض می‌کنم پول رایج کشور صرفاً داخل کشور مقبولیت داشته باشد و لذا نتوان تورم ناشی از چاپ پول را صادر کرد. این فرض در مورد دلار و یورو نادرست و در مورد ریال تقریباً درست است.

از برخی اثرات پیچیده و متنوع چاپ پول و تورم صرف‌نظر می‌کنم؛ به عنوان مثال تورم موجب افزایش فشار اقتصادی بر مردم می‌شود و این می‌تواند موجب افزایش ساعات کار درصدی از مردم و در نتیجه افزایش تولید و کاهش قیمت‌ها شود. یا این‌که موجب شود گروهی از مردم، به دلیل فشار اقتصادی، منابع طبیعی در دست‌رس خود را با سرعت بیش‌تر و قیمت کم‌تری بفروشند و این نیز موجب کاهش قیمت‌ها می‌شود.

فرض می‌کنم هر مقدار نقدینگی افزایش پیدا کند، ارزش پول آن‌قدر کاهش پیدا می‌کند که ارزش کل پول همان باشد که قبل از چاپ پول جدید بود؛ مثلاً اگر نقدینگی دو برابر شود، قیمت‌ها به‌طور متوسط دو برابر شود و این یعنی ارزش واحد پول نصف شود.

فرض می‌کنم دولت، بانک‌ها و مردم عادی علاوه بر روابط متعارف، از هم جدا هستند. مثلاً در پس پرده بده‌بستان‌هایی بین دولت و بانک‌ها وجود ندارد.

اکنون فرض کنید در مقطعی از زمان و قبل از چاپ پول، مقدار نقدینگی دولت (شامل تمام بخش‌های حاکمیت و بانک مرکزی) را با G، مقدار نقدینگی بانک‌ها (غیر از بانک مرکزی ولی شامل بنگاه‌های متصل به بانک‌ها) را با B، و مقدار نقدینگی مردم (غیر از کسانی که ارتباطی با موارد قبلی دارند) را با P، نمایش دهیم.

گیریم ضریب فزاینده a باشد که در شرایط فعلی می‌توان آن را 10 در نظر گرفت. سؤالی که باید به آن پاسخ دهیم این است که اگر بانک مرکزی c واحد پول چاپ کند چه می‌شود؟

با این کار افزایش نقدینگی به اندازه ac است که مقدار a-1)c) آن در جیب بانک‌ها می‌رود. ارزش پول چه‌قدر کاهش یافته است؟ باید ببنیم نقدینگی چند برابر شده است؛ نقدینگی قبل از چاپ پول برابر G+B+P و بعد از چاپ پول G+B+P+ac است. نتیجه این‌که دولت توان مالی خود را با چاپ پول از G به مقداری معادل عدد زیر تبدیل کرده است:

(G+c)A/(A+ac)

که در آن G+B+P=A کل نقدینگی قبل از چاپ پول جدید است؛ جمله داخل پرانتز اول مقدار پولی است که بعد از چاپ پول در اختیار دولت است و کسر حاصل جملات دوم و سوم نشان می‌دهد که ارزش پول چه‌قدر کاسته شده است.

خوب! دولت وضعش به‌تر شده است یا بدتر؟ باید عبارت اخیر را با G مقایسه کنیم. این مقایسه را انجام دهید تا به نتیجه زیر برسید:

نتیجه 1: در صورتی‌ که G کم‌تر از A/a باشد، چاپ پول قدرت مالی دولت را افزایش می‌دهد و در غیر این صورت قدرت مالی دولت با چاپ پول، بعد از اثر تورمی بانک‌ها، کاهش پیدا می‌کند.

محاسبات مشابه در مورد قدرت مالی بانک‌ها ما را به نتیجه زیر می‌رساند:

نتیجه 2: در صورتی‌ که B کم‌تر از A(a-1)/a باشد، چاپ پول قدرت مالی بانک‌ها را افزایش می‌دهد و در غیر این صورت قدرت مالی بانک‌ها با چاپ پول، بعد از اثر تورمی بانک‌ها، کاهش پیدا می‌کند.

البته بدون محاسبه هم واضح است که مجموع قدرت مالی مردم همیشه رو به کاهش است.

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از محاسبات

اگر بخواهم این مطالب را بدون فرمول و به زبانی ساده‌تر بگویم، شرایط با ضریب فزاینده 10 این‌طور خواهد بود:

در ابتدای تأسیس بانک‌های خصوصی در ایران (یعنی سال 1379) قطعاً سهم دولت از نقدینگی موجود از 10 درصد بیش‌تر بوده است و سهم بانک‌های خصوصی که در ابتدای راه بودند قطعاً کم‌تر از 90 درصد کل نقدینگی بوده است. چاپ پول در این سال‌ها موجب ضعیف شدن دولت و تقویت بانک‌های خصوصی شده است و این ماجرا آن‌قدر ادامه پیدا خواهد کرد که سهم دولت از نقدینگی 10 درصد و سهم بانک‌ها 90 درصد شود!

البته در شرایط واقعی مردم با کار کردن و فروختن دارایی‌ها و منابع خود بخشی از کاهش ثروت خود را جبران می‌کنند. دولت نیز با گرفتن مالیات و فروختن یا صادر کردن منابع ملی وضعش را به‌بود می‌بخشد ولی همه می‌بینیم که دولت که توانایی چاپ پول دارد و از آن استفاده هم می‌کند، روز به روز بده‌کارتر و ناتوان‌تر می‌شود.

چاپ پول برای دولت چیزی شبیه مصرف مواد مخدر است؛ ایتدا نشئه می‌شود، سپس با گردش پول در نظام بانکی خمار می‌شود و برای نشئه شدن بعدی به دوز بیش‌تری از چاپ پول محتاج می‌شود! و بیچاره مردمی که دولتش حیات خود را در ارتباط با بانک‌ها و حمایت از آن‌ها بداند!

به همین دلیل است که بعد از گذشت چندین سال از تأسیس بانک‌های خصوصی در ایران آن‌ها خود را مم به اطاعت از دولت نمی‌بینند و حتی عده‌ای ت‌مدار یا اقتصاددان شعار استقلال بانک مرکزی را سر می‌دهند که معنای آن خروج بانک مرکزی از تسلط دولت و در نتیجه از تسلط رأی مردم است!

حکومت ظاهری و سلطه واقعی

ادامه چنین روندی منجر به این خواهد شد که قدرت اقتصادی بانک‌های خصوصی و حواریون آن‌ها بسیار بیش‌تر از دولت شود در حالی‌که بر خلاف دولت هیچ وظیفه‌ای بر دوش آن‌ها نیست و نتیجه طبیعی این اتفاق به دست آوردن قدرت و سلطه واقعی در کشور است.

نمونه محقق‌شده این پیش‌بینی را می‌توان در آمریکا مشاهده کرد؛ فدرال رزرو آمریکا بر خلاف تصور بسیاری نهادی خصوصی است و نه دولتی و رئیس‌جمهور آمریکا هم تسلطی واقعی بر آن ندارد. برای آگاهی بیش‌تر بد نیست نگاهی به مقاله زیر بیندازید:

صندوق فدرال، لانه شیطان (صدمین سال‌گرد تاسیس بانک مرکزی آمریکا)

لازم است در انتها از شما که این مطلب نسبتاً طولانی را خواندید تشکر کنم و بخواهم که نظر خود را برایم بنویسید. به‌علاوه از برادر عزیزم احسان ممنونم که کاریکاتور زیبای ابتدای یادداشت را برایم فرستاد.


چاپ پول و گردش آن در بانک‌ها با ما چه می‌کند؟

 

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/۸/۱

در یادداشت‌های قبلی توضیح دادم که نظام پولی و بانکی امروزی نسخه قانونی‌شده کلا‌ه‌برداری، اختلاس و رباخواری صرافی‌ها است:

کلاه‌برداری که همان چاپ رسید جعلی برای طلاهای امانتی بوده و امروزه به چاپ پول بدون پشتوانه تبدیل شده است. اختلاس یعنی استفاده صرافی‌ها از طلاهای امانتی، که به شکل ناپیدا موجب کاهش ارزش معاملاتی طلا می‌شده و ثروت مردم را به جیب آن‌ها منتقل می‌کرده و امروزه همان فعالیت‌های اقتصادی و تجاری بانک‌ها با سپرده‌های مردم، البته با رضایت آن‌ها است و رباخواری نیز که بخش بسیار روشن فعالیت بانک‌هاست.

همان‌طور که می‌دانید دولت‌ها همیشه به کار چاپ پول مشغولند و این پول‌ها از کانال بانک‌ها در جامعه به جریان می‌افتد؛ با تبلیغات بسیار بر روی سود سپرده‌گذاری در بانک و جوایز قرعه‌کشی‌ها از طرفی و نداشتن امنیت برای پول خارج از بانک، مردم ترجیح می‌دهند پول خود را در بانک نگه‌داری کنند.

حتی برای این‌که پول‌های اندک خود را هم در جیب نگه‌داری نکنیم، تبلیغات این حقیقت را برای ما توضیح می‌دهند که سکه‌ها و اسکناس‌ها بسیار آلوده هستند و می‌توانند ما و عزیزانمان را بیمار کنند! برای نمونه این‌ها را ببینید:

پول، کثیف‌تر از چرک!

پول ۳۰۰۰ نوع میکروب دارد

۷۰ نوع بیماری از طریق پول به انسان منتقل می‌شود

سال‌هاست که بانک‌های مهربان دنیا و آخرت ما را مدیریت می‌کنند؛ حساب‌های قرض الحسنه، سرشار از سودهای دنیوی و اخروی هستند، حساب‌های کوتاه مدت و بلند مدت، آن هم با عقود اسلامی، در حد توان خود ما را از بلای تورم نجات می‌دهند. بانک‌ها حتی برای هدیه دادن‌های ما هم کارت‌های هدیه را اختراع کرده‌اند تا به زحمت نیفتیم. آن‌ها هر چند در سر هر نبشی زیباترین ساختمان را برای خدمت به مشتریان آماده کرده‌اند ولی با انواع خدمات تلفنی، موبایلی و اینترنتی کاری کرده‌اند که بانک‌ها از رگ گردن هم به ما نزدیک‌تر باشند!

و امروزه با گسترش تجارت الکترونیک تماس ما با این جرثومه فساد، یعنی پول کاغذی و فی، بسیار کم شده است و ما بیش‌تر با اعداد که موجوداتی پاک و آسمانی هستند، سر و کار داریم!

ولی آیا قصه به همین زیبایی است؟ می‌خواهم به این سؤال بپردازم که وقتی پولی توسط بانک مرکزی چاپ می‌شود و از طریق ساز و کار بانکی وارد جامعه می‌شود چه اتفاقی می‌افتد.

 

دولت‌ها برای نیازهای خود گاهی مبادرت به چاپ پول می‌کنند. هدف آن‌ها این است که با این پول حقوق کارمندان پرداخت شود، راه و بیمارستان و مدرسه و. ساخته شود و از این قبیل. البته دولت‌ها هیچ‌گاه پول را مستقیماً وارد جامعه نمی‌کنند بلکه آن را به بانک‌ها می‌دهند.

پولی که نزد بانک‌ها است، حتی اگر متعلق به کارمندان آسیب‌پذیر و بده‌کار باشد و یا قرار باشد صرف کارهای عمرانی شود، از آن‌جا برداشته نمی‌شود بلکه حداکثر از بانکی به بانک دیگر منتقل می‌شود. پس طبیعی است که بانک‌ها با خیال راحت آن را وارد چرخه اقتصادی کنند. البته از جمله ت‌های پولی بانک مرکزی تنظیم نسبت سپرده قانونی» است:

نسبت سپرده قانونی از جمله ابزارهای ت پولی بانک مرکزی است. بانک‌ها موظفند همواره نسبتی از  بدهی‌های ایجاد شده و به طور اخص سپرده‌های اشخاص نزد خود را در بانک مرکزی نگه‌داری کنند. بانک مرکزی از طریق افزایش نسبت سپرده قانونی حجم تسهیلات اعطایی بانک‌ها را منقبض و از طریق کاهش آن، اعتبارات بانک‌ها را منبسط می‌نماید. بر طبق ماده (14) قانون پولی و بانکی نسبت سپرده قانونی از 10 درصد کم‌تر و از 30 درصد بیش‌تر نخواهد بود و بانک مرکزی ممکن است بر حسب ترکیب و نوع فعالیت بانک‌ها نسبت‌های متفاوتی برای آن تعیین نماید.

اگر سپرده قانونی را 20 درصد بگیریم بانک‌ها 80 درصد پولی که در اختیار دارند را از طرق مختلف وارد جامعه می‌کنند. به بنگاه‌ها و مردمانی که بیش‌تر نزد آن‌ها اعتبار دارند وام‌های بزرگ و به مردم معمولی وام‌های کوچک می‌دهند. از طریق برخی بنگاه‌های وابسته به اشکال قانونی، شبهه‌قانونی یا شاید غیرقاقونی زمین و ملک و ارز و طلا و. می‌خرند و

البته باز هم در هیچ‌کدام از این شرایط پول جای دوری نمی‌رود بلکه از بانکی به بانکی منتقل می‌شود. اجازه دهید از این به بعد همه بانک‌ها را یک کیسه کنم و شما اسامی مختلفی چون ملی، ملت، پاسارگاد، سینا، سپه و. را به چشم یک بانک نگاه کنید و بد نیست که نام آن را هم بانک شتاب» بگذاریم!

پس تا این‌جای داستان پول‌ها دوباره به بانک شتاب برگشت و بانک شتاب مجدداً می‌تواند 80 درصد این پول‌ها را در جامعه تزریق کند و این داستان هم‌چنان ادامه دارد. اگر سری هندسی یک، به‌علاوه هشت دهم، به‌علاوه شصت و چهار صدم و. را محاسبه کنید به عدد پنج می‌رسید و این یعنی این‌که ساز و کار بانکی موجب می‌شود هر یک ریالی که چاپ می‌شود، پنج برابر شود! به بیان دیگر اگر مجموع دارایی‌های پولی همه مردم را حساب کنید، پنج برابر کل پول چاپ‌شده می‌شود! به این عدد ضریب فزاینده» گفته می‌شود که با تغییر ت‌های بانک مرکزی می‌تواند بین 3/3 تا 10 تغییر کند. (البته اگر تعداد سندهای اتومبیل بیش‌تر از تعداد کل اتومبیل‌ها باشد به آن ضریب فزاینده نمی‌گویند، بلکه به آن کلاه‌برداری می‌گویند!)

آیا با این ساز و کار مردم ثروت‌مندتر شده‌اند؟ واقعیت این است که با تزریق تدریجی پول در جامعه، قیمت‌ها افزایش پیدا می‌کند و چیزی رخ می‌دهد که به آن تورم گفته می‌شود. کسانی که به منبع پول نزدیک‌تر هستند می‌توانند کالایی را به قیمتی بخرند و مدتی بعد آن را گران‌تر بفروشند و با این فرایند ثروت جامعه به‌طور نظام‌مند به سمت بانک‌ها و نزدیکانشان جریان پیدا می‌کند. هر چه‌قدر در یک سال ارزش پول من و شما به دلیل تورم کاهش پیدا کرده است، ثروتی نابود نشده است بلکه یک پنجم آن صرف فعالیت‌های دولت شده و چهار پنجم آن به جیب بانک‌های مهربان و اطرفیان آن‌ها رفته است!

بانک‌ها در واقع برای سپرده‌گذاران خود درصد کمی از تورمی را جبران کرده‌اند که خود هشتاد درصدش را تولید کرده‌اند!

آیا ممکن است تزریق پول موجب تورم نشود؟

بله، ممکن است. کافی است پول در جای مناسبی تزریق شود! مثلاً اگر پول به دست سرمایه‌داران کارآفرین داده شود، ممکن است اشتغال و در نتیجه تولید افزایش پیدا کند و این افزایش تولید که به تنهایی موجب کاهش قیمت‌ها می‌شود اثر تورمی تزریق پول را خنثی کند.

اگر با این چند جمله به ساز و کارهای پولی و بانکی خوش‌بین شده‌اید، کمی صبر کنید!

شما مخیر هستید به هزینه کردن از اموال یا انفس!

جامعه‌ای که مردمانش با ساز و کار پولی و بانکی به تدریج ثروتشان کاهش پیدا می‌کند، اگر بخواهند توان مالی‌شان کاهش پیدا نکند باید بیش‌تر کار کنند. البته کار ارزش است ولی توجه داشته باشید که ثروت ناشی از این کار بیش‌تر به جیب کسانی می‌رود که صرفاً به دلیل نزدیکی به بانک‌ها، صاحب موقعیتی برتر شده‌اند. نتیجه این‌که اگر روزی یک خانواده پرجمعیت فقط با هشت ساعت کار مرد خانواده اداره می‌شد و بخشی از درآمد نیز پس‌انداز می‌شد، پس از مدتی لازم شد ساعت کار افزایش پیدا کند، زن‌ها هم کار کنند و باز هم از پس هزینه‌های یک خانواده کوچک برنیایند.

تبلیغ مصرف‌گرایی، اسراف و تبذیر و نابودی محیط زیست

روزگاری این نیاز جامعه بود که مشخص می‌کرد که از هر کالایی چه‌قدر باید تولید شود ولی وقتی مردم جامعه برای دست‌یابی به همان رفاه قبلی باید بیش‌تر و بیش‌تر کار کنند، طبیعتاً تولیدات نیز افزایش پیدا خواهد کرد و مشکلی به وجود می‌آید: کم‌بود بازار مصرف!

در چنین شرایطی ت‌گذاران غربی با کمک جامعه‌شناسان و روان‌شناسان و اقتصاددانان مصرف بیش‌تر» و حرص» را به عنوان موتور محرک پیش‌رفت جامعه به یک ارزش تبدیل کردند و در مقابل قناعت» ضد ارزش شد.

اگر در گذشته یک نفر یک لباس را چند سال استفاده می‌کرد، تبلیغات و مدگرایی و. موجب شد تا در هر سال چند لباس بخرد. اگر در مقطعی یک تلویزیون برای یک خانواده کافی بود، فرهنگ مردم به شکلی تغییر کرد که هر کس یک تلویزیون داشته باشد و.

کشورهای بزرگ و صنعتی بیماری مصرف‌گرایی را به کشورهای دیگر توسعه دادند تا مشکل خود را حل کنند و این خود موجب نابودی منابع طبیعی و محیط زیست شد.

افزایش شدید و ناعادلانه فاصله طبقاتی

شاید از دید برخی، مردم جامعه باید آزاد باشند تا استعدادهای خود را شکوفا کنند و تا آن اندازه که توان دارند برای خود رفاه و لذت دنیوی فراهم کنند. این افراد مخالف ساز و کارهای غیرطبیعی‌ای هستند که اجباراً بخشی از ثروت ثروت‌مندان را به فقرا منتقل کند ولی بعید است منظورشان از آزادی، آزادی در انجام هر کاری، از جمله ی و کلاه‌برداری و. باشد.

نظام اقتصادی غربی، که پول و بانک از جمله ارکان آن است، در ظاهر ساز و کاری قانونی برای رشد آزادانه استعدادهاست ولی در واقع قانونی کردن کلاه‌برداری و اختلاس است.

شاید بتوان چاپ پول توسط دولت‌ها را به دلیل رسالت عمومی آن‌ها توجیه کرد ولی آن‌چه در جیب بانک‌های خصوصی و نیمه خصوصی می‌رود به هیچ وجه حاصل تلاشی که در راستای تولید ثروت یا خدمات کرده‌اند نیست. برای فهم به‌تر این موضوع فرض کنید دولت به برخی افراد اجازه چاپ اسکناس بدهد و آن‌ها با دادن وام (حتی مضاربه کاملاً اسلامی) این اسکناس‌ها را در راه تولید و تجارت به کار اندازند. ساز و کار بانکی چیزی شبیه امکان چاپ اسکناس برای بخش خصوصی (یا به عبارت به‌تر بخش اختصاصی») است.

رشد و توسعه به چه قیمتی؟

شاید بدون ساز و کارهای پولی و بانکی برخی جوامع غربی با چنین سرعتی توسعه پیدا نمی‌کردند ولی آیا توسعه‌ای که به قیمت تاراج ثروت دیگران و گسترش فقر باشد، اخلاقی و قابل قبول است؟ من فکر می‌کنم مصر در زمان فرعون‌ها کشوری بسیار پیش‌رفته بوده است و قیام حضرت موسی (علیه الاسلام) که موجب آزادی بنی اسرائیل از بردگی شد، موجب کاهش اشتغال و کاهش تولید ناخالص ملی و بسیاری از شاخص‌های اقتصادی شده است!

به عقیده من ساز و کار پولی و بانکی نوعی بردگی و استثمار پنهان است و حتی اگر موجب رشد و توسعه شود قابل قبول نیست.

تجمع ثروت و امکانات در شهرهای بزرگ

طبیعی است که بانک‌ها و یا سرمایه‌دارن، سرمایه‌های خود را جایی خرج می‌کنند که بیش‌ترین بازدهی را داشته باشد و در نتیجه ثروتی که از طریق ساز و کار پولی و بانکی از جیب تک تک مردم برداشته شده است، اکثراً در نزدیک یا داخل شهرهای بزرگ هزینه می‌شود و به این شکل به تدریج مردم روستاها و شهرهای کوچک فقیرتر می‌شوند و شهرهای بزرگ شلوغ‌تر، با امکانات رفاهی بی‌اندازه بیش‌تر ولی از جهات مختلف آلوده‌تر.

این‌طور می‌شود که در تهران و شهرهای بزرگ برای رسیدن به پزشکی متخصص کافی است در جهتی دل‌خواه حرکت کنید ولی بسیاری از مردم ایران به پزشک عمومی هم دست‌رسی ندارند. در یک شهر بزرگ مردم تا ساعت 12 شب کار می‌کنند و در یک شهر کوچک شش ماه از سال را بی‌کار هستند.

پس چرا وضع کشورهای پیش‌رفته مثل ما نیست؟

این‌که وضع کشورهای پیش‌رفته صنعتی مانند آمریکا و برخی کشورهای اروپایی تا چه حد خوب و رویایی است را نمی‌دانم ولی برخی گزارش‌ها حاکی از است که فقر نسبی و اختلاف طبقاتی در آن‌جا نیز بیش‌تر از آنی است که حس عمومی تبلیغات به ما القاء می‌کند.

از این که بگذریم نظام پولی و بانکی جهان نظامی طبقاتی است که کشورهای دارای ارز بین‌المللی در رأس آن قرار دارند و کشورهایی چون ایران، مانند روستاهای دورافتاده هستند. با این تفاوت که در داخل کشور بخشی از ریالی که چاپ می‌شود خرج آبادانی روستاها می‌شود ولی در دنیا بخشی از دلار و یورویی که چاپ می‌شود خرج ویران کردن کشور ما و ربودن سرمایه‌های انسانی ما می‌شود!

معرفی سایت

اداره بررسی‌ها و ت‌های اقتصادی شامل انبوهی از آمارهای مختلف است که با فرمت‌های مختلف از جمله فایل اکسل قابل برداشت است؛ سری به آن بزنید.


نظرات کسروی در مورد پول

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/٧/٤

این روزها وقایع منا و کشته شدن بیش از هزار مرد و زن مسلمان در مراسم حج از طرفی و دهن‌کجی‌های سعودی‌ها از طرف دیگر، اعصاب آدم را به هم می‌ریزد. رژیمی که به پشتوانه آمریکا ماه‌هاست مردم بی‌گناه یمن را بمباران می‌کند، چرا باید از وقایع منا شرمنده باشد؟!. خدا همه‌شان را نابود کند!

چند وقت پیش که در فضای مجازی وب‌گردی می‌کردم با کتاب کوچکی به نام کار و پیشه و پول» اثر احمد کسروی مواجه شدم. نسخه پی‌دی‌اف کتاب حدود 30 صفحه است و تاریخ چاپ نخست آن 1323 است.

در بخشی از کتاب نویسنده در مورد پول و رابطه آن با سیم و زر صحبت کرده است که شاید خواندن آن برای شما هم جالب باشد. پیش از آن‌که متن را بخوانید از وجود کلمات نامأنوسی که نویسنده در متن به کار برده عذرخواهی می‌کنم! (ملک‌الشعرای بهار هم دل خوشی از این نوع فارسی‌نویسی نداشته است.) البته برای ما روح مطلب مهم است و آن این است که برخی مردم نادان در آن زمان نیز معنی واقعی پول را نمی‌فهمیدند و لذا من خوش‌حالم اولین این مردم نادان نیستم! قسمتی را نیز نویسنده به ربا و نظر اسلام و بهاییت در مورد آن اختصاص داده است:

 

اسکناس که اکنون در همه کشورها رواج یافته خود آن پولست، افزار یوفانیدنست، اعتبار» آن از خودش می‌باشد، از پذیرفتن مردم می‌باشد، از قانون که مردم را بپذیرفتن وا خواهد داشت می‌باشد، اعتبار» آن از پشتوانه زر و سیم نمی‌باشد. برای اسکناس پشتوانه نهادن و اعتبارش را از آن دانستن یکی از غلط فهمی‌هاست.

در یک کشوری که اسکناس پراکنده شده معنایش آنست که مردم با هم چنین نهاده‌اند که خرید و فروخت را با این تکه کاغذها کنند و حساب کالاها و کارهای خود را با آنها نگهدارند. چنانکه درباره پول نیز گفتیم ما چون هزار کیلو گندم از فلان روستایی می‌خریم و ده هزار ریال اسکناس بدستش می‌دهیم این معنایش آنست که آن روستایی باندازه ده هزار ریال از کالاهای بسیجیده خود را بتوده واگزارده و اینست خواهد توانست بهمان اندازه از کالاها و کارهای دیگران بهره یابد، و چون مردم اینرا خواهند پذیرفت و بنشانی آن اسکناسها هر بهره‌مندی که خواهند دریغ نخواهند داشت و اگر کسی نپذیرفت قانون او را ناچار خواهد گردانید، اعتبار اسکناس از اینجاست.

داستان پشتوانه زر و سیم، و اینکه اعتبار یا پایه داری اسکناس از آنرو می‌باشد، بنیادی جز پندار و نافهمی نداشته. چنانکه می‌دانیم اسکناس چیز تازه ایست و در زمانهای پیش نمی‌بوده، و آنرا در همه جا بانکها رواج داده‌اند. در یک کشوری که بانکی بر پا گردیده و بپراکندن اسکناس آغاز کرده ناچار بوده پولهای سیمین و زرین را که از مردم می‌گرفته در جایی انباشته نگه دارد، و این بدو شوند می‌بوده:

یکی آنکه چون بنیادگزار بانک یک شرکتی می‌بوده نمی‌توانسته پولهایی یا بهتر گویم: زرها و سیمهایی را که می‌گیرد از آن خود شناسد و چنین چیزی از او نمی‌سزیده.

دیگری آنکه چون مردم معنی راست پول را ندانسته بآن سیمها و زرها ارج بسیار گزارده و اسکناس را بی‌ارج و بی‌اعتبار می‌شناخته‌اند، بانک ناچار می‌بوده آن زرها و سیمها را در گردش باز گزارد و آنها را از پولی نیندازد و اگر کسی اسکناس آورد و پول سیمین یا زرین خواست بپردازد و خودداری ننماید.

داستان پشتوانه از اینجا برخاسته. وگرنه از دیده آمیغها بهیچ پشتوانه‌ای نیاز نیست و چنانکه گفتیم اسکناس خود پولست و کاریرا که ما از پول می‌خواهیم بانجام می‌رساند.

برای روشنی سخن مثلی یاد می‌کنم. چنین انگارید هزار خاندان از مردم جدا شده و به بیابانی رفته می‌خواهند شهری بنیاد گزارند، و جدا از دیگران زندگی کنند. پول یا اسکناس هیچ همراه نبرده‌اند، ولی هر خاندانی برای زیست چند ماهه کالا همراه می‌دارند. چون فرا رسیده‌اند کارها را در میان خود بخشیده گروهی برای کشاورزی و باغبانی، و گروهی برای پارچه‌بافی و فرش‌بافی، و گروهی برای خانه‌سازی و خیابان‌کشی و همچنین دیگر کارها برگزیده‌اند. پس از چندی شهر ساخته شده و زندگانی براه افتادن آغازیده. پیداست که باید پیشه‌وران و کارگران کالاهای خود را با هم بیوفانند و کوشندگان دیگر هر یکی مزدی یابد.

 از اینجا نیاز بیک یوفاناچ» (افزار یوفانیدن) افتاده، و چون زر و سیم و کاغذ همراه نمی‌دارند و یا می‌دارند و نمی‌خواهند آنها را یوفاناچ گیرند، اندیشه دیگری کرده تکه چوبهایی را با نشانیهایی تراشیده یوفاناچ می‌گردانند و در میان خود چنین می‌نهند که هر تکه چوبی با یک کیلو گندم برابر (هم‌ارزش) باشد و بهمینسان خرید و فروخت می‌کنند. باین معنی کشاورزی گندمهای خود را می‌آورد و می‌فروشد و تکه چوبهایی را می‌گیرد و می‌رود و چند تا داده کفشی می‌خرد و چندی را داده چیت می‌گیرد، یکی را داده درشگه می‌نشیند، اگر بیماری در خانه‌اش بود پزشکی را آورده بهنگام رفتن تکه چوبی بدستش می‌گزارد. بدینسان زندگانی راه می‌افتد و تکه چوب کار پول را می‌کند بی‌آنکه پشتوانه‌ای از زر و سیم نیاز دارد.

ما می‌پرسیم: آیا چنین زندگانی نتواند بود؟!. آیا اعتبار آن تکه چوبها از چیست؟!. آیا نه از آنست که در برابرش کالا داده می‌شود؟!. نه از آنست که همه توده آنرا بپولی یا یوفاناچی پذیرفته‌اند و اگر کسی سر پیچید و نپذیرفت دیگران او را ناچار گردانند؟! آیا این دلیل روشنی نیست که اعتبار اسکناس از پذیرفتن مردم و از قانونست، پشتوانه هیچکاره می‌باشد؟!.»

آن‌چه کسروی در توضیح پول بیان کرده کم و بیش همان حرفی است در دانش‌کده‌های اقتصاد امروزی می‌گویند و ظاهراً اصلاً مهم نیست که چاپ اسکناس موجب چاپیدن دارندگان اسکناس می‌شود! و در مثال ذکرشده هم اصلاً به این پرداخته نشده که چه قدرتی موجب می‌شود یکی بتواند چوب نشان‌دار بسازد و مانع دیگران شود که برای خود چوب نشان‌دار بتراشند. توصیف هم‌دلانه نویسنده از بانک‌ها که مجبور بودند با زر و سیم چه کنند و چه نکنند هم جالب است.

جالب این‌جاست که کسروی در جایی دیگر از کتاب به ربا حمله کرده و آن را از جمله روش‌های مفت‌خوری دانسته و از این جهت دیدگاه او به این حقیر نزدیک است. البته با آن دفاع و تطهیری که از بانک کرده، در این قسمت متعرض بانک‌ها به عنوان بزرگ‌ترین رباخواران عالم نشده است:

یکراه دیگری برای مفتخوری، پول بپافه (باجاره) سپاردنست. کسیکه پولی توزیده یا از پدرش ارث رسیده بدیگران بپافه می‌سپارد و سود آنرا می‌گیرد و خود بیکار نشسته مفت می‌خورد. باید از آن جلو گرفت.

کسانی می‌گویند: در زندگانی امروزی جلو ربا را نتوان گرفت». اسلام که ربا را حرام» گردانیده بسیاری از مردم همینرا ایرادی بآن می‌شمارند. بهاییان بآیین خود می‌نازند که ربا را حلال» گردانیده ولی اینها راست نیست.»


دو مقاله در مورد دلار نفتی و مذاکرات هسته‌ای

دو مقاله در مورد دلار نفتی و مذاکرات هسته‌ای

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/٤/۱۳

امروز 12 تیر، سال‌روز فاجعه هواپیمای ایرباس است؛ سال 1367، ناو امریکایی وینسنس که در آب‌های خلیج فارس مستقر بود با پرتاب دو موشک به سمت هواپیمای مسافربری ایرانی، 290 مسافر که حدود 60 کودک در میان آن‌ها بود را در آسمان به آتش کشید تا ثابت کند آمریکا برای رسیدن به خواسته‌هایش برای انجام هر کاری آزاد» است!

 اخیراً دو مقاله ترجمه‌شده زیر را در پای‌گاه خبری تحلیلی نفت، انرژی و اقتصاد مطالعه کرده‌ام که شاید برای شما هم جالب باشد:

پایان سلطه دلار نفتی با ورود یوآن نفتی: گازپروم به سلطه دلار آمریکا پایان می‌دهد؟

آمریکا در تقاطع ژئوپلیتیک نفت و اقتصاد: توافق هسته‌ای، چالش‌های دلار نفتی را کاهش می‌دهد.

در چکیده مقاله اول آمده است:

از زمانی که هنری کیسینجر موفق به عقد توافق دلار نفتی با عربستان سعودی و اوپک در سال ۱۹۷۳ شد، ارز امریکا تنها ارز ذخیره جهانی در طول ۴۰ سال گذشته بوده است. اما امروز سیطره نظام تک ارزی با آغاز فروش رسمی گازپروم، غول گازی روسیه که تمام تولیداتش را با ارز یوآن چین به فروش می‌رساند، به پایان راه رسیده و بدین ترتیب یوآن نفتی با تبدیل شدن به یک ارز ذخیره جهانی، تسلط امریکا بر ارز ذخیره جهانی را به چالش کشانده است.


تاریخ‌چه پول و بانک

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩٤/۱/٢٧

آن‌چه تاکنون نوشته‌ام بیش‌تر در مورد کلاه‌برداری بزرگ آمریکا در مسلط کردن دلار بدون پشتوانه در جهان با زیر پا گذاشتن تعهدات بین‌المللی خود، به خدمت گرفتن دولت‌ها و حکومت‌های دست‌نشانده و کودتا و جنگ بر ضد مخالفان سلطه دلار بوده است.

در این یادداشت به بحثی در مورد داستان رسیدن به پول امروزی و توصیفی متفاوت از نظام بانکی می‌پردازم.

آیا پول فعلی پشتوانه دارد؟

پول بدون پشتوانه واقعی، منحصر به دلار نیست و امروزه نظام پولی اکثر کشورها از جمله ایران نیز بر پایه پول بدون پشتوانه است. البته ماده یک قانون پولی و بانکی کشور ‌مصوب 18 تیر 1351 می‌گوید:

‌الف. واحد پول ایران ریال است. ریال برابر صد دینار است.

ب. یک ریال برابر 0.0108055 (یکصد و هشت هزار و پنجاه و پنج ده میلیونیم) گرم طلای خالص است.

و لذا به نظر می‌رسد شما برای خرید یک گرم طلا فقط احتیاج به 93 ریال دارید! در حالی که واقعیت این است که در این تاریخ، یعنی 27 فروردین 1394 (حدوداً 43 سال بعد از تصویب این قانون) برای خریدن یک گرم طلای 24 عیار باید حدود یک میلیون و سیصد هزار ریال پرداخت کنید. این یعنی قیمت طلا حدوداً 14000 برابر شده است! اگر ریشه 43 م این عدد را محاسبه کنید، می‌بینید که این یعنی طلای خالص به‌طور متوسط سالانه حدود 24.8 درصد گران شده است.

سازگاری این وضعیت با قانون به دلیل وجود بند ج است:

ج. تغییر برابری ریال نسبت به طلا به پیش‌نهاد بانک مرکزی ایران و موافقت وزیر دارایی و تأیید هیأت وزیران و تصویب کمیسیون‌های دارایی‌مجلسین میسر خواهد بود.

این ماده بند دالی هم دارد که فعلاً به آن کاری نداریم:

‌د. برابر پول‌های خارجی نسبت به ریال و نرخ خرید و فروش ارز از طرف بانک مرکزی ایران با رعایت تعهدات کشور در مقابل صندوق بین‌المللی پول محاسبه و تعیین می‌شود.

معنای بند ج این است که حکومت در قبال ریالی که چاپ می‌کند هیچ تعهدی ندارد، زیرا می‌تواند برابری ریال و طلا را به میل خودش تغییر دهد. یعنی اگر این نهادها تصمیم بگیرند می‌توانند در ازای صد هزار میلیارد ریال، به شما اپسیلون گرم طلا هم ندهند!

به نظر من برای درک درست این موضوع، توجه به تاریخ‌چه پول و بانک بسیار مهم است. من البته این تاریخ‌چه را به‌شکلی که برای خودم قابل فهم است، بیان می‌کنم و نشان می‌دهم که نظام پولی و بانکی ریشه در سه چیز دارد و یا به عبارتی دیگر کار واقعی بانک متشکل از سه چیز است:

کلاه‌برداری، اختلاس و رباخواری!

امیدوارم خوانندگان عزیز با انتقادهای دوستانه و خصمانه به تصحیح و تکمیل یادداشت کمک کنند.

 

همان‌طور که می‌دانید بشر سال‌ها برای تسهیل فعالیت‌های اقتصادی خود از سکه‌های طلا و نقره استفاده می‌کرد. از جمله دلایل انتخاب این مواد، کم‌یاب و مقاوم بودن آن‌ها بوده است. البته صنف کلاه‌برداران آن روزها هم فعال بوده‌اند و هر چند کیمیاگران موفق نشدند مس را به طلا تبدیل کنند، در عوض آن‌ها مس و نقره و. را با طلا مخلوط می‌کردند و یک سکه طلا را به دو سکه طلا، با همان اندازه قبلی تبدیل می‌کردند! (این کار از جهتی شبیه پارادوکس باناخ-تارسکی است!)

کار به جایی کشید که در چند هزار سال قبل هیرو، پادشاه یونانی، ارشمیدس را مأمور کرد که بفهمد که آیا تاجش طلای خالص است یا خیر و امروزه همه داستان حمام و فریاد یافتم، یافتم و باقی ماجرا را می‌دانند.

به هر حال، اگر کسی می‌توانست برای خودش سکه قلابی بسازد و به مردم قالب کند، ثروت‌مند می‌شد و اگر چنین کاری به شکل انبوه انجام می‌شد، موجب اتفاقی می‌شد که امروزه به آن تورم گفته می‌شود و مردمان با سکه‌های طلای خود قدرت خرید کم‌تری می‌داشتند تا به این طریق قانون بقای ثروت» رعایت شود.

در همان دوران صرافی‌ها به وجود آمدند که کار اصلی‌شان مبادله انواع سکه‌ها با یک‌دیگر بود. مدت‌ها گذشت و سطح بهداشت و امنیت در جوامع ارتقا یافت و به همین دلیل صراف‌های مهربان به مردم می‌گفتند که سکه‌های طلا و نقره برای شما خطرناک است؛ جیب‌تان را سوراخ، امنیت‌تان را سلب و سلامتتان را تهدید می‌کند! این سکه‌های سنگین و خطرناک و کثیف را پیش ما بگذارید تا از آن‌ها به‌خوبی نگه‌داری کنیم.

مردم هم به صرافی‌ها اعتماد کردند و با سپردن سکه‌های خود، احتمالاً با صرف کمی کارمزد، سندی کاغذی را دریافت می‌کردند که در آن مثلاً نوشته بود هر کس این را به فلان صراف بدهد، یک سکه طلا به او داده خواهد شد. با گذشت زمان صراف‌ها اعتباری کسب کردند و مردم دیگر به جای این‌که مستقیماً با سکه طلا معامله کنند با این اسناد کاغذی معامله می‌کردند و این کاغذها پدر جد اسکناس‌های امروزی هستند.

نتیجه رواج کاغذهای یادشده به عنوان واسطه معاملات این بود که سکه‌های مردم در صرافی‌ها انباشته می‌شد و این ایده‌ای را در ذهن برخی صرافان شکل داد؛ اگر فقط درصدی از سکه‌ها در صرافی باقی بماند و مابقی را بی سر و صدا به بازار ببریم، هم می‌توانیم در مقابل تعهداتمان پاسخ‌گو باشیم و هم تجارتی راه بیندازیم و ثروت‌مند شویم! با چنین کاری در واقع یک سکه طلا به دو شکل در بازار وارد می‌شود؛ خود سکه طلا و قبض کاعذی سکه طلا. چنین اتفاقی به شکل کاهش ارزش طلا در بازار موجب می‌شد که ثروت مردم به جیب صرافان جاری شود.

ترفند دوم چاپ کاغذهایی به عنوان سند طلا بود که به ازای آن طلایی از کسی گرفته نشده بود. این کاغذها را می‌شد در بازار برد و خرج کرد و ثروت‌مند شد. چرا که نه؟!

ترفند سوم در واقع ایده جدیدی نبود و آن هم رباخواری بود. چرا خود صرافان محترم و معتبر وقت خود را در بازار تلف کنند؟ آیا به‌تر نیست که به دیگران، طلا و قبض کاغذی وام بدهند و سر ماه سود خود را دریافت کنند؟ حتماً هست!

تقسیم کار بین دولت و بانک‌ها

معلوم نیست که آیا دولت‌ها به فعالیت صرافی رو آوردند و یا این‌که صراف‌ها قدرت گرفتند و بر دولت‌ها چیره شدند ولی به هر حال سه ترفندی که ذکر شد تداوم یافت و البته شکل کاملاً قانونی به خود گرفت. در عین حال اگر کسی خارج از چارچوب قانونی به آن‌ها بپردازد، هنوز هم زشت و جرم و ناپسند شمرده می‌شود. خلاصه این سه ترفند در کلمه زیبای کار» خلاصه می‌شود.

ک» اول کلمه کلاه‌برداری»

چاپ سند قلابی، کلاه‌برداری است. مثلاً اگر کسی بدون این‌که خانه‌ای وجود داشته باشد یک سند خانه جعل کند و از آن بهره‌برداری کند کلاه‌برداری کرده است. این ترفند امروزه به بانک مرکزی سپرده شده است: چاپ اسکناس.

الف» اول کلمه اختلاس»

اگر اموال دیگران به امانت در اختیار کسی باشد و آن‌کس آن اموال را بردارد، با آن کار تجاری انجام دهد و سپس اصل مال را برگرداند، در ادبیات امروز می‌گویند طرف اختلاس کرده است. این ترفند امروزه به بانک‌ها و مؤسسات مالی اعتباری اعطا شده است و به آن به جریان انداختن سرمایه‌های مردم» می‌گویند!

توجه داشته باشید که عموم مردم، در گذشته و حال تصور می‌کردند و می‌کنند که اگر عملاً به سپرده‌های خود در هر زمان که بخواهند دست‌رسی داشته باشند، دیگر مهم نیست که بان بخشی از سپرده آن‌ها را در بازار وارد کند و خبر نداشتند که این کار موجب کاهش ارزش پول می‌شود.

ر» اول کلمه رباخواری»

ربا جزء اصلی نظام بانک‌داری در دنیا است. البته در ایران بعد از انقلاب اسلامی، تلاش شده است که نظام بانک‌داری بدون ربا باشد ولی این‌که این کار تا چه حد با موفقیت هم‌راه بوده است، بسیار محل مناقشه است.

تورم چیست و چه‌گونه به وجود می‌آید؟

مقدار تورم سالانه حاکی از این است که کالاها به‌طور متوسط در طول یک سال چند درصد گران شده‌اند و یا به طور معادل، ارزش  پول چند درصد کاهش پیدا کرده است.

پاسخ دقیق به سؤال تورم چه‌گونه به وجود می‌آید؟» ساده نیست ولی باید توجه داشت تورم چیزی مثل بارندگی و زله و ریزگردها نیست که خودش بیاید!

از جمله مهم‌ترین عوامل تورم یکی چاپ پول است که به آن افزایش پایه پولی می‌گویند و دوم فعالیت‌های بانک‌هاست که احتیاج به توضیح بیش‌تری دارد. )توجه می‌کنید که اصطلاح پایه پولی» چه‌قدر غرورانگیز است؟!)

در قوانین بانکی اکثر کشورهای دنیا هر بانک باید درصدی از سپرده‌های مردم را (نزد بانک مرکزی) نگه‌داری کند و می‌تواند بقیه را مورد استفاده قرار دهد. مثلاً فرض کنید بانک بتواند 80 درصد را وارد بازار کند. این 80 درصد بعد از ورود به بازار، کم‌تر در جیب یا زیر بالشت یا داخل گاوصندوق گذاشته می‌شود، چون پول امنیت و سلامت ما را به خطر می‌اندازد! پس کجا می‌رود؟ داخل بانک‌ها و مجدداً 80 درصد آن وارد بازار می‌شود و این قصه ادامه پیدا می‌کند.

نتیجه این اتفاقات این است که یک واحد پول در بازار به اندازه سری هندسی زیر افزایش پیدا می‌کند:

1 + 0.8 + 0.64 + . = 5.

یعنی افزایش پول معادل 5 برابر آن‌چه در ابتدا چاپ شده است! توجه داشته باشید که در این فرایند، مردم اگر پولی از بانک‌ها می‌گیرند عموماً به شکل وام با بهره (یا کارمزد) است و لذا بیش‌تر ثروتی که از این راه تولید می‌شود به جیب بانک‌ها و رفقای آن‌ها می‌رود. رفقا یعنی کسانی که وام‌های کلان را می‌گیرند، پس نمی‌دهند یا خیلی دیر پس می‌دهند و اتفاق خاصی هم نمی‌افتد!

البته من و شما هم خوش‌حالیم که با سپردن پول خود به بانک‌ها، امنیت و سلامت‌مان حفظ می‌شود و بانک‌های عزیز نه تنها حق‌احمه‌ای از ما نمی‌گیرند، بلکه به ما سود هم می‌دهند و ما را تا حدی در مقابل این تورم پدرسوخته، که معلوم نیست از کجا آمده!، حفظ می‌کنند. پس چرا باید ناراحت شویم که در هر خیابان به‌ترین ساختمان‌ها را بانک‌ها خریده‌اند تا من و شما برای رسیدن به یک بانک کافی باشد  به جهتی تصادفی صد قدم برداریم؟


افعال مجهول در خدمت دلار!

نویسنده: امید نقشینه ارجمند - ۱۳٩۳/٩/۱٤

می‌گویند تاریخ را برندگان می‌نویسند. ولی به نظر من تاریخ اقتصاد را کلاه‌بردارها نوشته‌اند! چه این حرف درست باشد و چه نباشد، اگر کلاه‌بردارها بخواهند تاریخ کلاه‌برداری خود را بنویسند، زبان انسانی آن‌قدر قابلیت دارد که خواسته‌های آن‌ها را برآورده کند. در این بین افعال مجهول نقش خاصی دارند. مثلاً با استفاده از این نوع افعال می‌توان به جای عبارت تنش‌زای من جیب شما را خالی کردم» گفت نقدینگی جیب شما کاهش یافت»!

در نوشته‌های گذشته توضیح دادم که آمریکا با استفاده از برتری نسبی خود بعد از جنگ جهانی دوم و به‌علاوه با تعهدی که به کشورهای دیگر داد توانست دلار را پول بین‌المللی کند. طبق روایت دانش‌نامه ویکی‌پدیا که تقریباً ترجمه صفحه انگلیسی آن است، ماجرا چنین است:

 

در آغاز برپایی صندوق بین‌المللی پول، یک نظام نرخ ارز ثابت ولی قابل‌تعدیل پیش‌نهاد شد. کلمهٔ قابل‌تعدیل به این حقیقت اشاره دارد که اگر کشوری کسری یا مازاد طولانی در تراز پرداخت‌ها را تجربه کند، کاهش یا افزایش ارزش برابری پول می‌تواند انجام گیرد. نظام برتن وودز در واقع یک نظام پایه طلا-دلار بود. در این نظام، دلار بر حسب طلا تعریف شده بود و تمام پول‌های دیگر بر حسب دلار تعریف می‌شد. آمریکا ارزش دلار را برابر یک سی و پنجم اونس طلا تعیین کرد و اعلام نمود که آمادگی تبدیل هر میزان دلار به طلا را بدون هیچ‌گونه محدودیتی در نرخ تعیین شده دارد. سپس سایر کشورها ارزش پول‌های خود را بر حسب دلار تعریف کردند. پول‌ها مجاز بودند تا ۱٪ از هر طرف نرخ برابری تعیین‌شده تغییر کنند و.»

آمریکا در سال‌های بعد به تعهد خود عمل نکرد و آن‌قدر دلار چاپ کرد که کشورهای دنیا شاکی شدند! در پاسخ، نیکسون عدم تعهد آمریکا به آن تعهد را قانونی و رسمی کرد و به این اتفاق شوک نیکسون گفته می‌شود. در سال‌های بعد دلار با تکیه بر تعهد کشورهایی چون عربستان و حمایت از نظام‌های مطیع آمریکا و سرنگونی مخالفان آمریکا به سلطه خود ادامه داد.

نکته قابل توجه روایت‌های متداول از این وقایع است. من البته نمی‌دانم در دانش‌کده‌های اقتصاد ایران و آمریکا چه‌گونه در این مورد با دانش‌جویان صحبت می‌کنند ولی با مطالعه برخی مقالات و یادداشت‌ها که در اینترنت در دست‌رس است به موارد جالبی می‌رسید. مثلاً در روایتی که در ویکی‌پدیا آمده می‌خوانیم:

بیش‌تر اقتصاددانان معتقدند که نظام برتون وودز از زمان اجرا در پایان جنگ جهانی دوم تا اواسط دههٔ ۱۹۶۰ به خوبی عمل کرده است. با این‌که در ظاهر موفقیت‌هایی به دست آمده بود اما برخی مشکلات مهم در نظام برتون وودز بروز یافت که سرانجام منجر به فروپاشی آن شد. دلایل فروپاشی نظام برتون وودز را می‌توان به صورت زیر طبقه‌بندی کرد:.»

سپس این موارد را به عنوان دلایل فروپاشی نظام برتون وودز ذکر می‌کند:

مشکل کمبود ذخایر کافی

مشکل اطمینان

مشکل تعدیل تراز پرداخت‌ها

قطع رابطه دلار با طلا و توافق‌نامه اسمیت سونیین

مشکل کمبود ذخایر کافی

طبق این تحلیل طراحان نظام برتون وودز تصور می‌کردند که طلا دارایی اولیهٔ ذخیرهٔ بین‌المللی خواهد بود. اما عرضه طلا در اقتصاد جهانی فقط با نرخ ۱ درصد تا ۱٫۵ درصد در سال در حال رشد بود، با این‌که تجارت جهانی در دهه ۱۹۶۰ با نرخی نزدیک به ۷ درصد در سال رشد می‌کرد. بنابراین نگرانی‌هایی بروز کرد که ممکن است که ذخایر طلا به سرعتی که برای رودررویی با کسری تراز پرداخت‌ها لازم است رشد نکند. اگر ذخایر طلا متناسب با کسری تراز پرداخت‌ها رشد نکند.»

یعنی طراحان این نظام مالی فکر نمی‌کردند طلا در مقابل رشد اقتصاد دنیا این‌قدر کم استخراج شود! به نظر شما پیش‌بینی نادرست از میزان رشد اقتصادی دنیا و یا تولید طلا جرم است؟! در برخورد با عبارت مجهول رشد عرضه طلا کم شد»، آیا کسی به دنبال متهم یا مجرم می‌گردد؟!

مشکل اطمینان

در مورد مشکل اطمینان» آمده است: به دلیل تضمین طلا، دلار محور نظام بود زیرا آمریکا حاضر بود طلا را در قیمت هر اونس ۳۵ دلار خریداری یا به فروش رساند. لیکن دلارهای نگهداری شده توسط بانک‌های مرکزی اروپا به میزان بیش‌تری در مقایسه با موجودی طلای آمریکا شروع به افزایش کرد. این موجودی طلا نیز به دلیل کسری تراز پرداخت‌های آمریکا در حال کاهش بود. اگر تمام بانک‌های مرکزی اروپایی تصمیم می‌گرفتند تمام دلارهای خود را به طلا تبدیل کنند آمریکا طلای کافی برای تبدیل این دلارها نداشت. علاوه بر این سپرده‌های دلاری بیش‌تری نیز بیرون از آمریکا در دست افراد خارجی بود که به دلارهای اروپایی معروف شد. صاحبان این سپرده‌ها نیز می‌توانستند خواستار تبدیل دلار به طلا شوند. بنابراین نوعی بی‌اعتمادی نسبت به دلار به وجود آمد. یعنی سلب اعتماد از چیزی که ذخیره اصلی نظام پولی شده بود.»

توجه کنید که می‌گوید آمریکا حاضر بود هر اونس طلا را به قیمت 35 دلار بخرد و بفروشد»، نه این‌که متعهد بود در مقابل  هر اونس طلا را به قیمت 35 دلار بفروشد»! بعدش چه شد؟ دلارهای موجود در بانک‌های اروپا در مقایسه با موجودی طلای آمریکا افزایش بیش‌تری یافت! پس مشکل اروپایی‌ها بودند! اصلاً مشکل خود دلارها بودند و معلوم نیست چرا در افزایش مراعات طلاهای آمریکا را نکرده‌اند! نکند اروپایی‌ها با این همه دلاری که به جیب زده‌اند به جان آمریکای مظلوم و بی‌چاره بیفتند که طلای زیادی هم ندارد! پس اعتماد به دلار، که ذخیره اصلی نظام پولی شده بود»، کم شد!

مشکل تعدیل تراز پرداخت‌ها

در این بند آمده است: این مسأله به این حقیقت مربوط می‌شد که در عمل‌کرد واقعی نظام برتون وودز کشورها کسری یا مازاد تراز پرداخت‌های خود را تمدید کرده بودند. این موضوع به ویژه برای آمریکا که با کسری تراز پرداخت‌ها و آلمان غربی که با مازاد تراز پرداخت‌ها روبه‌رو بودند صادق بود. به نظر می‌رسد سازوکار تعدیل اثربخشی وجود نداشته است زیرا نیروهای خودکار عدم تعادل‌ها را برطرف نمی‌کردند.»

امان از عمل‌کرد واقعی نظام برتون وودز» که جگر آمریکا هم از آن خون شده بود! امان از این بی‌عرضگی نیروهای خودکار» که از پس رفع عدم تعادل بین آمریکا و آلمان غربی» هم برنیامدند!

مشکل قطع رابطه دلار با طلا و توافق‌نامه اسمیت سونیین

بند آخر هم بیان جالبی دارد: در پانزده اوت سال ۱۹۷۱ رخداد مهمی در خصوص عمل‌کرد برتون وودز روی داد. در آن سال به دلیل ادامه کسری تراز پرداخت‌ها، افزایش تورم و کاهش رشد اقتصادی، نیکسون رییس‌جمهور وقت آمریکا قابلیت تبدیل دلار به طلا را لغو کرد. این کار به مفهوم کنار گذاشتن محور اصلی نظام برتون وودز بود. تبدیل‌ناپذیری دلار به طلا یک تغییر ت کلیدی بود. زیرا ماهیت نظام را دگرگون کرد. بدون تضمین طلا هیچ تکیه‌گاهی برای ارزش دلار وجود نداشت. بانک‌های مرکزی خارجی با این مشکل روبه‌رو بودند که آیا آن‌ها باید به خرید و فروش دلار با ارزش‌های برابری رسمی پیشین ادامه دهند یا خیر. بعد از این اقدام، آشفتگی بسیاری در نظام پولی بین‌المللی پدید آمد. [مطالبی در مورد توافق‌نامه اسمیت سونیین] در ژوئن سال ۱۹۷۲ انگلستان پوند را شناور کرد. در اوایل سال ۱۹۷۲ شش کشور اصلی بازار مشترک اروپا یعنی بلژیک، فرانسه، ایتالیا، لوکزامبورگ، هلند و آلمان غربی نیز پول‌های خود را نسبت به دلار شناور کردند. با توجه به کسری‌های عظیم تراز پرداخت‌های آمریکا در سال ۱۹۷۲ بار دیگر این احساس پدید آمد که. و در فوریه سال ۱۹۷۳ ارزش دلار آمریکا بار دیگر در برابر طلا کاهش داده شد. به طوری که قیمت هر اونس طلا به ۴۲٫۲۲ دلار افزایش یافت. بدین ترتیب در مارس ۱۹۷۳ نظام برتون وودز فروپاشید و نظام نرخ ارز شناور مدیریت‌شده پدید آمد.»

خیلی به‌تر نیست که به جای عبارت نیکسون رسماً اعلام کرد که آمریکا به تعهد خود دیگر عمل نخواهد کرد»، بگوییم نیکسون قابلیت تبدیل دلار به طلا را لغو کرد»؟ دومی خیلی دوستانه‌تر نیست؟! از محبت خارها گل می‌شود! یا این‌که عبارت ارزش دلار آمریکا بار دیگر در برابر طلا کاهش داده شد» چه اشکالی دارد. ومی دارد بگوییم چه کسی فاعل این فعل مجهول است؟!

شما جگرتان برای آمریکا کباب نمی‌شود؟! بی‌چاره با کسری تراز پرداخت‌ها، افزایش تورم و کاهش رشد اقتصادی» چه جدال سختی می‌کرده و آفرین که با همت ت‌مداران و اقتصاددانان خود از این معرکه‌ها سربلند بیرون آمد. نظام کهنه و مندرس برتون وودز خودش فروپاشید و نظام ارز شناور مدیریت‌شده» پدید آمد. چه نظام زیبا، رویایی و اطمینان‌بخشی!

روایتی بانمک‌تر!

این روایت از فروپاشی سیستم تبادل ارز برتون وودز» هم جالب است:

این سیستم باعث بروز مشکلات فراوانی شد. برای مثال در صورت بروز مشکلات اقتصادی در هر یک از کشورها ارزش ارز آن کاهش می‌یافت و خریداران حاضر به تبدیل آن ارز با نرخ مصوب در بازارهای جهانی نمی‌شدند تا سال 1967 که شخصی به نام پروفسور (میلتون فریدمن) به بانک شیکاگو مراجعه کرد و زمانی که ارزش پوند کم شده بود در خواست وام پوند کرد. وی در نظر داشت که از افزایش نرخ پوند استفاده کرده و سود ببرد، اما بانک با اعطای وام مخالفت کرد و پیمان برتون وودز نقض شد. گسترش بازار جهانی و تبادلات ارزی باعث شد که رفته رفته این پیمان اعتبار خود را از دست بدهد.»

خدا را شکر که به دل این پروفسور فریدمن انداخت که برود از آن بانک وام بخواهد و آن بانک هم، الله اکبر!، لج کند و وام ندهد و پیمان برتون وودز نقض شود! در این ممالک پیش‌رفته آن‌قدر وفای به عهد مهم است که اگر یک رئیس بانکی هم با یک مشتری راه نیاید معاهده بین‌المللی را نقض‌شده» می‌دانند! آن‌وقت ما خودمان را مسلمان می‌دانیم و آن‌ها را کافر!

نوبلیست بزرگ، فریدمن و ژنرال کودتاگر، پینوشه!

مطالعه در مورد نظرات و خدمات پروفسور فریدمن نیز خالی از لطف نیست. او که موفق به دریافت جایزه نوبل اقتصاد شده و در جامعه اقتصاددانان بسیار مورد ستایش است.

در سال 1973 ژنرال آگوستو پینوشه بر ضد رئیس‌جمهور منتخب شیلی سالوادور آلنده کودتا کرد و رسماً به دوران ریاست جمهوری دمکراتیک پایان داد. برخی معتقدند که این کودتا با حمایت آمریکا بوده است. سال قبل از کودتا شیلی تحریم‌های اقتصادی دولت نیکسون و تورمی 1000 درصدی را تجربه کرد!

دو سال پس از کودتا فریدمن به شیلی رفت و در جریان این بازدید فریدمن با پینوشه ملاقات کرد و پینوشه از فریدمن نظرش را درباره وضعیت و ت‌های اقتصادی شیلی پرسید.

فریدمن در نامه‌ای در پاسخ به درخواست پینوشه، مشکلات کلیدی اقتصادی شیلی را به وضوح تورم، و ترویج یک اقتصاد بازار اجتماعی سالم» دانست. او اعلام کرد که تنها راه پایان دادن به تورم، کاهش شدید نرخ افزایش حجم پول است و این که کاستن از هزینه کرد دولت مطلوب‌ترین راه کاستن از کسری بودجه مالی است زیرا بخش خصوصی را با پایه گذاشتن یک رشد اقتصادی سالم تقویت می‌کند. هم‌چنین شاگردان شیلیایی وی در دانش‌گاه شیکاگو، که بعدها به پسران شیکاگو معروف شدند، به مناصب مهم حکومتی در شیلی دست یافتند و ت‌های مد نظر فریدمن را در زمینه آزادی‌های اقتصادی اجرا کردند و اتفاقاتی در شیلی رخ داد که به معجزه شیلی» معروف است.


پاسخ به نظر دوست عزیز، کورش

دوست عزیزی با نام کورش در ذیل برخی یادداشت‌هایم نظراتی نوشته و من به برخی همان‌جا پاسخ دادم. نظر آخر ایشان، در مورد یادداشت اقتصاد آزاد: دلار، نفت، جنگ!»، کمی مفصل‌تر است و به همین دلیل تصمیم گرفتم آن را این‌جا نقل کنم و سپس آن‌چه به ذهنم می‌رسد را بگویم.

به این وسیله از ایشان که این‌قدر نسبت به من لطف داشته‌اند که نظرشان را، فراتر از یک نظر متعارف، مفصلاً بیان کرده‌اند تشکر می‌کنم:

استناد به وطن امروز و باشگاه اندیشه و مشرق‌نیوز که البته شاهکار است. اما باز هم سوال سر جایش است. اگر ایالات متحده و اروپای واحد دارند کاغذرنگی چاپ می‌کنند چرا بقیه تسلیم این کاغذرنگی بازی می‌شوند و زیر میز نمی‌زنند؟ چرا وقتی آمریکا کاغذرنگی چاپ می‌کند یخش می‌گیرد اما یخ فرزانگانی مثل قذافی و چابس و یانوکوویچ و صدام حسین و به زودی ابراهیم عواد ابراهیم البدری السامرایی (همان ابوبکر البغدادی خودمان) نمی‌گیرد؟ رنگ کاغذهایشان خوب نیست؟ و این چه نگاه عاقلانه»ای است که به ما می‌گوید راه طی شده و شکست‌خورده‌ی امثال قذافی و صدام و چابس را باید طی کرد؟ ماجرا - به زبان ساده و در حد فهم اندک من از اقتصاد - این است که مفاهیم یک علم متحول شده‌اند، و شما همچنان با نگاه گذشته به آن می‌نگرید و در نتیجه دیگ تخیلاتتان پرجوش می‌جوشد. آمریکا شوک نیکسون را ایجاد کرد، اما اگر تنها پوینت آمریکا این بود که قمارباز ورشکسته‌ای بود که الکی حواله دست مردم داده بود، به خاک سیاه می‌نشست. این طور نشد، چون همان زمان که - به گزارش شما که از صحت و سقمش خبر ندارم - یک پنجم پولش طلا داشت، شاخص‌های رشد اقتصادیش در بهترین وضعیت بودند. و قذافی و یانوکوویچ و صدام و البغدادی و چابس چنین شانسی نداشته‌اند و ندارند. حالا شما بیا و این را به معاهده‌ی ایالات متحده با فیصل مربوط کن. به زبان بی‌زبانی یعنی پشتوانه‌ی دلار ایالات متحده نفت عربستان بوده است. اولا بررسی عدد تولید سالانه‌ی نفت عربستان و گردش دلار در جهان یا مثلا بودجه‌ی سالانه‌ی ایالات متحده نشان می‌دهد که چه‌قدر این دو عدد به هم بی‌ربط اند. دوم این که فرض کنیم چنین باشد. شما می‌گویید ایالات متحده توانسته از توان نظامیش به جای طلا برای پشتیبانی پولش استفاده کند. خب. که چی؟ بالاخره این پول پشتوانه دارد. چه طلا باشد چه کلاهک هسته‌ای.»

 

سلام.

1. از این‌که بالاخره پس از چند نظر تلگرافی، این‌بار آن‌قدر نوشتید که از 1024 کاراکتر هم فراتر رفته، از شما ممنونم و امیدوارم از این به بعد هم نظراتتان را تا جای ممکن کامل و گویا بنویسید.

2. به استنادات مقاله انتقاد کرده‌اید. البته من گفته‌ام مراجع» و نه اسناد» و صادقانه سعی کرده‌ام بگویم که حرف‌هایم را از کجا برداشته‌ام. اشکالش چیست؟ رجوع کردن به این‌ها شاه‌کار» است یا اعتراف به این رجوع؟

3. ظاهراً منظورتان این است که مراجع، یا به تعبیر شما اسناد من خیلی بی‌اعتبار هستند. با توجه به این‌ سه تایی که نامشان را ذکر کرده‌اید و مثلاً ویکی‌پدیا» و رومه دنیای اقتصاد»ی که حرفی از آن‌ها نزده‌اید، به نظر می‌رسد مشکل برخی مراجع، در گرایش فکری-ی آن‌ها نهفته است. وگرنه، دانش‌نامه آزاد ویکی‌پدیا» که قابل دست‌کاری است که نامعتبرتر است. دنیای اقتصاد» هم به اندازه وطن امروز» رومه است.

4. اصولاً این سبک بحث که با بیان عبارت تمسخرآمیز شاه‌کار است»، طرف مقابل را زیر سؤال ببرید، استثناً از شما صادر شده یا روش شما است؟

5. شما معتقدید که دلار، آن‌طور که من نوشتم، بی‌پشتوانه نیست یا نمی‌دانید که هست یا نیست؟ به نظر من بیان صریح، به‌تر از گوشه کنایه زدن است.

6. پرسیده‌اید چرا وقتی این ارزها کاغذ رنگی‌اند، بقیه تسلیم می‌شوند و زیر میز نمی‌زنند؟ چرا صدام و قذافی و. موفق به همین کار نشده‌اند؟» سؤال‌های شما ظاهراً استفهام انکاری است؛ دیگران اعتراضی به این ارزها نکرده‌اند، پس این ارزها بی‌پشتوانه نیستند و کلاه‌برداریی در کار نیست. اگر آمریکا چنین کاری کرده بود، امثال صدام هم می‌کردند و می‌شد.» اگر درست فهمیده باشم، این نگاه مومات و نتایجی دارد. مثلاً این‌که ما صدای اعتراض ملت‌ها و دولت‌های دنیا را به‌راحتی می‌شنویم و لذا اگر چیزی نشنیدیم، چیزی هم نبوده»، دولت‌ها و ملت‌ها تسلیم ظلم و کلاه‌برداری و نمی‌شوند»، دولت‌های دنیا همه به دنبال منافع مردمشان هستند»، امثال صدام در ت و اقتصاد کم از دولت‌مردان آمریکا ندارند» و. شما این‌گونه فکر می‌کنید؟

7. اصلاً فرض کنید من خیلی ساده جواب بدهم نمی‌دانم چرا بقیه تسلیم شده‌اند.» آن‌وقت شما به چه نتیجه‌ای می‌رسید؟ مثلاً می‌گویید نقشینه نامی که ادعا می‌کرد دلار کلاه‌برداری است»، نتوانست سؤال من را جواب دهد، پس این ادعا کذب است؟!

8. من البته درباره این‌که چرا آمریکا توانسته است، سلطه دلار خود را ادامه دهد، توضیحاتی داده‌ام که خلاصه‌اش سر کار آوردن و حمایت ی و نظامی از برخی دولت‌مردان و از بین بردن برخی دیگر است. برخی توجیحات فرهنگی و شبه علمی نیز وجود دارد. ولی فکر می‌کنم مقصود سؤال شما همان بود که گفتم، نه سؤال به معنای ساده آن.

9. مقصود شما را از این‌که . اما یخ فرزانگانی مثل قذافی و چابس و یانوکوویچ و صدام حسین. نمی‌گیرد» را بیش‌تر نمی‌فهمم. شما وقایع سال ۱۹۴۴ (بعد از جنگ جهانی دوم) و نتایج کنفرانس بین‌المللی برتن وودز را انکار می‌کنید یا شوک نیس را افسانه می‌پندارید؟ مثلاً صدام می‌بایست در شرایط تحریم نفت در برابر غذا» نقشی مانند آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم را ایفا می‌کرد و شما متعجب هستید که چرا نکرد؟

10. پرسیده‌اید این چه نگاه عاقلانه»ای است که به ما می‌گوید راه طی شده و شکست‌خورده‌ی امثال قذافی و صدام و چابس را باید طی کرد؟» من به خاطر ندارم تا این‌جا نه حرفی از نگاه عاقلانه» زده باشم و نه توصیه‌ای کرده باشم. این مقدمات هم بر فرض صحت، برای هر کس بنا بر عقاید و روحیه‌اش نتایجی دارد. مثلاً برخی فکر می‌کنند، آمریکا زورش زیاد است پس نباید با او مخالفت کرد. شما این‌گونه فکر می‌کنید؟

11. فرموده‌اید ماجرا - به زبان ساده و در حد فهم اندک من از اقتصاد - این است که مفاهیم یک علم متحول شده‌اند، و شما همچنان با نگاه گذشته به آن می‌نگرید و در نتیجه دیگ تخیلاتتان پرجوش می‌جوشد.» یعنی در مفاهیم جدید زیر پا گذاشتن معاهده» دیگر ضدارزش نیست؟! شاید هم منظور شما این است که پول» معنای سنتی خود را از دست داده است و مفهومی دیگر پیدا کرده است. من با این منطق آن موقع که عَلم مخالفت با شرکت‌های هرمی را بلند کرده بودم آشنا شدم؛ از جمله رموز موفقیت یک کلاه‌بردار این است که برای کارهایش ادبیات مناسب و زیبایی بسازد. مثلاً ترکیب ارز شناور» آیا بسیار رویایی‌تر از ارز بی‌پشتوانه» نیست؟ افزایش نقدینگی در دست مردم» به‌تر از چاپ اسکناس توسط بانک مرکزی» نیست؟

12. فرموده‌اید اگر تنها پوینت آمریکا این بود که قمارباز ورشکسته‌ای بود که الکی حواله دست مردم داده بود، به خاک سیاه می‌نشست. این طور نشد، چون همان زمان که - به گزارش شما که از صحت و سقمش خبر ندارم - یک پنجم پولش طلا داشت، شاخص‌های رشد اقتصادیش در بهترین وضعیت بودند.». قمارباز ورشکسته» را از کجا درآورده‌اید؟! آمریکا در پایان جنگ جهانی دوم، آیا برنده‌ترین برنده جنگ نبود که می‌توانست بر اروپای ویران از جنگ آقایی کند؟ بعد از سی سال دلار چاپ کردن هم باید به او قمارخانه‌دار موفق گفت نه، قمارباز ورشکسته. شما انکار می‌کنید که دلار را دست مردم داده بود و زورش رسید که رسماً بگوید دیگر به ازای آن طلایی نخواهد داد؟ من نمی‌فهمم چرا فکر می‌کنید در چنین شرایطی شاخص‌های رشد اقتصادی نباید در به‌ترین وضعیت خود باشند. مگر چاپیدن دیگران شاخص‌های اقتصادی را به‌بود نمی‌بخشد؟! عبارت شما این را القاء می‌کند که آمریکا با کم‌بود طلا مواجه بود، در حالی که عبارت گویاتر این است: آمریکا هر چند مقدار زیادی طلا داشت ولی پنج برابرش دلار چاپ کرده بود و از آن لذت برده بود! شما تعجب نمی‌کنید که چرا آمریکا بعد از جنگی طولانی با ویتنام، در آن سوی دنیا، شاخص‌های اقتصادی‌اش در به‌ترین وضعیت بودند؟!

13. در مورد ارتباط نفت عربستان و دلار آمریکا گفته‌اید بررسی عدد تولید سالانه‌ی نفت عربستان و گردش دلار در جهان یا مثلا بودجه‌ی سالانه‌ی ایالات متحده نشان می‌دهد که چه‌قدر این دو عدد به هم بی‌ربط اند.» من مقدار این دو عدد را نمی‌دانم ولی چند چیز را می‌دانم: اولاً معاملات نفتی که با دلار انجام می‌شود تقریباً تمام معاملات نفت دنیا است و نه فقط معاملات نفت عربستان. ثانیاً دلار بعد از معاهده برتن وودز برای تمام معاملات بین‌المللی استفاده می‌شد و نه فقط معامله نفت. آمریکا بعد از شوک نیکسون کاری کرد که مردم دنیا به خاطر نفت به دلار محتاج باشند و نتوانند آن را از میدان خارج کنند. حالا بد نیست شما جزئیات بررسی این دو عدد» را دقیق‌تر توضیح بدهید تا من هم متوجه استدلال شما بشوم.

14. در آخر فرموده‌اید شما می‌گویید ایالات متحده توانسته از توان نظامیش به جای طلا برای پشتیبانی پولش استفاده کند. خب. که چی؟ بالاخره این پول پشتوانه دارد. چه طلا باشد چه کلاهک هسته‌ای.» عجب! اولاً مگر بد است که انسان بداند پشتوانه دلار چیست؟ ثانیاً به نظر شما فرقی نمی‌کند که مثلاً شما برای یک نفر کار کنید چون آخر ماه دست‌مزد شما را می‌دهد» یا این‌که کار کنید چون اگر نکنید پدرتان را در می‌آورد»؟! حتماً می‌گویید در هر دو مورد مزد شما را می‌دهد؛ در اولی با وجه رایج و در دومی با مشت و لگد!

15. شما گفته‌اید که امید نقشینه ارجمند» با نگاهی قدیمی و تاریخ‌مصرف‌گذشته به اقتصاد نگاه می‌کند و به همین دلیل دیگ تخیلاتش می‌جوشد» و من حس می‌کنم در نوشته‌های من نکته‌ای وجود دارد که ضمن آن به مقدسات کورش ؟» توهین شده است که چنین برآشفته می‌نویسد! بد نیست شما هم خودتان را کامل‌تر معرفی کنید تا اگر روزی من خواستم پز بدهم که چه شخصیتی نوشته‌های من کم‌سواد را تحویل گرفت سندی داشته باشم که شاه‌کار» خوانده نشود!


پ.ن1:

زاالک وحشی همون ولیک شمالی هاست

چقدر خوبی تو ای ولیک

هدیه‌ی پاییزی جنگل‌های مازندران!

(دیشب پدربزرگ جان از شمال آوردند و امروز تموم شد، البته زیاد نبود ولی خیلی زود تموم شد)

پ.ن2:

بلاتکلیفی اونجایی که مولانا میگه:

یک ریسمان فِکندی ، بردیم بر بلندی

من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته :/

پ.ن3:

دِلْ به دِلَْبر دادم و ،دلدار ،دلْ را،دلْ ندید

دلْ به دلبر دلْ سپرد،دلدار،پا از دلْ کشید


دلْ به دنبال دِلَشْ،دلْ دلْ کنان،دلْخونِ دل ْ

دلْ ز دلبر خواستم،دلبر،دلْ از این دلْ برید


دلْ شکست و ، تیره روزی شد،نصیب دلْ،دِلا

دلْ در آتش سوخت،دلبر،بی مهابا شد،پرید


حالْ ، دِلْ ماند و ، غم دِلْدار و ، اینْ دِلْداده ، آهْ

داده دِلْ ، این دِلْ ، دِلِ دلْدار ،مُفتْ این دِلْ خرید


دل شکست ، دلبر بریدْ و ،دِلْ ز دلبر سوخت ، دلْ

دِلْ بماند و ، یاد دِلدار و ،دلِ بی دل ْ شهید.

#فیض_کاشانی

پ.ن4:

در شهر نشانه ای زِ تبلیغِ تو نیست

ای عشـــق ! ستادِ انتخاباتت کو.؟

پ.ن5:

معتاد بوسه های توام گرچه سال هاست

تنها میان خواب لبت را چشیده ام

#فرشته_خدابنده

پ.ن6:

بگذار لبم از لب تو کام بگیرد»

…شاید

…که دلم

…اندکی

…آرام

…بگیرد

#فرشته_خدابنده

پ.ن7:

نه اینکه هنوز آنچنان پیگیرش باشم ولی ظاهرا من هم مثل اون، یه آدم خوب تو یه زمان خیلی بد بودم

به خصوص که من یکی از اونایی هستم که کدنویسی متلب رو تو دانشکده درس میدادم و پروژه ش لنگ کد نویسی متلب هست

#اوشون

پ.ن8:

‏اگه کسى رو دوست داشتید بهش نگید. به هیچکی نگید، به خودتونم نگید. کلا سعی کنید ساکت شید

پ.ن9:

‏خدایا یادم میمونه که دیدی و به روت نیاوردی

پ.ن10:

یکی از دخترهای کلاس ارشد(همون دختر هم دانشکده ای امیرکبیرم که ورودی93 بود و من ورودی94 ولی الان هم کلاسی ارشد هستیم)، صبح اومده سر کلاس یه جا سوییچی تاج محل داده به همه(حتی من! حتی بقیه پسرها حتی استادها‍♂️) که من هفته ی قبل هند بودم و اینو آوردم که بگم به یادتون بودم

اون لحظه که اومد اینو بهم داد و گفت من به یادتون بودم واقعا صحنه ی خنده داری واسه کل کلاس و من و حتی خودش بود و فکر کنم فهمید که حداقل نباید به من اینو میگفت :/

بعد اصلا مگه مکان زیارتی هست که یاد من باشه یا نباشه، یاد من بودنش چه فایده ای واسه من داره:/

پ.ن11:

در مورد پست قبل که به نقل از یه نفری نوشتم

شما اگه نیمه ی گمشده ی من بودی کجا قایم میشدی؟

باید بگم که من کلا تو فهم اینجور مسائل خیلی ضعیف هستم و فکر کنم این آپشن رو خدا واسه من خراب یا دسته دوم انداخته یا حتی فرشته ها آپدیت نکردنش با همین استدلال بگم که

من تا مستقیم بهم نگن نمیفهمم و البته کلا برخورد آنچنانی با کسی ندارم که بخوام تشخیص بدم

پ.ن12:

‏سعی کنید با آدمای مهربون خوب باشید بذارید همین یه ذره خوبی تو دنیا از طرف این افراد باقی بمونه، و اینکه اگه خودتون آدم مهربونی هستید سعی کنید خوب بودن رو به خاطر خوب بودنش ادامه بدید مردم شاید نمیفهمن ولی دنیا به همین یه ذره خوبی هاش قابل تحمل میمونه


ربنا آتنا ” نگاهش را 

آن دو تا گرگ دل سیاهش را

و قنا من عذاب شبهایی

که نبینیم روی ماهش را …


و از آن عطر در گریبانش

و از آن موی نیمه عریانش …

و از اینکه خدای نا کرده

گم کند توی شهر راهش را …


و از آن فلفل سیاهی که

روی لب های آتشین دارد …

و از آن قامتی که پیشش سرو

به زمین می زند کلاهش را …


و از آن دامنی که کوتاه است

و از آن بوسه ای که دلخواه است

و از آن چشم های خونریزی

که به جنگ آورد سپاهش را …


و از آن دلبر جسوری که

و از آن موی بوری که

حلقه انداختست جوری که :

می کشد روی دار شاهش را …


و از آن لحظه ای که خواب شده

نفسش مثل عطر ناب شده …

آنقدر آیه ی عذاب شده …

که نپوشانده شیخ آهش را …


و از اینکه مرا بغل نکند

در خودش مثل قند حل نکند

و به کام دلم عسل نکند

و کند کار دلبخواهش را …

پ.ن۱:

نوشته بود

شما اگه نیمه‌ی گمشده‌ی من بودین کجا قایم میشدین؟!

پ،ن۲:

فعلا استاد نیومده و من دارم پست میذارم!


همیشه کسی هست

که منتظر است

همیشه کسی هست

 

که نمی‌آید.

۱۱۸۱ سال است که منتظر است

۱۱۸۱ سال است که نمی‌آییم

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

پ.ن:

یادش بخیر این آهنگ بالایی رو واسه کلیپ اول تبلیغاتی آقای رئیسی استفاده کردم/کردیم

یه بخش هایی از کلیپ ش رو یادم بمونه رمزی، اینجا آپلود میکنم(همون که پخش نشد!)



به بهانه ی شهادت امام حسن عسکری ع

1.عسگری به معنای عقیم و بی‌دانه است؛ همانطور که انگور عسگری به جهت بی دانه بودنش به این نام مشهور شده است. لذا دشمنان از این شهرت برای اثبات عقیم بودن امام و عدم وجود امام زمان استفاده میکرده و میکنند


2. در حالیکه عسکر محله‌ای بوده در شهر سامرا که لشکرگاه و محل توقف سپاه خلفای عباسی در آنجا قرار داشت. 


3. خلفای عباسی برای زیر نظر داشتن فعالیت‌های فرهنگی، علمی و ی امام هادی(علیه السلام)، آن حضرت را در سال 236 ه.ق از مدینه به سامرا انتقال و در محله عسکر ست دادند. چون امام حسن عسکری (علیه السلام) و پدر بزرگوارش امام هادی(علیه السلام) در محله عسکر  در شهر سامرا زندگی می‌کردند، به عسکری » لقب یافتند و این لقب مشترک بین آن حضرت و پدرشان امام هادی(علیه السلام) است و آنها را عسکریین گفته‌اند. 


4. اگر بنا بود این لفظ به (گاف) نوشته یا تلفظ شود، باید امام هادی نیز عقیم می‌بود و از نعمت فرزند محروم تلقی میشد.


5. از سوی دیگر عسکر لفظی عربی است و اصولا در زبان عربی حرف گاف وجود ندارد. پس آنچه صحیح است، عسکری (با کاف) است، نه عسگری (با گاف). 


6. در به وجود آمدن شایعه عقیم بودن حضرت، عوامل مختلفی چون خلفای عباسی، جعفر کذاب و فردی به نام زبیری تاثیری به‌سزا داشتند. 


قهرمانی تیم فوتبال ساحلی مون با یه سرمربی ایرانی، مبارک باشه❤✌

حقیقتا خیلی بد سلیقگی کردند که مراسم اهدای جام رو به خاطر سریال فوق لیسانسه ها نشون ندادند، ما خونوادگی که بعد از اطلاع از عدم پخش همزمان، live دیدیم، حقیقتا هیچ مورد و صحنه ای نبود

این فیلم رو میتونید اینجا ببینید

 

 

 

پ.ن1:

 

ممنون از دعای همگی، بخصوص دعاهای مادرانه ی یاقوت خانم، من امتحانم خوب بود ولی اومدم خونه بشدت حالم نامساعد بود و با پدر جان رفتیم درمونگاه (این که من هنوز هم با پدر یا مادر یا در برخی موارد هر دو، میرم درمونگاه و این بزرگواران باهام تو مطب میان و اصرار که رضا نمیدونه،شما واسش آمپول یا سرم بنویس هم در نوع خودش جالبه!) (البته واقعا در اکثر قریب به اتفاق موارد مامان ها بهتر میدونند که ما چمونه!)و دکتر، 3تا آمپول نوشت، و در کمال تعجب هر سه تا رو با هم تزریق کردند و یه چنتا قرص:/

پ.ن2:

دیروز، پریروز ها بود که مامانم اکانت یه بنده خدایی رو تو اینستاگرام میخواست و من تنها راه پیدا کردن اکانت اون بنده خدا واسم این بود که برم فالوور های اینستاگرام #اوشون رو بگردم تا به اکانت اون بنده خدا برسم، البته حفظ ظاهر کردم و یه خورده این ور و اون ور گشتم تا مامانم از اتاق بیرون بره و بعد برم فالوورها رو بگردم ‍♂️

پ.ن3:

چقدر من از آقای دکتر سردار خلبان حاج محمد باقر قالیباف ! خوشم میاد

حقیقتا یه آدم جهادی و مدیر و کاربلد

برنامه ی دستخط رو که چند روز پیش نشون داد و ایشون حضور داشتند سعی کنید ببینید

دست خط، دکتر محمدباقر قالیباف

از صحبت هاش میشه به این موارد اشاره کرد:

*ما چیزی به عنوان قشر خاکستری نداریم/ انقلابی اصلی کسی است که برای تک تک مردم ایران دل بسوزاند

*اعتقاد من این است که تنها کار این نیست که در مسئولیت رسمی باشید و بگویید من مسئول هستم، پس کار دارم. واقعاً مانند گذشته، همان اذان صبح طبق روال بیرون هستیم و به فعالیت‌های خودمان ادامه می‌دهیم.

*دغدغه من همیشه این بوده که دنبال می‌کردم. لذا اگر این نگاه را امروز به جوانان دارم، با همان نگاه دارم. بحث من از این جهت روی مجلس بوده و تاکید کردم که مجلس در راس امور است؛ این فرموده حضرت امام (رضوان الله علیه) است ولی امروز شاهد هستیم مجلس به هر دلیلی که بیشتر فکر می‌کنم به کارنامه خود مجلس بازمی‌گردد، در راس امور نیست. 

و.

بعد شما از اون طیف ، حسین مرعشی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی، در گفت‌وگوی ویدئویی با اعتماد رو حساب کنید که میگه :

- چرا هیچ‌وقت جبهه نرفتید؟

+ من از جنگ می‌ترسیدم!

- چرا حزب کارگزاران هیچ شهیدی ندارد؟

+ اگر دوستان زیاد ناراحت هستند می‌توانیم آقای کرباسچی را بکشیم و اعلام شهادت کنیم!

کلا تعطیل، حق بدید که من قالیباف رو دوست داشته باشم

پ.ن4:

مهمترین چالشی که موقع زله ایجاد میشه، ‏طبق اعلام سازمان ملل ! ، تلفات جانی مربوط به افرادی هست که معتقدند امن ترین مکان "بغل" هستش!

پ.ن5:

‏مثل خیلی چیزهای شخصی ، هر کسی هم یک رنج شخصی دارد که هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند آن را بفهمد .

پ.ن6:

امیرکبیر شاید تو خیلی از موارد به شهیدبهشتی نرسه، مثلا از نظر کیفیت غذا واقعا شهیدبهشتی بشدت بهتر هست ولی به فکر دانشجو بودن تو امیرکبیر فقط اونجاش که اون خانومه تو سلف نفت(طبقه ی اول) وقتی غذا رو برات میکشید، بعد میپرسید "کافیه پسرم"

یعنی میشه فداش نشد؟!❤️

بعد از 3تا کلاسی که صبح داشتم و بعدش خودم میرفتم تو کلاس و حدود45دقیقه ،یه بند حرف میزدم و تمرین حل میکردم و درس میدادم، و بعد میرفتم سلف با همچین مکالمه ای رو به رو میشدم، حقیقتا حق بدید که عاشق پلی تکنیک باشم و بمونم

پ.ن7:

هیچ دختری واسه جلب توجه پسرا ساعت 7 صبح آرایش نمیکنه بیاد دانشگاه ؛ هیچ پسری هم بخاطر دخترا سخت‌ترین کلاس رو تحمل نمیکنه

 

همشون بخاطر تجدید میثاق با آرمان‌های انقلاب میان فقط!

 

یکی هم نداریم واسمون بنویسه:

من بمیرم که بر اندام تو سرما بخورد
کاش سرمای جهان بر بدن ما بخورد

(این کاربر، ساعت ۱ امتحان دارد و بشدت سرما خورده و مریض احوال است)
(کاربر اون درسی رو که مسلط هست و تقریبا اکثریت کلاس نمی‌فهمن و استاد در کف فهم این دانشجو مانده، امتحان دارد ولی شاید واسه مریض احوال بودن و تب داشتن نتواند به خوبی پاسخ دهد)
پ.ن۱: شعر کامل‌ش اینه:

من بمیرم که بر اندام تو سرما بخورد
کاش سرمای جهان بر بدن ما بخورد

کاش همواره به جای تب و سرما هرشب 
به لب مست و پر از عشق تو صهبا بخورد

تو حبیبی تو نجیبی تو عزیزی ،باید
همه درد و بلا بر من تنها بخورد

بر دلم همنفسان انگ دو رنگی زده اند
طاقتم نیست دگرباره مبادا بخورد

طاقت زجر ندارم بخدا میترسم

 کمر از بار غم و غصه ی تو تا بخورد

مانده ام بر سر تقدیر دوراهی آیا 
دل دیوانه به دردت نخورد یا بخورد

 بخدا عشق روان میشود از دشت اگر
قطره ی اشک تو بر گونه ی صحرا بخورد

همه پرسشم از خالق هستی اینست 
که چرا قلب فرشته غم دنیا بخورد ؟

فرشته خدابنده



لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِیزٌ(سوره حدید - آیه‌ ۲۵)

ترجمه

همانا ما پیامبرانمان را با معجزات و دلایل آشکار فرستادیم و همراه آنان کتاب (آسمانى) و وسیله سنجش فرو فرستادیم تا مردم به دادگرى برخیزند و آهن را که در آن نیرویى شدید است و منافعى براى مردم دارد فرو آوردیم (تا از آن بهره گیرند) و تا خداوند معلوم دارد چه کسى او و پیامبرانش را به نادیده و در نهان یارى مى‏کند. همانا خداوند، قوى و شکست‏ ناپذیر است.


مراد از البیّنات»، معجزاتِ روشنگر است که حجّت را بر مردم تمام مى‏کند و مراد از الکتاب»، وحى آسمانى است که باید مکتوب شود و کتاب گردد.

مراد از میزان»، یا همین ترازوى مورد استفاده در داد و ستدهاست که نماد قسط و عدالت است و یا قوانین شریعت که معیار سنجش حق از باطل است و یا عقلِ بشر، که میزان شناخت نیک از بد است.

مراد از انزال آهن در أنزلنا الحدید»، شبیه انزال چهارپایان در أنزل لکم من الانعام ثمانیة أزواج» مى‏باشد. زیرا بر اساس آیه‏ى و ان من شى‏ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم» منشأ وجودى هر چیز نزد خداوند است و او هر موجودى را پس از تعیین حدود وجودیش، به این عالم مى ‏آورد، که این خود نوعى نزول است.

مراد از ینصره. بالغیب» آن است که خداى نادیده و رسولان او را بى آنکه دیده باشند یارى کنند و روشن است که مراد از یارى خدا، یارى دین اوست که توسط رسولان به مردم ابلاغ شده است.

بهره‏گیرى از آهن، بارها در قرآن مطرح شده است. ذوالقرنین براى ساختن سد معروف خود، از مردم، آهن تقاضا کرد. نرم شدن آهن در دست حضرت داود، یکى از نعمت‏هاى ویژه خداوند به اوست، النّا له الحدید» در این آیه نیز براى آهن کلمه منافع به کار رفته است، در قیامت نیز برخى ابزار عذاب مجرمان از آهن است. و لهم مقامع من حدید»


پیام ها

۱- در مدیریّت به هر کس مسئولیّت مى‏دهیم باید ابزار کار او را در اختیارش قرار دهیم. أرسلنا رسلنا بالبیّنات و. الکتاب و المیزان»

۲- در مدیریّت صحیح، راهنمایى از مدیر، و عمل از مردم است. أرسلنا. الکتاب و المیزان. لیقوم الناس بالقسط»

۳- عدالت واقعى در سایه قانون و رهبر الهى است. رسلنا. الکتاب. لیقوم النّاس بالقسط»

۴- فلسفه نبوّت، ایجاد عدالت است. أرسلنا رسلنا. لیقوم النّاس بالقسط»

۵ - بعد از اتمام حجّت از طرف خداوند، مسئولیّت با مردم است که براى عمل و اجرا بپاخیزند. أرسلنا. أنزلنا. لیقوم النّاس بالقسط»

۶- عدالت در تمام ابعاد مطلوب است. بالقسط» مطلق آمده که شامل همه چیز مى‏شود. لیقوم النّاس بالقسط»

۷- تمام انبیا، یک هدف دارند. أرسلنا رسلنا. لیقوم النّاس بالقسط»

۸ - مردم باید حکومت و تشکیلات داشته باشند تا بتوانند براى قسط بپاخیزند و جلو طغیانگران را بگیرند. لیقوم النّاس بالقسط»

۹- اول کار فرهنگى و تربیتى، بعد اعمال قدرت و تنبیه. أنزلنا. الکتاب و المیزان. و أنزلنا الحدید»

۱۰- جامعه به سه قوه نیاز دارد: مقنّنه، الکتاب»، قضائیّه المیزان لیقوم النّاس بالقسط» و مجریّه. أنزلنا الحدید فیه بأس شدید»

۱۱- با موانع گسترش عدالت، باید برخورد شدید کرد. لیقوم النّاس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید»

۱۲- پذیرش دعوت انبیا در حقیقت نصرت خداست. و لیعلم اللّه من ینصره»

۱۳- حمایت از دین و اولیاى خدا، زمانى ارزش دارد که از باطن دل و طیب نفس باشد. من ینصره و رسله بالغیب»

۱۴- گمان نکنیم خداوند به نصرت ما محتاج است. لیعلم اللّه من ینصره. انّ اللّه قوى عزیز»


منبع: پایگاه درس هایی از قرآن


{اول بگم که قرار بود این نوشته رو دیشب بنویسم و تو وبلاگ قرار بدم، ولی دیروز که رسیدم خونه، بشدت ولو شده (بیشتر از حالت بیماری بود تا خستگی) بودم و نشد}

رساله ی ضیافت» اثر افلاطون» یکی از مهمترین دیالوگ‌های افلاطون هست که موضوع کتاب اینجوریه که "آگاتون" یه مهمونی ترتیب میده که سقراط هم توش دعوت هست، اونا تصمیم می‌گیرند بر خلاف رسم معمول می‌گساری شون این دفعه مقدار کمی بنوشند و به صحبت در مورد عشق بپردازند.

فدروس از عشق و خدای عشق صحبت میکنه و از این که عشق باعث ایجاد شجاعت و فداکاری در فرد عاشق میشه. از این که عشق کهن سال‌ترین خدایان است.

و نظرات مختلف دیگه که نیاز به سانسور داره و نمیشه منتشر کرد!

یه جایی هست که آریستوفان از اسطوره ای حرف میزنه که طبق اون در آغاز، نسل بشر به سه جنسیت تقسیم می شد: مرد، زن و مردزن.

هر انسان مدوّر بود و 4 دست، 4 پا و 2سر داشت. از اونجا که اونها قدرتمند بودند به خدایان حمله ور شدند ولی در نهایت شکست میخورند و اگر لطف زئوس نبود تقریباً از بین می رفتند. زئوس برای پیشگیری از عصیان و یاغی گری انسان مدوّر هر یک از اونها رو به دو بخش تقسیم میکنه(از وسط نصف میکنه!) و از اون به بعد هر بخش، کل تلاشش اینه، که دنبال اون بخش گمشده ش بگرده و اونو پیدا کنه و موقعی که اونو پیدا کرد، انگار تکامل پیدا میکنه و به آرامش میرسه.

{طبق اون چیزی که من برداشت میکنم، این دو نیم شدن، نشون میده که یک فرد خاصی برای هر نفر وجود داره که اونو کامل میکنه و فقط همون فرد خاص هست که میتونه هر دوتاشون رو به آرامش برسونه}

با این تدبیر زئوس دیگه این انسان های عصیان گر به فکر شورش نمی افتن و کل زندگیشون درگیر پیدا کردن اون نیمه ی گمشده هستند

یک فیلمی هست به اسم لابستر (خرچنگ) (Lobster) که به قول یک منتقد سینمایی غیرعاشقانه ترین فیلم عاشقانه هست)

(این چند خط پایین، خلاصه ای از نقد این فیلم از

سلام سینما هست و تا اونجا که سعی کردم فیلم رو لو نمیده)

داستان اصلی فیلم روایت شهری است که در آن هیچکس نباید مجرد بماند و برای خود حتما جفتی برگزیند و هرکس که به هر نحوی مجرد شود به هتلی برده میشود که در آن جا افراد مجرد دیگری نیز به دنبال همسر هستند. هر فرد فقط چهل و پنج روز فرصت دارد تا جفتی را پیدا کند، در غیر اینصورت تبدیل به یک حیوان میشود. یک راه برای افزایش روزهای باقی مانده وجود دارد و آن گرفتن مجردهایی است که در جنگل زندگی میکنند و با گرفتن هرنفر یک روز به روزهای باقیمانده فرد اضافه میگردد. بزرگترین مسئله در پیداکردن جفت وجود یک شباهت است مثلا: پای هر دو لنگ باشد و. این تفاهم نه برای هتل بلکه برای هر دوطرف مهم است و اگر این شباهت را پیدا نکنند به یکدیگر نزدیک نمیشوند و رستگاری و خوشبختی را در این مسئله جستجو میکنند.

توی یک نقد دیگه از

سایت زومجی نوشته که:

اگر با مشکلی روبه‌رو شدید که نمی‌تونستید حلش کنید، بچه بهتون تعلق می‌گیره که معمولا کمک می‌کنه». این یکی از غیر منطقی‌ترین و خند‌ه‌دارترین دیالوگ‌هایی است که در خرچنگ» (The Lobster) می‌شنوید. اما فکر می‌کنم حداقل برای خیلی از ما منطقی که در پس این جمله وجود دارد تازه نباشد. زن و شوهری در زندگی شویی‌شان به مشکل‌ و بن‌بست‌های عاطفی برخورد می‌کنند. یا همدیگر را دوست ندارند، یا تازه متوجه شده‌اند چقدر با همدیگر فاصله دارند. اما چیزی که دیگران به آنها پیشنهاد می‌کنند چیست؟ بچه‌دار شوید!

++++

چنتا موضوع اینجا مطرح هست

یکی اینکه همه ی افراد مجبور هستند متاهل بشند و اگه این اتفاق نیافته یعنی مشکلی دارند و حق حضور تو جامعه رو ندارند

تنها راه دووم آوردن و پایان نیافتن اون مهلت زمان چهل و پنج روز، گرفتار کردن بقیه ی مجردهاست

و مهم ترین بخش قضیه اینه که ملاک رسیدن دو نفر بهم، نه آینده ای که می خوان بسازند، بلکه گذشته و مشکلات و نقص هایی هست که در حال حاضر دارند.

مفهوم کلی این قضیه رو میشه به تقسیم بندی مارتین بوبر(نویسنده ی کتاب من و تو که من نخوندمش)، ربط داد(نقل به مضمون):

انسان ها به دو گونه با هم ارتباط برقرار میکنند:

رابطه ی من-آن

رابطه ی من-تو

توی اولی میگه طرف مقابل یک چیزی هست که وجود داره تا نیاز من رو تو یک مورد خاصی برطرف کنه و اون فرد صرفا مثل یک ابزار هست

توی دومی ولی علت برقراری ارتباط من با یک فرد دیگه، خود اون فرد هست یعنی من به تو نگاه میکنم که تو به من نگاه میکنی

سعی کنید حداقل برای انتخاب نیمه ی گمشده تون از رابطه ی نوع اول استفاده نکنید، یعنی بر اساس گذشته ی اون فرد و مشکلاتی که دارید، با طرف مقابل ارتباط برقرار نکنید و بیشتر به فکر این باشید که من و اون فرد، چه دنیای جدیدی رو برای آینده میتونیم بسازیم

البته که این نکته ی اساسی که گذشته و خانواده ی هر فرد، به هر حال موضوع مهمی هست باید درنظر گرفته باشه ولی این نباید تنها، ملاک و معیار انتخاب باشه

پ.ن1:

‏موندگاری یک رابطه اونجاست که مشتاق هم باشید نه محتاج هم

پ.ن2:

عشق سیبی است که دوران تکامل دارد

اتفاقی است که وقتش برسد می افتد.

خلیل جوادی


۱۱ نوامبر روز جهانى مجردهاست

سرمنشا این روز به چین برمی‌گرده، زمانی که در سال ۱۹۹۰ دانشگاه نانجینگ برای ارج گذاشتن به مجردی این روز را پایه‌گذاری کرد تا افرادی که مجرد هستند، فکر نکنند کمبودی در زندگی دارند و از آن لذت ببرند(که البته منطقا بعدا می‌تونم بگم که این تفکر تقریبا غلطه)

روز ١١ نوامبر هم به همین جهت انتخاب شده که در تقویم میلادی به شکل ۱۱/۱۱ نوشته می‌شود و عدد یک در آن تکرار شده‌ است و حاصل عددهای ۱ به صورت تنها هست.

جدای از اینکه این روز جهانی مجردها رو به سینگل‌های بیان از جمله خودم تبریک و به متاهلین تسلیت عرض میکنم(!) رسیدم خونه می‌خوام یه خورده جدی و نسبتا فلسفی (البته قصه طور به استناد از داستان خدایان یونان و .) در مورد واژه‌ی نیمه‌ی گمشده و فلسفه‌ی دوست داشتن و عشق یه چیزایی بنویسم:)


امشب سخن ازجان جهان بایدگفت

توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت

در  شـــــام  ولادت دو قــطب عالم

تبریک به  صــاحب امان (عج) باید گفت.

ولادت پیامبر ص و امام صادق ع مبارکمون باشه

عیدتون مبارک


خدایا میدونی که هممون تو این روزگار، یک معجزه می‌خوایم به بزرگی خودت

معجزه‌ای به بزرگی خدا بودنت، یک معجزه که اشک شوق مون رو جاری کنه

عیدی مون رو یه جوری دست به نقد از این جور معجزه ها که اشک شوق تو چشمهامون بیاد، قرار بده

آمین


ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب.

 

پ.ن1:

اختیاراتی که خدا بهمون داده شبیه اون فروشنده‌ی دم مترو هست که داد میزنه هر چی می‌خوای دو تومن

بعد که از کنارش رد میشی میبینی فقط کیک می‌فروشه و اونم فقط یک مدل کیک که تو زیاد ازش خوشت نمیاد

 

زیتون_نوشتها

پ.ن2:

خدا یه کاری بکن بال پرنده نشکنه

بیا یه کاری بکن قایق من بی مقصده

تو بگو کجا برم

دردمو به کی بگم نمیدونم

.

ببر منو پیش خودت خستم از آدمای شهر

آهنگ پرنده

سینا درخشنده


 

پ.ن3:

.

خنده های زورکی, اشکای یواشکی

شب و روزی بی هدف, لحظه های الکی

ساعتهای پر سوال, دل خوشیها تو خیال

حسرت پرنده ی دل که نداره پرو بال

این دو روز زندگی, طی شده تو کهنگی

 

میدونم دیگه بریدی تو هوای خستگی

آهنگ خنده های زورکی

 رضا صادقی

 

 

 


(قصد داشتم یه پادکست ده دقیقه ای با صدای خودم!، در مورد این مباحث اقتصادی که در ادامه میخونید ضبط کنم هم فان هست و من مشغول میشم و هم شما یه خورده از صدای من مشعوف و مست میشید که بیخیال شدم به دو تا دلیل:

اول اینکه من بعد از ساعت حدود 20دقیقه به 4 روز شنبه که وارد خونه شدم و بقیه ی اعضای خونه(به جز فقط دو مورد پدرم) کلا از خونه نمیتونیم خارج بشیم به خاطر وضعیت خاص این منطقه ای که هستیم و شلوغی ها، و اگه بخوام یه چیزی ضبط کنم قاعدتا بعدش باید به اهالی خونه توضیح بدم که چرا همچین کاری رو کردم و اگه آدرس وبلاگ رو مامانم داشته باشه باید از حضورتون و وبلاگ خداحافظی کنم!

دوم اینکه من صدا م رو بذارم میترسم وابسته بشید و نشه کاریش کرد (الکی شما هم بگید باشه)(هشتگ پسر خودشیفته ی مامانی!)

نیاز هست دو تا تعریف رو اول بگم:

کالای مکمل:

به اون دسته از کالاهایی میگن که با هم مصرف میشن مثلا شما خودرو میخرید حتما به سوخت هم احتیاج دارید یا مثلا چای میخرید به احتمال زیاد نیاز به خرید قند دارید و .

کالای جایگزین:

به اون دسته از کالاهایی میگن که به جای هم میتونند استفاده بشند، مثلا اگه قیمت برنج گرون بشه تقاضای خرید نون بیشتر میشه یا مثلا اگه گوشت گرون بشه میشه تو ماکارونی(بخوانید ماکارانی!) میشه سویا ریخت(که البته مامانم همچین اعتقادی نداره!) و.

یک دسته از کالاها هم هست که ربط مستقیمی به هم دیگه ندارند، مثلا قیمت پَد موس ربطی یه یونجه ی خر نداره

طبق قانون عرضه و تقاضا و اقتصاد بازار آزاد:

* در صورتی که افزایش قیمت برای یک کالایی(مثلا کالای A) داشته باشیم باید تقاضای کالای مکمل اون(مثلا B) بیاد پایین و به تبع اگه تقاضا بیاد پایین، قیمت اون کالا(کالای B)هم به تدریج کاهش پیدا میکنه تا دوباره اون نمودار عرضه و تقاضا تو یک نقطه ای بهم دیگه بخورند اینجا اگه وابستگی خیلی زیاد بین دو تا کالا وجود داشته باشه و اقتصاد بازار آزاد بشه، قیمت کالای A هم بعد از مدتی میاد پایین

* در صورتی که افزایش قیمت برای یک کالایی(مثلا کالای A) داشته باشیم باید تقاضای کالای جایگزین اون(مثلا C) بالا بره و اگه اون کالا(C) ظرفیت تامین شدن تو اون منطقه ی اقتصادی رو داشته باشه، باعث رونق تولید و اگه نداشته باشه باعث افزایش قیمت اون(C) میشه، البته این افزایش قیمت هم کمتر از اون کالای اصلی(A) هست

* اگه دو تا کالا ربط مستقیم نداشتند یا ربط کمی به هم داشتند، تغییر قیمت ها و تقاضاها مستقل از هم انجام میشه

صحبتی از محمدعلی دهقان دهنوی معاون امور اقتصادی وزیر اقتصاد امروز صبح از تسنیم منتشر شد (خبرکاملش تو "

توضیحات معاون وزیر اقتصاد درباره دلایل کارشناسی دولت برای گران‌کردن بنزین" از خبرگزاری تسنیم) :

سهم بنزین در سبد خانوار به‌طور متوسط 2.5 درصد است و افزود:​ این یعنی افزایش نرخ بنزین فقط 2.5 درصد اقتصاد یک خانواده را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

معاون وزیر اقتصاد گفت: افزایش نرخ بنزین به‌معنای گرانی سایر خدمات نیست.

اگر نرخ بنزین 50 درصد افزایش یابد به این معنا نیست که نرخ خدمات حمل‌ونقل جاده هم 50 درصد افزایش می‌یابد، باید بررسی کرد که سهم بنزین چند درصد از این خدمات را شامل می‌شود.

او تصریح کرد: کمی قبل‌تر،​ بنزین 5هزارتومانی را با هزار تومان به مردم عرضه می‌کردیم حال می‌خواهیم تفاوت 4هزارتومانی را عادلانه میان مردم تقسیم کنیم، روش عادلانه این است که به قشر ضعیف‌تر یارانه بیشتری اختصاص یابد به این نوع تقسیم "سود بازتوزیع درآمد" می‌گویند.

////

حرف های ایشون تو یک منطقه ی بازار اقتصاد آزاد، کاملا درست هست ولی خب اینجا ایران هست و قیمت خیلی از کالاها به طور انحصاری از طرف دولت تعیین میشه و به هیچ عنوان اصول اقتصادبازارآزاد و قوانینی که بالاتر گفتم رعایت نمیشه

اون بنده خدایی که قراره یک کالایی رو برای عرضه کننده ی خرد(مثلا آقا/خانم  بقال/میوه فروش سر کوچه) بیاره، با قاطر که نمیاره، واسش بنزین میسوزونه و این باعث میشه که به طور دومینو وار کل جریان اقتصادی مملکت افزایش قیمت رو داشته باشند و با اقدامات سلبی و بگیر و ببندهایی که آقایون مدنظر دارند و مثلا ستادتنظیم بازار و بازرس ها رو زیاد کنند، به هیچ عنوان اثر مثبتی روی روند اقتصادی نخواهد داشت

البته تو وضعیتی که رکود اقتصادی وجود داره، یک ترفند و راهکاری هست به اسم شوک درمانی، که میگه تغییرات ناگهانی اقتصادی در ابتدا باعث سردرگمی و اگه خوب مدیریت بشه بعد باعث بهبود وضعیت اقتصادی میشه که البته با شناختی که من از این آقایون دارم از این توانایی ها ندارند و مثلا تو همین صحبت آقای معاون اموراقتصادی وزیر اقتصاد گفته شده که "باید بررسی کرد که سهم بنزین چند درصد از این خدمات را شامل می‌شود" یعنی اقتصادی ترین بخش مسئولیت این مملکت نمیدونه که اثر اقتصادی فلان تغییر روی خدمات و بهمان موضوع چیه، ولی خب این فرصت رونق تولید و اقتصاد هم وجود داره

البته یک سری حرف ها هم در خصوص این شوک وجود داره که اگه ظرفیت ها سنجیده نشده باشه یا تعمدی تو کار باشه باعث اتفاقات بدی تو مملکت میافته و نتیجه ش فروپاشی شوروی شده

اگه دوست دارید بیشتر بدونید باید نظرات "دیوید جفری ساکس" نظریه پرداز اقتصادی نئولیبرال،مشاور ارشد جورج سورسِ یهودی، پدر انقلاب‌های رنگی، و کسی که عقیده داره به جای تغییر رژیم، باید نیرو‌های همسو با ت های شون در کشور‌ها تربیت کنند و کسی که تئوری هاش، اقتصاد کشور‌های زیادی رو به نابودی کشونده و موجب فروپاشی اونها شده، مراجعه کنید این بشر تئورسین مکتب شوک درمانی هستند

برای درست شدن قیمت ها برای بار nام میگم که راهش برگشت قیمت بنزین به حالت قبل نیست و از راه حل هایی که برای جلوگیری از افزایش قیمت بقیه کالاها در مقابل تغییر قیمت بنزین میشه داد، "مستقل کردن سرویس حمل و نقل از جریان توزیع کالا ها هست" (استارت آپی که قصد راه انداختنش رو داشتم و فعلا انجام نشده) یا بدترین و افتضاح ترین کار ممکن اینه که به همه ی چرخه ی عرضه و حمل و نقل عمومی و . کارت های سوختشون رو اضافه تر شارژ کنید

پ.ن0:

من بازی رو از صبح تلاش کردم اینجا آپلود کنم و اجرا بشه، که تو کدهایی که تغییر دادم، اجرا نشد و همون چند دفعه ای که درست کار میکرد صرفا با لپ تاپ کار میکرد و نیاز داشته مرورگرهاتون به فلش پلیر وصل باشه

پ.ن1: در مورد جفری ساکس تئورسین مکتب شوک درمانی بیشتر بخونیم:


به خاک سیاه نشاندن بولیوی!

جفری ساکس با پرچم مقابله با بیکاری و کاهش تورم، با نفوذ به ارکان تصمیم گیری در بولیوی نسخه شوک درمانی خود را به آن‌ها اینگونه صراحتا القا می‌کرد و می‌گفت: فقط شوک درمانی است که می‌تواند بحران تورم لگام گسیخته بولیوی را درمان کند. پیشنهاد او افزایش ده برابری بهای نفت، آزادسازی بهای طیفی از اقلام دیگر و کاهش بخش‌های مختلف بودجه بود.»


ویکتور پاز رئیس جمهور وقت بولیوی بدون فوت وقت با ۱۷ روز جلسه بی وقفه برنامه شوک درمانی مبتنی بر حذف یارانه‌های مواد غذایی، لغو کلیه کنترل قیمت‌ها و ۳۰۰ درصد افزایش بهای نفت را ارائه کرد. برنامه مزبور حقوق و دستمزد‌های پایین بخش دولتی را به مدت یک سال تثبیت کرد و نیز خواستار کاهش شدید مخارج دولتی در عرصه خدمات عمومی (بهداشت و درمان آموزش و پرورش و.)، گشودن مرز‌های بولیوی به روی واردات نامحدود و کوچک کردن شرکت‌های دولتی به عنوان سرآغازی برای خصوصی‌سازی گسترده شد.


اما خیلی زود نتیجه نسخه پیچی‌های جفری ساکس نمایان شد، کاهش ۶۱ درصدی افراد واجد شرایط تامین اجتماعی، بیکاری ۳۰ درصدی، افزایش بی سابقه رجوع بیکاران بولیوی به کاشت و صادرات مواد مخدر، کاهش قیمت ۵۵ درصدی قلع به عنوان مهمترین صادرات بولیوی. از آن طرف نیز جهت اجرای شوک درمانی برای مقابله با اعتراضات در بولیوی حالت فوق العاده اعلام شد، پلیس به همه نهاد‌های مدنی حمله کرد، راهمپایی و گردهمایی‌های ی ممنوع اعلام شد. ۱۵۰۰ نفر از جمله وزرای سابق و سناتور دستگیر و به زندان‌هایی دور افتاده در جنگل آمازون منتقل شدند، کارگران معادن قلع بخاطر اعتراض اخراج شدند.


ردپای ساکس در زیرخط فقر کشاندن مردم آرژانتین

پس از بولیوی این بار نوبت آرژانتین در دهه ۹۰ میلادی بود که با اجرای سریع تئوری ساکس در زمان کوتاهی نزدیک به ۹۰ درصد تمام بنگاه‌های دولتی خود را چوب حراج زد و به شرکت‌های خصوصی خارجی از جمله سیتی بانک، بانک بوستون، ویندی فرانسه و . فروخته شد. طی این دوره بیش از ۷۰۰ هزار نفر از کارگران کارخانه‌ها اخراج شدند و نیمی از جمعیت کشور به زیر خط فقر کشانده شدند.

 

تجارت ناتاشا در لهستان ماحصل شوک درمانی!

جفری ساکس با تامین مالی جورج سوروس و همراه با او به ورشو پایتخت لهستان سفر کرد و با پیروزی جناح غرب گرای لهستان یعنی حزب همبستگی همکاری‌های نزدیک ساکس با دولت حاکم در لهستان آغاز شد. دولت هبستگی به امید وام خارجی طرح شوک درمانی ساکس را پذیرفت و اعلام شد، اقتصاد لهستان به شیوه شوک درمانی» تحت درمان قرار می‌گیرد.


نسخه‌های جفری ساکس در لهستان شامل حذف آنی کنترل قیمت‌ها و یارانه‌ها، حراج معادن، کارگاه‌های کشتی‌سازی و کارخانه‌های دولتی و رفتن از کارخانه‌های صنعتی سنگین به تولید کالا‌های مصرفی و. بود.


اما برخلاف پیش بینی‌ها و وعده‌ها نسخه‌های جفری ساکس موجب یک رکود کامل شد. کاهش ۳۰ درصدی تولیدات صنعتی، افزایش نرخ بیکاری به بیش از ۲۰ درصد، ۵۰ درصد مردم زیر خط فقر و ۷۵۰۰ اعتصاب در یکسال که همگی با سرکوب روبرو شدند نتیجه شوک درمانی بود. تا جائیکه پس از دوران شوک درمانی تجارت کثیفی به نام تجارت ناتاشا» در این کشور شکل گرفته بود که منظور از آن صادرات ن و دختران شرق اروپا برای به مقاصدی نامعلومی بود که در نهایت مجبور به تن‌فروشی می‌شدند.


فروپاشی و حراج ثروت شوروی!

جفری ساکس با وعده‌ی کمک ۱۵ میلیارد دلاری وارد شوروی شد و در نقش مشاور یلتسین و تسریع فروپاشی شوروی نقش موثری ایفا کرد. ساکس به یلتسین گفت: مطمئن است که اگر مسکو مسیر اقدامات آنی و ضربتی برای پیاده کردن یک اقتصاد سرمایه‌داری را پیش بگیرد، او چیزی در حدود پانزده میلیارد دلار برای روسیه فراهم خواهد کرد.


یلتسین نیز با این پیش‌بینی که با آزاد کردن قیمت‌ها در نتیجه شوک درمانی هر چیز در جای صحیح خودش قرار خواهد گرفت، لغو کنترل قیمت‌ها را اعلام کرد و یک هفته پس از استعفای گورباچف برنامه شوک درمانی بدون فوت وقت آغاز شد.


اتفاقی که متعاقب آن موجب انحلال پارلمان و کودتای نرم یلتسین شد و در نتیجه این برنامه‌ها قدرت خرید شهروندان روسی ۴۰ درصد کاهش یافت و یک سوم جمعیت روسیه به زیر خط فقر رفتند و افراد طبقه متوسط مجبور شدند با گذاشتن میز‌هایی مقوایی در خیابان‌ها اموال شخصی‌شان را بفروشند؛ و از آن طرف شرکت‌های بزرگی، چون یوکس، نیکل نوریلسک و. به ثمن بخس به حراج گذاشته شدند.


جفری ساکس بعد از فروپاشی شوروی با کمک و سرمایه جورج سوروس به کشور‌های اروپایی شرقی می‌رفت و نسخه شوک درمانی، خصوصی سازی بی ضابطه و گسترده و فروش به ثمن بخس دارایی‌های عمومی آن کشور‌ها را می‌داد، در آن طرف ماجرا نیز خریدار اصلی مجموعه‌های بزرگ دولتی کسی نبود جز جورج سوروس سرمایه دار صهیونیست و پدر انقلاب‌های رنگین در جهان!

ایشون چند دفعه ای تو دولت مکرم تدبیر و امید به ایران اومده و چند دفعه ای هم قصد سخنرانی تو دانشگاه های مختلف و اثرگذار ایران مثل امیرکبیر و اهرا و . رو هم داشته


پیامی که امروز رهبری دادند(اگه نخوندید تو این لینک هست

قضیه بنزین و حقوق شهروندی ما) از نظر من قابل ارائه شدن به عنوان یک درس 3واحدی تو دانشگاه ها هست

تو این پیام شما مجموع اصول کارشناسی و دقیق مدیریت اعتراضات ها و مدیریت متعارض اوضاع + کنار مردم ایستادن شخص اول مملکت رو میتونید ببینید

یک مسئله ی اساسی تو اصول مدیریت هست که میگه اگه در مقابل اعتراض ناحق  و زیاده خواهی و اعتصاب و شورشکارکنان یا کارگران، شما به عنوان یک مدیر، نرمش نشون بدید، این اصل رو که با اعتصاب یا اعتراض میشه اوضاع رو تغییر داد، رو ثابت میکنید و دیگه نمیتونید وضعیت رو کنترل کنید، در مورد کشورداری هم همین اصل یه خورده شدیدتر وجود داره (که به خاطر اوضاع مملکت متن دقیق اون نظریه رو نمیگم!)

مورد دوم اینکه اگه مردم اعتراض به حقی داشتند و شما باعث اون نبودید باید حتما طرف مردم باشید تو این دوران مردم صرفا دو جهت بیشتر نمیبینند، یا طرف من هستی یا دشمن منی

مورد سوم اینکه اگه اتفاقی تو جایی از مملکت افتاد شما به عنوان مسئول(معنی دقیق مسئول یعنی کسی که مورد سوال واقع میشه) باید اگه به شما مربوط میشه واکنش نشون بدید و اگه اینکار رو نکنید یعنی یا خبر ندارید که تو مملکتت چی میگذره یا مستبد و دیکتاتور هستی که در هر دو صورت باید برکنار بشی

وضعیت الان جوری هست که اعتراض ها ناحق نیست ولی یک سری افراد دارند از این اوضاع سوءاستفاده میکنند و تو پست قبلی (

دم خروس هایی که بیرون زد.) گفتم که با دلایل قطعی میگم که یک سری موج سواری هایی داره اتفاق میافته که یکی از ریشه هاش قطعا از طرف اون افریطه‌ی لندن نشین هست

تو پیام رهبری هم به نکته اول پست اینکه نسبت به اعتراض ناحق نباید نرمش نشون داد(مثلا تو پست قبل گفتم که برگردوندن قیمت بنزین اشتباه محض هست و اگه جایی کسی از مسئولین این رو مطرح کرد بدونید یا خائن هست یا جاهل و خیرخواه مردم و مملکت و حاکمیت نیست، مثل بعضی حرف هایی که از مجلسی ها زده شد) و هم اینکه خط خودشون رو از این تصمیم گیری که اتفاق افتاد جدا کردند و گفتند من تو این زمینه صاحب نظر نیستم و کارشناس ها این تصمیم رو گرفتند(برخی جریانات تصمیم داشتند این تصمیم رو به رهبری نسبت بدند و دولت رو به تطهیر کنند) و من طرف تصمیمی که گرفته شده هستم ولی باید جوری باشه که به مردم آسیب نرسه و حرکت خیلی قشنگی که از طرف سایت رهبری انجام شد منتشر شدن پیامی بود که در مورد صحبت های رهبری با رئیس جمهور در روز جمعه انجام شد که گفتند تا روز دوشنبه درآمدی که از این اتفاق میافته رو به حساب مردم بریزید(نقل به مضمون)

و یک سری ویژگی های دیگه این پیام داشت که نیاز هست قبلش خلاصه ای از چنتا کتاب رو بنویسم که الان حالش رو ندارم :/

اجالتا شما مستند تهران-دمشق رو ببینید که به شدت مناسب این وضعیت هست هم دورهمی با خونواده خوبه و هم یک سری چیزا بیشتر روشن میشه براتون

مستند تهران دمشق

پ.ن:

تو وضعیتی که تو پست (

چه خوبه دور همیم!) نوشتند، بیایید یک بازی درون وبلاگی راه بندازیم

حالا پیشنهادش با شما!

مافیا

جرات و حقیقت

یا هرچی که امکانش باشه تو بیان انجامش داد


من قبلا به طور کامل در خصوص امکان اعتراضات 98 و جریان هایی که قرار هست روی این موج، سوار بشن از حدود 2سال پیش تو وبلاگم نوشته دارم

اساس و نکته ی تشخیص اینکه، اعتراض ها رو مردم دارند انجام میدن یا یک سری موج سواری هایی داره از طرف جریانات مختلف می افته، به، نحوه ی آسیب رسوندن و اعتراض ها هست

یک اصل ثابت تو مملکت ایران داریم که میگه:

مردم به مردم آسیب نمیرسونند مگر اینکه به نوعی ربط به دار و دسته ی اون افریطه ی لندن نشین داشته باشه، اونایی که حدود 17هزارنفر از مردم رو قبلا کشتند، الان هم دلیلی نداره که این کار رو نکنند

من به عنوان کسی که صبح تو کانون اولیه ی اعتراض های تهران مجبور شدم حدود 2ساعت و نیم پیاده برم  و بعدش مجبور شدم از اونجا تا خونه رو تو آشوب بگذرم و سمت خونه‌ی ما از آتیش زدن بانک و پاسگاه و پمپ بنزین و فروشگاه‌های زنجیره‌ای تا الان که برق منطقه قطع شده و از نزدیک این اعتراض‌ها رو دارم حس میکنم، نمیخوام حدود 10تا دلیل واضحی که وجود داره که میگه این اعتراض ها و آشوب ها از مردم نیست رو لیست کنم (باشه واسه ی بعد) ولی بدونید این اعتراض ها اگه درست مدیریت نشه، میتونه بشدت آسیب بزنه به مملکت درست مدیریت کردن به هیچ عنوان به معنی برگشتن قیمت بنزین نیست، و اگه از طرف جریانی این قضیه‌ی برگشتن قیمت بنزین مطرح بشه بدونید خیرخواه مردم و مملکت و حاکمیت نیست و یا خائن هست یا جاهل

بنزین فقط واسه ما که گرون نشده(البته من که ماشین ندارم (حتی اون قاطر سفید مبهم خانم یا اون رخش آقا احسان و .)

واسه اون پلیس هم گرون شده

واسه اون بانکدار هم گرون شده

واسه اون بقیه هم گرون شده

و اینکه این مملکت خودمون هست تخریب الان رو باید بعدا از جیب خودمون پول بدیم درست بشه

اینا باشه تا بعد ظاهرا اینترنت ما هم داره قطع میشه و از اونجا که برق هم نداریم، شارژ لپ تاپم آخراشه!


اید باورتون نشه ولی من از بهشتی تا پل گیشا رو اول تو برف ۶۰سانتی و بعد تو اغتشاشات پیاده رفتم حدود ۲ساعت و نیم یک بند پیاده:/

تازه بعدش رسیدم به مترو و از اونجا که به مقصد رسیدم باید سوار اتوبوس بشم که ایناهم اعتصاب کردند و نمیان یه ۲۰دقیقه‌ای پیاده رفتم بعد یه اتوبوس دمش گرم نگه داشت الان در حال حاضر تو اتوبوس هستم ولی مامان گفته میدون اصلی شهر رو بستن و تو از یه مسیر دیگه پیاده بیا

چمران به سمت پایین رو چنتا ماشین کل بزرگراه رو بستن و از اون سمت هم به خاطر برف راه بندون بود که یه سری موتوری اومدن بین جمعیت و شروع کردن به رپ خوندن و شعار دادن

سمت چمران به بالا به خاطر برف بسته هست ولی چمران به پایین اعتراض هست

بلایای طبیعی و غیرطبیعی با هم رخ داده ولی

بلا اون بزرگواری بود که ۳تا شورا تصمیم گرفتن الان قیمت‌ها رو بالا نبرن ولی اون جناب بزرگوار مستبدانه قیمت‌ها رو برد بالا

وگرنه برف که خیلی انصافا خوب بود




پ.ن:

من که فرصت خش خش کردن تو برگ رو از دست دادم  از برف استفاده‌ی کامل بردم و ۲ساعت و نیم تو برف رفتم

پ.ن۲:

آرزو میکنم اگه زیر این برف همدیگه رو بغل میکنید هیچ چیز نتونه جداتون کنه

بجز یه صاعقه که بزنه از وسط بشکافتتون

من این همه مسیر رو تنهایی اومدم با اینکه افرادی بودند که میشد بهشون پیشنهاد داد ولی اعتقاداتم نذاشت و چند نفری شدیم اجتماع تنها ها:/


چهارشنبه‌ای، یه بخش هایی از این شهر و آدم هاش رو دیدم که اصلا هیچی

در لفافه بگم که جمهوری اسلامی، خیلی مردم صبور و با تحمل و با عزت و داره که هنوز پای خون بچه هاشون موندند و کاری واسه نابودیش نمیکنند

و یک نکته ی اساسی اینکه عبارت "حفظ نظام از اوجب واجبات است" منظور نظام اسلامی هست نه حکومت، و اساسا این جمله رو اولین بار امام خمینی نگفته و اون دوران که جمهوری اسلامی ایران نبود، گفته شده

پ.ن:

من فردا کلاس صبح م رو میخوام ی ترین، ارائه ی علمی رو بدم که در مورد اینکه چطور میشه هر چی مسئول هست تو مملکت اعم از  چه چپ چه راست رو با هم بتریم و کلا کشور رو از اول بسازیم(اعم از حکومت و دولت و .) هست!

اگه میشد دعوت تون میکردم یا بخش‌هایی از اون چیزی که فردا قراره بگم رو مینوشتم ولی خب احتمالا نمیشه

(من وبلاگم رو میخوام تا یک مدت کوتاهی از دسترس خارج کنم برای همین شما صفحه ی عادی وبلاگ رو نمیبینید و مشکلی از طرف گیرنده ی شما وجود نداره!)


چه خبر است؟

این همه داروغه؟

این همه مست ؟

نکند دوباره به اشتباه ،

باد عطر بوسه های توووو را به شهر پاشیده است؟

باد بی حواس !

#رضا_کاظمی

{احتمالا انتظار داشتید مثل چنتا پست اخیر، یک متن نسبتا بلند و تحلیل ی رو شاهد باشید}


پ.ن1:

ربّی انی أغار!

فأجلها فی عین غیری ضفدع.


خدایا من خیلی حسودم

اونو تو چشم بقیه شکل قورباغه قرار بده!

پ.ن2:

من از ترس زمستان 

سمت آغوش تو می آیم

فرشته خدابنده

پ.ن2.5:

 فکرِ صدا زدنِ تو

با نام خانوادگی من

دل ضعفه‌ای ست

که خدا کند خوب نشود!


علی سلطانی

پ.ن3:

وضعیت بعضی ها سر قضیه‌ی بنزین الان اینه


پ.ن4:


ما دهه هفتادیا نفهمیدیم چجوری بزرگ شدیم

ولی قشنگ داریم خوب درک میکنیم چجوری پیر میشیم.:/

نوزادی و خردسالی مون خاتمی

کودکی مون

نوجوونی و جوونیم با لاریجانی و

قاعدتا الان نباید حول و حوش19 تا 28 سال سن داشته باشیم ولی این یه واقعیت انکار ناپذیره


شاید باورتون نشه ولی من از بهشتی تا پل گیشا رو اول تو برف ۶۰سانتی و بعد تو اغتشاشات پیاده رفتم حدود ۲ساعت و نیم یک بند پیاده:/

تازه بعدش رسیدم به مترو و از اونجا که به مقصد رسیدم باید سوار اتوبوس بشم که ایناهم اعتصاب کردند و نمیان یه ۲۰دقیقه‌ای پیاده رفتم بعد یه اتوبوس دمش گرم نگه داشت الان در حال حاضر تو اتوبوس هستم ولی مامان گفته میدون اصلی شهر رو بستن و تو از یه مسیر دیگه پیاده بیا

چمران به سمت پایین رو چنتا ماشین کل بزرگراه رو بستن و از اون سمت هم به خاطر برف راه بندون بود که یه سری موتوری اومدن بین جمعیت و شروع کردن به رپ خوندن و شعار دادن

سمت چمران به بالا به خاطر برف بسته هست ولی چمران به پایین اعتراض هست

بلایای طبیعی و غیرطبیعی با هم رخ داده ولی

بلا اون بزرگواری بود که ۳تا شورا تصمیم گرفتن الان قیمت‌ها رو بالا نبرن ولی اون جناب بزرگوار مستبدانه قیمت‌ها رو برد بالا

وگرنه برف که خیلی انصافا خوب بود




پ.ن:

من که فرصت خش خش کردن تو برگ رو از دست دادم  از برف استفاده‌ی کامل بردم و ۲ساعت و نیم تو برف رفتم

پ.ن۲:

آرزو میکنم اگه زیر این برف همدیگه رو بغل میکنید هیچ چیز نتونه جداتون کنه

بجز یه صاعقه که بزنه از وسط بشکافتتون

من این همه مسیر رو تنهایی اومدم با اینکه افرادی بودند که میشد بهشون پیشنهاد داد ولی اعتقاداتم نذاشت و چند نفری شدیم اجتماع تنها ها:/


از مزایای دانشجو بودن اینه که اینترنت داری❤

دغدغه ی انقلاب آزاد کردن تمامی مظلومین و مستضعفین جهان از ظلم و ستم بود ولی حالا سطح توقع مون از آزادی، در حد وصل شدن اینترنت ، اومده پایین!

پ.ن1:

از اونجایی که متوجه شدم استاد عزیزم دکتر نقشینه، این وبلاگ رو میخونه

قصد دارم دیگه شعرهای خاکبرسری و احیانا آهنگ های مشکل دار رو دیگه نذارم یا حداقل رمزی منتشر کنم(داستان خجالت و شرم و این حرف ها)

نظر شما چیه؟

تقوا رو پیشه کنم

یا

تقوا رو پیشته کنم؟


مامان جان طبق توصیه های من، یک عدد دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی صنایع سیستم‌های اطلاعاتی و آشنا به سیستم های کسب و کار با سابقه ی مدیریت دو تا تیم استارت آپی(که مع الاسف هنوز شروع نشده) و با سابقه ی فعالیت در جاهای مختلف و کارهایی که نیاز به کامیونت داره تا اون لیست رو بکشه، نمیخواد پیش بره و قصد داره این چندنفر از دخترهای فامیل(مراد از دختر معرفی جنسیت شون هست و اصالت اینکه متعلق به خونواده ی ما هستند وگرنه این دخترها الان هر کدوم دو تا بچه دارند) که به صورت جدا قصد دارند کسب و کار خودشون رو راه بندازند، رو میخواد بهم متصل کنه و خودش بشه به عنوان حلقه ی اتصال این مجموعه های کوچیک

با این بخشش اصلا مشکلی ندارم مشکل من با اون بخش بزرگ قضیه هست که هیچ BP (بیزینس پلن) و هیچ BM (بیزینس مدل)ای ندارند و هیچ برنامه ریزی و "بوم کسب و کار"ی هم وجود نداره،

فقط همینجوری زبونی مامانم میگه اینکار خواهد گرفت و بعدا قراره افراد بیشتری به این تیم اضافه بشند

حالا هم قصد زدن کانال ایتا رو داره و میخواند که برای این تیم شون اسم انتخاب کنند و همکاراشون از مدرسه های مختلف و . رو عضو کنند که فعلا نمونه کارهای 

1. مینا کاری روی بشقاب و شیشه و ظروف، و ساختن ظروف تزئینی

2. عکاسی و طراحی و متعلقاتش

رو اونجا بذارند تا بقیه بیاند سفارش بدند

الان دنبال اسم واسه این مجموعه هستند

اکه وقت دارید یه اسم واسه این مجموعه پیشنهاد بدید

پ.ن1:

وضعیت دولت و بخشی از حاکمیت شبیه اون دختره هست که دوس پسرشو آورده خونه، بعد تند تند آیت الکرسی میخونده که کسی نیاد

میخوام بگم با وجود اینکه اشتباهات فاحش و غلطی انجام میدن ولی اعتقادات هنوز موج میزنه!

پ.ن2:

یکی از ایراداتی که به این حرکت مامانم دارم اینه که بدون طرح و برنامه، مامانم صرفا میشه مدیر کانال و یه جوری واسطه برای بازاریابی کسب و کار اونا میشه در صورتی که بخش بازاریابی و تبلیغات یه بخش کوچیک(البته خیلی مهم و کلیدی) تو این حرکت هست، که اصلا توجهی به این مسئله نداره

پ.ن2.5:

اون داستان کوزه گر و کوزه شکسته رو اگه در نظر بگیریم، من همونیم که بابت مشاوره و اجرای طرح ها با شرکت ها قرارداد نسبتا بالایی میبندم و بابت قبول کردن یا نکردن کاری، به اون مرحله رسیدم که نازم رو بکشند،ولی خب مامان نمیخواد قبول کنه

پ.ن3:

دموکراسی؟

آری. حتماً!

اما، با زنی دیوانه چون من چه می‌کنی

که پیاپی

به دیکتاتوریِ عشقِ تو

رای می‌دهد؟!

 

غادة‌ السمان

پ.ن4:

فقط اونجایی که حافظ یهو برمیگرده میگه: سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات. 

پ.ن5:

سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم.

آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم

#فخر_رازی

پ.ن6:

دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی

که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی

 

تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟

بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟

پ.ن7:

به او که نیست برسانید دلم تنگ است.

پویا_جمشیدی

پ.ن8:

آینه اتاقم را

با آینه اتاقت عوض میکنی؟؟

این فقط مرا نشان میدهد!

 

من میخواهم تو را ببینم.

پ.ن9:

بعضی وقتا فقط موسیقی، میتونه تحمل زندگی کردن تو این سیاره ی پر رنج رو بالا بره

حتی اون موسیقی هایی که باهاش خاطره داریم و حس خفگی آدم رو بیشتر میکنه

همون آهنگ هایی که آدم رو یاد جایی یا کسی میندازه

#زیتون_نوشتها

تصنیف "مرا ببوس" با همه ی حواشی و افسانه ها و تایید و تکذیبی که پشتش هست و داستان هایی که میخوان این رو ی جلوه بدند و اونایی که میخوان تاکید کنند که این ی نیست!

به نظر من خیلی قشنگه

و اینکه من دوست دارم اون افسانه ای که این آهنگ رو ی میکنه، رو باور کنم!

نقل به مضمون و با تحریفات خودم این داستان اینجوریه:

خلاصه ی داستان اینه که یه آقا پسری یه دختری رو میخواد، بعد یه سری اتفاق ها میافته و داستان کودتای 28مرداد و مبارزه با حکومت و اینا میشه که این دو تا یه مدتی از هم جدا میشند، بعد از یه سری داستان ها این پسر از طرف یه واسطه میفهمه که اسمش رفته تو لیست اعدامی ها و میخوان اینو امشب بگیرند و اعدامش کنند، این پسر هم فرار میکنه و وقتی میبینه راه چاره نداره، برای آخرین بار از روزهای آزادی و زندگیش میره دم در خونه ی اون دختری که دوستش داره و یه مدتی با هم دیگه تو کوچه ها میگردند و آخر سر این پسر اینو واسه دختری که دوستش داره میخونه و بعد از خوندن این تصنیف و شعر، مامورها میگیرنش و طرف اعدام میشه

(البته تا اون مرحله که میره دم در یه نقل قولی هست که میگه اینا با هم بیرون نمیرند و این پسره از همون دم پنجره اینو میخونه و بعدش مامورها میگیرندش)

اون بخش های ی و این وداعی که انجام میشه به نظرم این آهنگ رو از همه ی آهنگهای عاشقانه و ی(که البته ظاهرا خیلی تاکید میکنید اصلا ی نبود و اینا همه افسانه هست) حتی آهنگ یاردبستانی من، جدا میکنه

متن آهنگ اینه:

مرا ببوس

برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار که می روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت

در میان توفان هم پیمان با قایقران ها

گذشته از جان باید بگذشت از توفان ها

به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها

که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها

شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم

نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من میفکن

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می مانم، تا سر بگذاری بر سر من

دختر زیبا از برق نگاه تو، اشگ بی گناه تو، روشن گردد یک امشب من

ستاره مرد سپیده دم، به رسم یک اشاره، نهاده دیده برهم،میان پرنیان غنوده بود.

در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود.

بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.

به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم

به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحی

روشن تر دارم… ها

مراببوس

این بوسه وداع

بوی خون می دهد

شاعر:حیدر رقابی

 

خواننده:حسن گلنراقی

 

پ.ن10:

اون بخش کمک و اینکه اسم واسه این کسب و کار معرفی کنید، رو جدی گفتم

منتظر پیشنهادها و نظرات مفیدتون هستم

و اینکه من از این یکی آهنگ هم خوشم میاد و بشدت من رو یاد پلی تکنیک و خاطراتش و یه شخص خاص (#اوشون) میندازه(داستان من و اوشون تموم شده هست و نیازی به یادآوری شما و نصیحت بزرگواران ندارم، خیالتون راحت!)

تو رفتی از کنار من هنوزم از ته قلبم تو رو میخوام

ببین شب ها بیدارم منو یاد تو میندازه در و دیوار

.

چی میشد جای بوسه هات بشینه جای این دست های بیحالم

از این هوای بارونی از این حس های پاییزی بیزارم

چقد لبخند رویایی با اون موهای خرمایی بهت میاد

نگو اونجایی که هستی یکی دیگه به غیر من تو رو میخواد

.

 

میزنم یه آلبوم دوتایی ورق میدونی

میدونی آخه

تو عکس ها باهات دوتایی ترم

.عاشقتم و قیدتو زدم

میمیرم- یاسر بینام

{اینو بگم که من کلا یار خاصی نداشتم (حتی همون #اوشون رو هم هیچوقت نتونستم داشته باشم) که یکی بیاد این وسط و اون طرف بره با اون یکی آدم و بهم بخوره یا مثلا عکسی گرفته باشه یا .،  فقط اون تایمی که من برای اولین بار این آهنگ رو شنیدم و اون تایم هایی که من بشدت آرامش نداشتم به خاطر بعضی از مسائل، این آهنگ و #اوشون رو تو زندگی م حس کردم هر چند دورادور و اینکه کسی نمیدونست(مربوط به اون اوایل بود) و باعث میشد یه خورده آروم بشم

بعدا تر ها هم یه موقعی اتفاق افتاده بود که #اوشون رو آشوب دیدم و داشتم این آهنگ رو گوش میدادم و البته که بازم اتفاق خاصی نیافتاد

این کل داستان من با این آهنگ بود و باعث میشه اینو دوست داشته باشم، وای به حال اونایی که دوتایی و تو دوران دور دور رفتن و تلگرام بازی هاشون یه آهنگ مشترکی رو داشتند و الان یه طرف ماجرا نیست}

 

 

 

پ.ن مهم

تو کامنت ها دیدم که دکتر نقشینه به فضای بیان اومدن و وبلاگ دارند و هورا

جهت اطلاع بگم که قراره مودب تر بشم(شما حساب کنید که از این مودب تر چی میشه!)


هوا ابری بود.

نم نمک باران گرفت.

پسرک به آسمان نگاه کرد و گفت:خدایا,غصه نخور,درست میشه.

 

 

پ.ن1:

زیر بارون پرسه میزنم

اشکام از چشمام دل نمیکنند

بیخیال مردمی که نمیفهمنم

.

جوونای رقاص رو دوساعته میگیرند

صورت خواهرهامو تو اسید میبینم

.

بیخیال تهدید و توپ و تشر

بیخیال اصطلاح حقوق بشر

.

{مرد پاییزی - یاسر بینام}

 

 

 

پ.ن2:

جایی رو خواب دیدم که همه چیش از عشق بود

جایی که هنوز توش مردونگی ارزش بود

جایی که آدماش حتی اگه تو فقرم میسوختن ولی به هیچ قیمتی همدیگرو نمیفروختن

دیدم هیچکی احساس تنهایی نداره همه دلسوزن بی کسی معنایی نداره

آدماش واسه هر چی میخوان تا گور نمیرن ماشین خوب که میبینن فحش ناجور نمیدن

دیدم هیچکی جوونی رو به خاک نمیده پول به ساقیه مواد تو پارک نمیده

.هیچکیم به جرم عاشقی دستگیر نمیشه

آدما خوشحالن همیشه عیده همه چی آزاده به غیر گریه

کار حلال از هر شکلش ننگ و عار نی همه آزادن اما هیشکی بی بند و بار نی

.با این حال همه دوست داشتن امروز بگذره آخه میدونستن که فردا از امروز بهتره

دیدم هر کی واسه خودش یکی رو داشت که نمیتونه اصلا ازش جدا شه

حتی اون که به خاطرش من یه عمره عاشق نمیشم اومده و میخواد بمونه پیشم

هیچ جایی این دنیا جنگ و خون نیست هیچکی زیر خط فرق یا لنگ نون نیست

.اینجا لازم نیست که به هم ریاست کنن واسه مال دنیا تظاهر به دیانت کنن

آدماش نمیدونستن که دروغ چیه حتی بلد نبودن که به هم خیانت کنن

.

{رویایی-یاسر بینام}

 

 

 

 

پ.ن3:

.

قبلا ازت دلگیر می شدم اشکایه مادرو میدیدم پیر میشدم

فکر میکردم که بابام بی معرفته یه یا علی گفته مارو ول کرده رفته

فکر میکردم غرورشو له نکرده یه لحظه به فردایه من فکر نکرده

می گفتم این همه سرباز این کشور داره چرا فقط اون خودشو به کشتن داده

می گفتم تو این جهان خود خواه بیمار اصن مارو به کشور همسایه چیکار

یا اونا که به خاطرشون دلا خون شدن اومدن سر خاکتون تشکر کنن

یادمه میگفتی همیشه همینه اونی که غریبه خدا رو زمینه

که ما پیرو شاه بی پناه بودیم پس رفتید پناه یه عده بی پناه شدید

می گفتی به اونا لقب آدم نده منم محاله ممکنه از یادم بره

واست فرقی نمیکرد که کجایه دنیاست فقط میگفتی که ظلم باید بره

اینا چهریه کریهشون رو رنگ میکردن با آتیش جنگ خودشونو گرم میکردن

اینا به شما مدافعان حرم که هیچی به زائرایه خود خدام رحم نکردن

بعضیا عکس باهات سر نماز گرفتن بعضیا اسمتو بردن جواز گرفتن

بعضیام واسه هر چی هست دنیا ندارن از خونه ی بی گناه ما تقاص گرفتن

بعضیا تو سهمیه ها دور میگردن فکر می کنن به بچه شون ظلم می کردن

ولی خدا میدونه با تلاشم بهترین بودم نه حاجی به خاکت فرمشم پر نکردم

بابا دلم میخواد این روزا رو سپری کنم میخوام واسه خواهر کوچیکم پدری کنم

ولی گاهی از این حرفا به جایی رسیدم که دلم نمی خواسته بگم بچه شهیدم

من از محبت های الکی بدم میومد از این قضا قدر فلکی بدم میومد

بعد تو من از دنیا بیزار بودم از این مقدسایه کلکی بدم میومد

.

بزرگمون میگه اینو از یادت نبر که حاج احمدا از همه عاشق ترن

میگه اونا والاتر از پرچم سه رنگ زیر پرچم خدا شمشیر میزدن

بزرگمون میگفت همیشه از قدیم مرامه تورو میگن مرام

واسه همینه که من با افتخار می گم ها مردم من پسر این مرد نیکم

اینجا دیواراش پر از عکس تویه با اینکه هیشکی نی تویه مرام تو حیف

تو شهر ما خیلی معروفی حاجی حتی اگه از ما هیشکی سربه راه نی

حتی اگه این مردم یادشون رفته که جون تو به شیرینی کامشون بنده

ولی هر کی هر شکلو اعتقادی داره به تو و راهی که رفتی احترام میزاره

.

تو فرشته نبودی تو فرشته شدی شکر صد شکر

{حاج احمد - یاسر بینام}

 

 

 


وقتی مامانم میگه، واسه ناهار یه چیز بخور و آت و آشغال نخور منظورش اینه که از اینا نخورم؟

پ.ن:

من صبح رفتم پلی تکنیک مدرک کارشناسی م رو بعد از تقریبا 20روز بگیرم، ساعت 12و 10دقیقه رسیدم دم اتاق فارغ التحصیلان که در باز بود ولی بهم گفتند بعد از 1 بیا

رفتم مسجد و نمازم رو خوندم و از اینترنت جهانی استفاده کردم و یه سر هم زدم به اتاق دکتر نقشینه تو دانشکده ریاضی( که نبودند!) و بعد از اون 1شد و رفتم، مدرکم رو گرفتم و 5تا کپی ازش واسه محکم کاری گرفتم و دوباره رفتم مهر رونوشت برابر اصل هم زدند و تمام

قرار بود که من واسه ناهار برگردم خونه (از اونجا که کل اعضای خونه تا حداقل ساعت1و نیم بیرون هستند، معمولا تایم ناهار خوردن تو خونه ی ما، در صورتی که من هم تو خونه باشم و دانشگاه نرم، حدودا ساعت 2 و نیم هست) ولی خب زنگ زدم که شما ناهار رو بخورید من یه خورده دیرتر میام، گفتم دوباره یه سر برم به دکتر نقشینه بزنم و دیدم تو کلاس هستند و آخرای کلاسشون هست، موندم کلاس تموم بشه و یه کم هم صحبت کردیم

در نهایت بیرون اومدن من از امیرکبیر حدود ساعت 4 شد

تو راه مامانم زنگ زد که یه چیز بخور بعد بیا خونه ناهار رو کامل بخور

و خیلی تاکید که آت و آشغال نخور و ساندویچ هم غذا نیست و کیک هم تو رو سیر نگه نمیداره و برو از سلف اگه بازه یه چیزی بخور، گفتم سلف دیگه به من غذا نمیده چون کارتم رو تحویل دادم، گفت پس برو از آکواریوم(کافه رستوران شیشه ای داخل دانشگاه امیرکبیر، حالا این داستان اینکه چرا بهش میگیم آکواریوم رو تو پ.ن بعدی مینویسم!) یه چیزی بخور، گفتم یه کاریش میکنم البته من هیچکدوم رو انجام نداد و رفتم اون تغذیه ی نچندان سالم رو گرفتم تو مسیر خوردم

(عکس مربوط به راه رفتن من در حال خوردن اون تغذیه از خیابون حافظ به سمت چهاراه ولیعصر عج هست که تموم نشد و یه کوچولوش رو تو مترو خوردم)

پ.ن2:

بعد از عمری دانشگاه به بهونه ی احترام به حقوق دانشجو ولی برای کسب درآمد، اومد یکی از فضای سبزهای دانشگاه رو داد بسازند که توش کافه رستوران درست کنند، اول تو اطلاعیه زدند که قراره اینو بسازیم و هیچ اشاره ای به اینکه قراره چجوری ساخته بشه نشد، یه خورده بعدتر معلوم شد که قراره اینو تک جنسیتی کنند، بچه های تشکل ها اعتراض که چه وضعشه و فلان، بعد اصلاحیه زدند که نه قراره مختلط باشه، این سری بچه های اون یکی تشکل اعتراض کردند که اسلام به خطر افتاده و بهمان، آخرش یه دیوار گذاشتند وسط سالن و سالن رو به دو بخش تقسیم کردند و از اونجا که دور تا دور این فضا شیشه ای هست، تو اون بیانیه ای که تشکل ها میدادند به طنز بهش میگفتند، مثله آکواریومه

دانشگاه خیلی مانور داد که این اسم رو از دهن بچه ها بندازه و بهش بگن کافه رستوران امیرکبیر(یا یه همچین اسمایی) ولی انقد بچه ها نگفتند که آخرش مجبور شدند اسمش رو بذارند همون آکواریوم

البته بعد از اینکه سلف خواهران دانشگاه رو داغون کردند و به جاش یه کافه رستوران سنتی زدند و اسمش رو گذاشتند مشاهیر و بچه ها سر اعتراض اینکه چرا سلف خواهران رو داغون کردید و فضای سلف ها چه وضعشه و فلان، اومدن به این مشاهیر آپشن اضافه کردند و مختلطش کنند، این آکواریوم هم اعتراض که اون اگه مختلط باشه منم میخوام اینجا رو مختلط کنم و تا یه مدت مختلط بود، بعد حراست ورود پیدا کرد و از این مسخره بازی ها که نه کلا دختر و پسر جدا از هم باشه و برید بیرون و فقط میتونید پیش هم بشینید ولی غذا خوردن نمیشه!(من و مامانم چند سری با هم اومدیم پلی تکنیک خوش گذرونی وتفریح، یه سری از روزهایی که دعوتش کردم بریم آکواریوم، اون آقا حراسته گفت نمیشه باید جدا بشینید! ، البته من گفتم مامانم هست و قرار نیست جدا بشینیم و شما هم نمیتونید اینکار رو کنید که طرف از اونجا که حراست دانشگاه امیرکبیر بود و میدونست نباید با یک دانشجوی امیرکبیر در بیافته اونم یکی تو قیافه ی من! بیخیال شد) (کل دانشگاه و کلاس ها(البته به غیر از اون درس هایی که تک جنسیتی برگزار میشه! مثل شنا! و تربیت 1 و 2 و آیین زندگی! و .)دو جنسیتی هست و خداییش واقعا مشکل خاصی نیست، اونی که تو وادی دوستی و اینا بود(در حد همون دوستی) ادامه میدادند، اونی که معتقد بودند که این کارها آخر و عاقبت خوبی نداره و اگه چیزی هست دختر مردم رو علاف نکن یا از نشر اعتقادی و با برهان های خودش این کارها رو قبول نداشت، انجام نمیداد نمیدونم این حرکتشون چی بود که مثلا بچه ها میتونند این غذا رو بگیرند و ببرند تو چمن ها یا پارک عمران(یا حتی بعضی ها میگن پارک پلیمر) (یک فضای سبز با صندلی ها و حوض هست که جلوی دانشکده عمران و پلیمر هست و بسته به اینکه دانشجوی کدوم باشی اسم های متفاوتی داره! ، ولی در کل در کل فضای خوبی نیست!) ولی داخل آکواریوم نمیشه غذا خورد کلا مسخره بازی بود انگار)

در نهایت مقاومت و اعتراض بچه ها جواب داد و بالاخره حراست فهمید که نمیشه با دانشجوی امیرکبیر که از همه جا زده شده در بیافته و الان در حال حاضر این فضا به دو بخش مختلط و خواهران تقسیم شده (اون بخشی که واسه پسرا بود رو مختلط کردند و اون بخش خواهران رو گذاشتند واسه خودشون یه چیری تو مایه های مترو که بخش آقایان نداره)

پ.ن3:

دکتر نقشینه میگفت دیدم اکثر پست هات کامنت نداره و چقدر مخاطبین ت به نسبت آماری که از وبلاگ میدی، بیحال هستند و مشارکت نمیکنند، گفتم که اکثر پست ها کامنت شون خصوصی هست




سلام دکتر

من امروز ساعت 4و نیم اومدم دم در اتاق تون و شما نبودید:/

البته خب قبلش اطلاع نداده بودم که هستید یا نه و اینکه من چون از دانشگاه شهیدبهشتی اومدم، و کسی نبود چک کنه که امروز تا کی دانشگاه هستید،اومدم و دیدم نیستید و اصلا کلاس قبلی تون ساعت 3 تموم شده بود

این کاپوچینو (البته دو تا بود ولی خب چون دستم پر بود نشد جفت شون رو تو عکس بندازم!) هم آورده بودم و این عکس هم از دم دفتر شما هست:)

پ.ن1:

اصلا فکرش رو نمیکردم یه روزی بیام خونه و به مامانم بگم که من امروز تونستم با گوگل سرچ کنم :/

گیر کیا افتادیم بخدا :(

پ.ن2:

در مورد اینکه من چرا با دو تا لیوان کاپوچینو اومدم دم در اتاقتون باید بگم که، دیدم زشت هست دست خالی بیام و حدس زدم که احتمالا شما بعد از کلاستون هست و از صبح خسته اید، هم خستگی تون در میره و هم من دست خالی به استادم سر نمیزنم، دیگه این بود اینجوری اومدم به بزرگی خودتون نسبت به شیوه ی اتخاذ شده ببخشید

پ.ن3:

مخاطب های وبلاگ شاید بپرسند که چه اتفاقی سر اون دو تا لیوان افتاد که باید بگم از اونجا که کلا تو پلی تکنیک تنها بودم و دوست خاص و آنچنانی که قابل دسترس باشه نداشتم و یار هم نداشتم و عوامل مختلف دیگه، هر دوتاش رو نشستم جلوی در سالن آمفی تئاتر(پلی تکنیک اومده هاش احتمالا بدونند که منظورم جلوی پله های سالن مولانا منظورمه، اون سمت چمن ها) و هردوتاش رو خودم به یاد همه ی اون افرادی که الان میتونستند پیشم باشند و نیستند، خوردم(وی به دلیل سیستم مزخرف سفارش غذای بهشتی و فراموشی از اینکه باید سه چهار روز زودتر رزو کنه، امروز رو بدون ناهار گذروند)

پ.ن4:

اون ارائه ای که هفته ی قبل گفتم میخوام ی ترین ارائه ی دوره ی دانشجویی م رو بدم، هفته ی قبل برگزار نشد و افتاد این هفته و امروز!

امروز نشد که اونچنان ی ش کنم و به اشاراتی از اتفاقات بسنده کردم ولی نمیدونم چی شد که از ساعت 8 و 20دقیقه که شروع کردم، استاد انقدر گفت ادامه بده و مطلب و درسی که داری میدی از کل مطالبی که من تو این ترم و دوران ارشد قراره بهتون بگم، مهم تر و کاربردی تر هست و خیلی خوب توضیح میدی،

ارائه م 9 و نیم ! تموم شد، تازه بعدش هم استاد گفت بیا تو اتاقم یکی از دانشجوها تز دکتراش در مورد همین مورد هست و اگه میتونی کمک ش کن

تو ارائه م اشاره کردم که مقاله ای که انتخاب کرده بودید، از نظر محتوایی ضعیف هست و خودم از شرکت استارت آپی که قرار بود بزنیم و به دلایلی فعلا دست کشیدیم، استفاده کردم و استاد گفته بود اگه میشه توضیحات اون شرکت رو هم بده

و خلاصه به قول یه بنده خدایی، کلاس رو به غوغاکده‌ای تبدیل کردم

آخرش بعد کلاس رفتم پیش استاد و اونم یکی از دانشجویان دکتراش رو بهم معرفی کرد که راهنمایی‌ش کنم

و گفت یه پروژه‌ای از جاهای مختلف داریم بیا بعدا باهات حرف بزنم


از مریضی که دلش در خطر تاراج است

به طبیبی که به بیمار خودش محتاج است

 

نامه از من به تو ای دوست که دشمن شده ای!

کاتب نامه به شبلی” نکند حلاج” است:

 

السّلام ای که به من سنگ زدی، طعنه زدی

چوبه ی دار من آغاز شب معراج است

 

آب و آتش به هم آمیخته در نامه ی من

کاغذ نامه برافروخته و مواج است

 

هر چه را او بپسندد به سر خوبش بنه!

بندگی در گرو داشتن این تاج است

 

عمر، یک دایره ی فرضی و سرگردان بود

هر که از دایره بیرون نرود اخراج است!

 

سیدمهدی

*********

دوستم بعد از تقریبا دو سالی که به جز پیامک های کاملا یک طرفه‌ی تبریک من برای روزخبرنگار و چنتا میلاد ائمه،ارتباط دیگه‌ای نداشتیم، امروز زنگ زد که رضا میخوام حالت رو بپرسم!

حقیقتا با اون پس زمینه‌ی ذهنی که از حامد دارم واقعا نمیتونم جدی ش بگیرم و اینکه واقعا زنگ زده حالم رو بپرسه!

این بشر رو من بعد از این مدت و پیامک‌هایی که جواب نداد، گذاشته بودم تو لیست دوست های خروجی خودم و قصد داشتم تو مرحله‌ی بعدی از اقدام به سبک کردن لیست تلفن هام، اسم این بشر رو هم حذف کنم! (البته این کلا پیامک جواب نمیده و شب و روز و سر کلاس و باشه کلا زنگ میزنه)

من زیاد پیش میاد که لیست مخاطبینم رو زیر و رو کنم تا یکی رو پیدا کنم که بهش زنگ بزنم یا پیامک بدم ولی باز هم فرد خاصی به جز یه تعداد معدودی از دوستام، فرد دیگه‌ای رو پیدا نمیکنم و اون تایمی که میفهمم واقعا چقدر این افرادی که تو لیست مخاطبینم هستند، تو این روز و موقعیتی که نیازدارم با یکی حرف بزنم ولی نیستند، تصمیم میگیرم که اسمشون رو پاک کنم

ما تنهاها و درونگراها ، حتی اگه پیامک رایگان هم بهمون جایزه بدن، به جز یک سری از دوستان بشدت نزدیک، بازهم ازش استفاده نمیکنیم چون که آدمی  واسه پیامک زدن یا تماس گرفتن نداریم

 

مثلا امروز خواستم تو سومین چالش نوآوری تهران هوشمند ، تیم بدم و زنگ زدم به یکی از بچه‌ها و اون گفت من اون تایم نمیتونم بیام و به همین راحتی تیم و ایده و جایزه باهم پرید!

(مجموعه ی Problem.ir با مدیرعاملی آرش برجی‌خانی از رفقای دانشکده‌ای صنایع پلی تکنیک(امیرکبیر) هستند و به شدت این آرش بچه‌ی خوب و باحالی هست و اولین نفری بود که من موقع ورودم به عنوان دانشجو تو دانشکده‌ی صنایع پلی تکنیک باهاش مواجه شدم و وقتی یه خورده کوچولو با بابام حرف زد، بابام گفت خوبه خیالم راحت شد که رضا پیش آدم های خوبی هست)

 

همینقدر تنها

همینقد تیم ندار

همینقد دارنده‌ی ایده‌هایی که تو مسابقه به خاطر تیم نداشتن مطرح نمیشه

پ.ن1:

هر روز جای بودنت هایت را در خیابان ها بوسه می زنند پاهایم عاشق مانده اند هنوز.

(عکس از پیاده‌روی دیروز من از چهاراه ولیعصر عج (دانشگاه امیرکبیر) به دانشگاه شهیدبهشتی هست که تو پست قبل بهش اشاره کردم)

(اگه نظرم عوض شد و بعد از 25سالگی از خدا خواستم که فعلا شهیدم نکنه و قصد داشتم یه دونه یار انتخاب کنم، یکی از فانتزی هام اینه صبح زود دوتایی بریم کهف الشهدا و از اول خیابون ولیعصر عج دوتایی پیاده بریم و تا نصفه شب برسیم به وسط های خیابون ولیعصر عج و لبو فروشی ها و . و بعد دوباره ادامه بدیم و بریم تا آخر خیابون ولیعصر عج و میدون راه آهن و بعدش احتمالا سوار قطار بشیم و بریم مشهد)

پ.ن2:

میلیون ها نفر در آرزوی جاودانگى به سر میبرند، در حالی که حتى نمیدانند با بعدازظهر بارانی یک روز تعطیل پاییزی چه کنند!

سوزان ارتز

پ.ن3:

{هشدار این آهنگ نسبتا غمگین است و به خاطر داشتن صدای خانم ممکن هست اسلام تون به خطر بیافته!(طبق نظر رهبری و آیت الله سیستانی، تبریزى (ره) و نورى همدانی، گوش کردن صدای خانم ها با توجه به یه سری اصول، اشکالی نداره ولی بقیه ی مراجع حرام اعلام کردند، برای کسب اطلاع بیشتر به سایت مرجع تقلید خودتون مراجعه کنید:)  }

{حضرت آیت‌الله سیدعلی ‌ای (مد ظله العالی):

اگر صداى زن (چه به صورت تک خوانی و یا همخوانی با ن و یا با مردان ) به صورت غنا نباشد و گوش دادن به صداى او هم به قصد لذت و ریبه نباشد و مفسده‌‏اى هم بر آن مترتّب نشود، اشکال ندارد، اگر مفسده داشته باشد و یا تحریک شهوت بکند، جایز نیست}

{تشخیص غنا و موسیقی لهوی حرام با نظر عرفی شخص مکلف است.}

 

هوای سرد

این پتو تن منو گرم نمیکنه زودتر برگرد

.

این من رد دیوونه، قدرتو دیگه میدونه

این که اینهمه دوریم از هم تقصیر خیرگیمونه

 

بینمون دیوارو نکش کی به کی میبازه تهش

کی دیگه مثل من واست دنیاتو میسازه از عشق

 

اگه این روزا بره شاید دیگه وقتی نمونه

حال و هوای تو دور شه از خونه

دیگه لجبازی بسه دیوونه برگرد

اگه این روزا بره شاید دیگه وقتی نمونه

.

اصرار نکردم همه میگن قشنگه خواهش یه بارش

پس دیگه راهی نمیمونه وقتی انقد مغروری که موندی پا اشتباهت(هعییی هشتگ اوشون :/ )

 

تو که هرچی گفتی همون شد با یک اشاره

کیه که مثل من با عشق بخوادت

.

هوای سرد-جیزبند (GZ-Band)

 

 

بعدا نوشت:

شبکه‌ی IFilm داره لاتاری رو نشون میده

فیلم قشنگیه

نقد من از این فیلم رو تو اینجا می‌تونید ببینید

لاتاری حماسه عشق و غیرت

با اون آهنگ دوست داشتنی کجا باید برم(هعییی اوشون)

بعدا نوشت۲:

خب از اون بخشی که آهنگ کجا باید برم پلی شد من نتونستم این فبلم رو ببینم و شبکه رو عوض کردم

​​​​​​

​​​​

​​​


اومدم پلی تکنیک کار داشتم بعدش باید برم شهیدبهشتی ۱ کلاس دارم
از اونجا که کارم زود تموم شد، این فرصت هندزفری به گوش و پیاده روی تو خیابون ولیعصر عج رو از دست نمیدم
الان داره آهنگ به سوی تو پلی میشه:
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی.
این روزا چقدر دلم میخواد با یکی حرف بزنم ولی حیف که اون شخص نه مامانم هست و نه فرد دیگه ای و چقدر تنهام
پ.ن۱:
به سوی تو- علی زند وکیلی


پ.ن۲:
سرباز دل- یاسر بینام

شاعر ترین عاشق چشمات شدم
نگاه ازم بردی و من مات شدم

معنی عشق و با تو من یادم رفت
همه‌ی هستی و من به پای تو دادم رفت

. هر چی نوازش بود و من فدای موهات کنم
عاقل ترین مجنون این هوای دی

ناز تو رو تنها میکشم
قلبم پر از دریاست نیمه شب
.




:/

میدونی چیه؟

خیلی دوست دارم بدونم چی میاد تو ذهنت وقتی یکی راجع من صحبت میکنه

باور کن حس نبودنت خیلی قشنگ تر از این هست که بودی و نداشتمت…. 

همون بهتر که نباشی

کسی چه میدونه، شاید توام

وقتی دلت میگیره

به من فکر میکنی


به نظرم اگه یه نفر رو دارید، هیچوقت ازش نپرسید چقدر براش مهم هستید، اگه مهم بودید کار به سوال کردن نمیرسید

پ.ن1:

مُهرى بزن از بوسه به پیشانى سردم

بدنام که هستیم به اندازه ى کافى


پ.ن2:

یکی با عقل خوشنام و یکی با عشق بدنام است

بـه نام نامی آنکس کـه مــا را ننگ نامیده

پ.ن3:

از این سرزمین بروید!

ما قرن‌هاست در اقیانوسِ اسید زندگی می‌کنیم.

کاسه‌ی اسیدتان

از نیزه‌ی چنگیز» و

قداره‌ی اسکندر» خطرناک‌تر نیستند.

دوباره از خاکسترِ خود به دنیا می‌آییم

و زن‌های زیبای دیگری

در این سرزمین هستند

که با گیسوی رها در بادشان

پرچم بسازند.

یغما گلرویی



عشق یعنی که به شوق تو به صحرا بزنم

به هوای دل پاک تو به دریا بزنم

 

عشق یعنی بشوم آهوی آواره‌ی تو

بدهم دل به صدای خوش نقاره‌ی تو

 

عشق یعنی طپش این دل بارانی من

لطف پیدای تو و گریه‌ی پنهانی من

 

و خدا خواست که از دست تو درمان برسد

خواست تا عطر علی‌ش به خراسان برسد

 

یا رضا گفتم و وا شد به نگاهت گره ها

چه خبرها که رسید از دل این پنجره ها

 

یا رضا گفته و بینا شده چشمان کسی

یا رضا گفته اسیری که به دادش برسی

 

عشق یعنی به هوایت گذر از دامن و دشت

عشق در شوق سلامی ست، سرِ ساعت هشت

 

عشق در قلب قطاری است که از قم برسد

در نمازی است که تا رکعت هشتم برسد

 

 

قاسم صرافان

خواننده : علی اکبر قلیچ



جزر آمده و حال مرا مَد کرده

بغض آمده، از حنجره ام رد کرده


من این چمدان، تو ساک ها را بردار

بدجور دلم هواى مشهد کرده

پ.ن۱:

الان تو راه‌آهن هستیم و داریم پدربزرگ و مادربزرگ جان(همون پدربزرگ و مادربزرگی که من تا حدود۴سالگی پیش‌شون بزرگ شدم و بشدت هم دیگر رو دوست داریم و کلا با اختلاف فراوان منو از نوه‌های دیگه و دایی‌هام و خاله‌هام دوست دارند) رو داریم راهی مشهد می‌کنیم و من چقدر دلتنگ حرم و مشهد هستم

نمیدونم چرا این سری که دارند میرند مشهد یه خورده دلم آشوبه:/

عکس از گوشی خودم واسه چندوقت پیشا هست

مشهدی ها واسم دعا کنید لطفا


دلم گرفته شبیه کسی که پیش خودش

به این نتیجه رسیده کمی زیادی بود

شبیه دانشجویی که فحش خورده فقط

به جرم اینکه چرا انقلابی بود


سران این وری و آن وری علیه  من اند

عجیب منتظر انقلاب دیگری ام

که چشم می بندم خواب فتنه می بینم

که پخش زنده تر از اشک های رهبری ام

*******

برخورد مرکز استعداد درخشان امیرکبیر و کلا شاخص های سازمان سنجش با من

دانش آموز سمپادی دوران دبیرستان و المپیاد ریاضی بی مدال دوران دبیرستان

دانشجوی کارشناسی مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر

2سال تدریس یار جبرخطی دانشکده صنایع امیرکبیر

جز 5 تا مقاله نویس برتر جهاد دانشگاهی

جز 15تای اول المپیاد دانشجویی مهندسی صنایع

مدیریت پروژه ی یه سری پروژه ی خفن

تحلیل گر یه شرکت خفن تر

کارشناس بخش تحقیق و توسعه (R&D) یه مجموعه ی رسمی و به شدت بزرگ

مدیر دو تا استارت آپ (که هنوز راه نیافتاده)

تحلیل گر سیستم

یکی از خفن های حل معادلاتی که تعداد مجهولاتش خیلی خیلی بیشتر از تعداد معادلات هست

مدل ساز و شبیه ساز سیستم های بیولوژیکی

و  

این بود

*******

دل خسته ایم و حوصله ی شرح قصه نیست

*******

شب رفت

هوا رفت

سری مانده به دار سحری کز دل آن باد صبایی بوزد

افسوس

که هر لحظه امید دگری 

کرده از دور هویدا و دل ریشش جذب.

*****

هر وعده که دادند به ما،باد هوا بود

هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود


رندان به چپاول سر این سفره نشستند

اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!


گفتند چنینیم و چنانیم دریغا

اینها همه لالایی خواباندن ما بود!


ای کاش در دیزی ما باز نمی ماند

یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود

#ایرج_میرزا

********

ای آنکه از فضای بیان دارید موقت یا دائم خداحافظی میکنید:

خوش می‌روی(میروید) به تنها، تن ها فدای جانت(جانتان)

********

دنبال یه مطلبی تو فایل هام بودم، این عکسو بینشون پیدا کردم اصلا داغ دلم تازه شد :/

تف به خلق دوپای بشر.


*****

ما،

کاشفان کوچه‌های بن‌بستیم

حرف‌های خسته‌ای داریم

این‌بار،

پیامبری بفرست که تنها گوش کند.

" گروس عبدالملکیان "

******

خلاصه خوش گذشت در کنارتون فعلا خداحافظ



تهرانیا زیاد شیر بخورید چون سرب هوا رو دفع میکنه، ولی بلافاصله بعدش آب بخورید چون نیترات آب، ضد پالمه. 

بعدش هم چای بخورید نیترات آب رو بشوره ببره.  

بعد از چای هم آبلیمو بخورید تا رنگهای شیمیایی تو چایی را دفع کنه.  

 

بعد از آبلیمو هم توکل کنن به خدا دیگه.!

من قرار بود فردا با استادم برم پیش دو تا استادها در مورد دو تا پروژه م و تز ارشدم حرف بزنم، خیلی هم استادم(همون که به اون دختره و اون یکی دانشجوی دکترا گفته بود بیایید از این دانشجوم کمک بگیرید و سر کلاسش من داشتم درس میدادم) تاکید کرد که شنبه حتما هستی که من هماهنگ کنم تا بریم دانشکده مدیریت و دانشگاه علم و صنعت حرف بزنیم و این صوبتا:/

پ.ن:

دیدم این مدت زیادی وبلاگم غمگین بود، گفتم یه آهنگ شاد بذارم شاید فضا عوض بشه

البته من واقعا حالم خوب نبود/نیست و دلیلش رو تقریبا نمیدونم ولی خب در هر صورت اینم آهنگ!

{ترجیحا با هندزفری یا در جای خلوت گوش داده شود!}

 

ما یه مشت دیوونه ایم که بهمون میگن دهه هفتادی

نخبه ایم ولی از اون نخبه هایی که همه رَد دادیم

.

یه سریا عشقی و روی مود فردینی،یه سریا دو رنگ مثِ گورخر

.

ما نسل بیداری تا نصفه های شبیم،نه اون آلاسکا چوبیا و قصه های مجید

.

نسل بلیطای فضایی،تو کاورای مشکی

دوستای مجازی،نه نامه های عشقی

.همش سعی میکنیم مسیری رو بی دلیل نریم

دهه هفتادی یعنی بی نظیرترین

سرا بره بالا پایین تا که بشه مغزا گیج

سلامتی رفقای دهه هفتادی

هفتادی ها - جیزبند (GZ Band)

 

 


اون استادی که گفتم، سر کلاسش شروع کردم به درس دادن و .، و گفته بود دو تا از اساتید هستند که دوست دارم باهاشون یه سری صحبت کنی تا از همدیگه چیز یادبگیرید و .، امروز ظهر تو گروه پیام گذاشته بود که به رضا بگید بیاد اتاق من، از اونجا که من دستگاهم خاموش بود و دم در کلاس در حال خوندن کتاب بودم(کتاب در جست و جوی ثریا رو میخوندم، داستان اینکه من روی نیمکت جلوی کلاس تا استاد بیاد، میشینم و تو نمیرم رو قبلا گفتم که بخاطر دخترهای کلاس و پسرهایی که اصلا رعایت نمیکنند هست) که یکی از دخترها (همون دختر امیرکبیری که از تاج محل واسه کل کلاس جا کلیدی تاج محل آورده بود) میاد میگه که آقای ****** فصولیم گل کرده میخوام ببینم چی میخونید، جلد کتاب رو نشون دادم و دید و تشکر کرد و رفت!

بعد که رفتم سر کلاس یکی از دخترها گفت

+ما هماهنگ کردیم که بعد از امتحان میان ترم همگی بریم بیرون چون شما نبودید الان داریم اطلاع میدیم، بین فلان روز و بهمان روز چه تایمی از نظر شما بهتره؟

- از نظر من که فرقی نداره نمیتونم بیام

+فقط ما دخترها نیستیم اون یکی پسرها هم هستندا ! 

-کلا از این جور دورهمی خوشم نمیاد

بعد از این مکالمه ی قاطع، یکی از پسرها گفت پیش استاد فلانی رفتی، که بهش گفتم دستگاهم خاموش بود ندیدم

قبل شروع کلاس رفتم پیش اون استاد و گفتم با من کاری داشتید و فلان که گفت این استاد دانشکده مدریت(دکتر شکوهیار) رو هماهنگ کردم امروز هست، اگه میتونی یه سر بهش بزن و با هم صحبت کنید، من هم اگه شد میام پیشتون

رفتم کلاس و بعد از اون رفتم پیش این استاد که ببینم داستان چیه(من کلا در جریان این که چی کارم داشت و قرار بود چه کمکی بهش کنم، نبودم)بعد از سلام و این صوبتا(اون + استاد هست - منم)

+منو میشناسی؟

- نه

+یعنی اصلا کنجکاو نشدی بدونی من کی هستم؟

- نه، دکتر گفت بیام ببینمتون و خودشون قرار بود باشند تا بگن داستان این دیدار چیه

+من ال هستم و بل هستم و کارشناسی و ارشدم رو امیرکبیر گرفتم و انقد مقاله دارم و کوفت و مرض و این چرت و پرتا

- خب به سلامتی

+میخوام از تو یه دونه مقاله نویس در بیارم، میخوام کمکت کنم و بهت موضوع بدم که بری و شش ماه روش کار کنی تا یه مقاله سه تایی بتونیم بدیم

-من؟(اینجا تو دلم عبارت "وات د فاز" رو گفتم ولی خب بلند بیانش نکردم ببینم در ادامه چی میگه)

+یه خورده از خودت بگو، ببینم اصلا میتونی کار کنی یا نه

- (اینجا دیگه خیلی بهم برخورد که این بیشعور داره پاش رو از گلیم خودش درازتر میکنه ولی بازم سعی کردم خشم خودم رو کنترل کنم) یه خورده از کارهای علمی که کردم رو به صورت گزینش شده گفتم تا ببینم چی میگه

+ در جریانم یه خورده سرچ زدم دیدم کلا هیچ کاری رو به نهایت نرسوندی و تو همش شکست خوردی

-{اینجا دیگه اوج عصبانیتم بود که بقیه ی کارهایی که کردم ولی نگفتم رو میخواستم بگم که باز هم صبر کردم}بهش گفتم اینا نظر شماست ولی از نظر من قضیه فرق میکنه، حالا بازم من نفهمیدم چه کمکی میتونم بهتون کنم

+گفتم که من میخوام تو برام چنتا مقاله ی خوب بنویسی که تهش سه تایی ارائه بدیم(منظور از سه تایی، من و خودش و اون استادی که واسطه ی این دیدار شد بود) این شماره ی منه، بهم واتساپ بده که واست یه دونه پایان نامه بفرستم، بشین بخون ببینم اوضاعت از چه حاله

- باشه من بعدا بهتون پیام میدم و خداحافظ

این بشر با این حرف هایی که بهم زد، یه جورایی توهین کرد تا دلسوزی استادمعابانه

من خودم دانشجو بودم، نصف بیشتر دانشکده هم بهم استاد میگفتند ولی یادم نمیاد همچین رفتاری با کسی داشته بوده باشم،ولی اینجا جدای از همه ی جاهایی که بودم و بهم بشدت احترام میذاشتند ولی تو این دیدار خبری از اون نبود، کرامت و شعور انسانی من دچار خدشه شد، من که اصلا به عنوان یه دانشجوی توانمندی که دانشجوی خود این اومده بود از من بابت پروژه و مقاله ش کمک بگیره، رفته بودم پیشش بودم ولی ظاهرا این دکتر مصداق بارز مدرک شعور نمیاره هست 

احتمالا شنبه برم پیش استاد پژوهشکده ی خودمون و بهش بگم که بذارید همون دید نسبتا مثبتی که از شما دارم، بمونه و دیگه منو وارد این بازی زشت و کثیف نکنید

اگه داستان های المپیاد با اون حرکت زشت و غلط مرکز المپیاد سازمان سنجش و عدم پیگیری بخش استعداد درخشان امیرکبیر نمیافتاد، الان داشتم تو رشته ای که دوست داشتم و تو دانشگاهی که بهتر از اینجا هست، درسم رو میخوندم

شاید برخورد این استاد تو امیرکبیر هم بود خیلی زیاد هم بود ولی حداقل ش این بود که اون استاد بلد بود با دانشجو حرف بزنه و اساسا خودش آدم بزرگ و به اصطلاح شاخی بود که دانشجوها خودشون حاضر میشدند اسم یه استادی رو بزنند که مقاله شون ارزشمند بشه، بعد میرفتند به استاد خبر میدادند که ما اسمتون رو تو مقاله مون زدیم!

من کلا با این چرخه ی مسخره ای که من دانش رو تولید کنم ولی مقاله ی ژورنالی رو با زبان انگلیسی تو یه لقمه ی آماده بفرستم واسه خارج از کشور تا اونا بتونند از دانشی که من تو کشور خودم تولیدش کردم، محصول بسازند و بیاند به ما بفروشند، بدم میاد

اگه هم بخوام مقاله ای بدم(که مقاله تو دوران کارشناسی دادم) تو مجلات داخلی خواهم داد تا هم وطن خودم ازش استفاده کنه، از خارج از کشور هم هر کی خواست از این مطلب استفاده کنه یا بره فارسی یاد بگیره یا از اپیلیکیشن های تبدیل زبان (مثل سایت ایرانی ترگمان Targoman.ir که واقعا تو ترجمه عالی هست) استفاده کنه

این استعمار کثیف انگلیسی که همه باید به زبون اونا حرف بزنند تا به عنوان زبان مشترک سوم باشه رو شاید قبلا مجبور بودیم قبول کنیم ولی حالا صفر و یک ها همون کار رو میتونند انجام بدند و نیازی به قبول این حقه ی استعماری کثیف انگلیسی نیست.

پ.ن1:

عنوان یه غزل هست که بخشی ش در ادامه اومده:

.

می خرم ضربه ی ساتور تو را با جانم

که به بازار تنم آنچه گران است سر است


هرزه ای بودی و امروز تناور شده ای

سایه ات ظلمت و نادانیِ مردم ثمر است


عصبانی تر از آنم که تو را ارّه کنم

چاره ات _ هرزِ تناور شده _ تنها تبر است


از صداهای فرو ریخته در چاه بترس

از تنوری که ز آه فقرا شعله ور است


این همه خشم که در سینه ی من می سوزد

از دل خون خلایق خبری مختصر است


از زمین خوردن یاران خودت درس بگیر!

جا به جا خاک، پُر از ریخته ی بال و پر است


دل به گمراهی یک مشت کر و کور نبند

تا سحر هیچ نمانده ست، جهان در گذر است


چاره آن است که از پنجره بیرون بزنی

آنکه در غیبت او شیر شدی پشت در است

مرتضی طاهری 

پ.ن2:

دفعه های بعدی این استاد پژوهشکده خودمون اگه از این جور آش ها برام پخته باشه

میرم رو اون مود بده که همین یذره اخلاق محمدی ای که دارم رو ببوسم و بذارم کنار و مشورم ش و پهنش میکنم

پ.ن3:

یه نظریه هست که اساس برخورد انگلیس با کشور ایران رو بیان میکنه که به تئوری مکیندر (جغرافی دان اوایل قرن بیست) معروفه ولی خب تو ایران این جماعت انگلیس پرست، زیاد سر و صداش رو در نمیارند خلاصه ش اینه که میگه باید اوراسیا که قدرت شون تو خاک هست رو با تحریم و جنگ، از رشد هوایی و زمینی دور نگه داریم و بیشرت مشغول خودشون کنیم تا انگلیس که برگ برنده ش تو دریا هست همچنان قدرت دریایی بمونه

(تفسیر این موضوع و ربط ش به حرف هایی که زدم با خودتون)

{فکر میکنم لازم نباشه که بگم وضعیت خوبی برای جواب دادن کامنت ها ندارم ولی خب با این حال کامنت ها رو نبستم، و اینکه اگه احیانا متن غلط و غلوط داره یا جملاتش بدون فعل و فاعل و . هست واسه اینه که حال نداشتم چک کنم و صرفا واسه تخلیه ی خشمم به صفحه کلید فشار وارد کردم و هر چی تو ذهنم میگذشت رو نوشتم، زیاد پیگیر غلط گرفتن نباشید}


حاج حسین یکتا در مورد دانشگاه یه جمله دارند که میگند:

زمان ما ، جبهه دانشگاه بود و  امروز دانشگاه شده جبهه!


پ.ن1:

روز دانشجو رو به همه ی دانشجویان بیان و دانشجویان مکتب اسلام و زندگی(!) تبریک میگم به خصوص تازه دانشجوها!

پ.ن2:

روز دانشجو رو به تو "ای آنکه تا همیشه همکلاس آشنام." هم تبریک میگم

#اوشون

(البته خبر درست و دقیقی ندارم که الان دانشجوی ارشد هست یا نه و اینکه چرا هنوز پروژه ی کارشناسی ش وارد سایت کتابخونه نشده)

پ.ن2.3:

روز دانشجو رو به دانشجوی دانشگاه فرهنگیانی که نزدیک بود با این حجم علاقه ی دو طرفه مامان هامون به همدیگه(مامان من و مامان #ایشون هم دانشگاهی بودند!) دهن جفت مون رو مورد عنایت قرار بگیره ، هم تبریک میگم

#ایشون

پ.ن2.6:

روز دانشجو رو به دانشجوهای جبرخطی خودم(دانشکده مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر) هم تبریک میگم

به خصوص تو که از رشته ی الکترونیک اومده بودی و خیلی هم خوب بودی و به جز سنت تقریبا همه ی شاخص های یه خانم ایده آل رو از نظر من و مامان و حتی بابابزرگم داشتی و اصلا حیف و خاک تو سر این دنیا به خاطر شاخص های سن و این داستاناش

#ماه_تی_تی!

(تقریبا تو دانشکده صنایع الان به جز دانشجوهای ورودی 98 کل دانشکده به نوعی دانشجوی جبرخطی من محسوب میشند)


پ.ن3:(حامد عسکری)

لبخند بزن دو چشم بارانی را

تجویز کنی نگاه درمانی را

یک جرعه بخند تا به آتش بکشی

دانشکده علوم انسانی را

///

با عینک ری بن زرشکی خوانده ست 

درسی راجع به گاو مشکی خوانده ست

اخلاق تمام عاشقان را بلد است

معشوقه ی ما دامپزشکی خوانده ست

///

تو ماه زلالی و کمان ابرویی

من اند مرامم و صداقت گویی

مشکل حل است عصر یک سر برویم

تا دفتر ازدواج دانشجویی

///

تنها غزل کلاسمان بود و رفت

انگار که اهل آسمان بود و رفت

دلتنگ شدم برایش آموزش گفت

او ترم گذشته میهمان بود و رفت

///

شب گریه و بغض این دل پیر بس است

یک قلب که بیش نیست ، یک تیر بس است

لاک یاسی مال نوازشگرهاست

دستان تو را لاک غلط گیر بس است!

///

آزردن این همه طرفدار چرا؟

بر دلشدگان این همه آزار چرا؟

عکسی از ما به جزوه هایت حک کن

نقاشی نیکبخت و گار چرا؟

///

هم ریمل چشم و سایه اش کم شده است

هم بستن روسری ش، محکم شده است

از برکت عمره های دانشجویی  

 این ترم فرشته خانم آدم شده است!


پ.ن4:

می روی؟ خب برو…ولی خوبم، راهِ رفتن که راهِ خوبی نیست

ایستگاهی که زندگی را برد تا ابد ایستگاه خوبی نیست


بی پناهم و زیر این باران، می رسم ناگهان به دانشگاه

غرق رگبار طعنه ها باشی، سِلف هم جانپناهِ خوبی نیست

محمدرضا شیخ حسنی 


پ.ن5:

عشق، از هر کجا شروع کند

آدم آنجا شروع خواهد شد

مثل یک عشق توی دانشگاه.

حسین عزیزی


پ.ن6:

گرفته عطر شما را فضای دانشگاه

هوا، هوای دوتایی…هوای دانشگاه


همیشه حاضر غایب…همیشه در رویا

و می روم پی چشمت به جای دانشگاه


بهانه های عجیبم برای دیدن تو

و سوژه های قشنگی برای دانشگاه!


نگاه کن به نگاهم بدون واسطه ها

به جای دیدن آیینه های دانشگاه


چگونه راحت و آسوده درس میخوانی؟

چرا همیشه دلت را سوای دانشگاه…؟


من عاشقم و هنوزم…هنوز منتظرم

در انتظار حضوری فرای دانشگاه…

مریم عظیمی


پ.ن7:(از پست

عاشقانه های بسیجی)

مـثـل ایـن بـچـه بـسـیـجـی هـای دانـشـگـاهـمـان .

مـی نـشـیـنـی پـیـشـم امـا ، ای دریـغ از یـک نـگـاه .

پ.ن8:

رستاک یه آهنگ داره که میگه:


زیبایی و برای هم کلاسیات

دیوونگی یه حس تکراری شده


استادها و هم کلاسی هات هیچ

با تو یه دانشگاه سیگاری شده!


ابلاغیه الکترونیکی شکایت دیوان عدالت رو چند ساعت پیش پیامک کردند که اومده، رفتم دیدم زدند که:

شکایت شما رو نه به خاطر این که حرفی که زدی درست/غلط بوده، ما اومدیم رد کردیم بلکه تو متنت زدیک

طرف شکایت:مرکز المپیاد سازمان سنجش و آموزش کشور

در صورتی که طرف شکایت مورد نظر فاقد شخصیت حقوقی مستقل از سازمان سنجش و آموزش کشور هست کلا شکایتت رو رد کردیم.

و اینکه میتونی تا 20روز نسبت به رای اعتراض کنی

این ابلاغیه فقط یک ایموجی خنده از اینایی که پایین گذاشتم کم داشت :/

یعنی چی خو آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ.ن:

دلم نمیاد بیخیال بشم و به خاطر این اشتباه کوچولو، باید برم اعتراض/دوباره دادخواست ثبت کنم شاید ممکنه واقعا ایراد این رتبه بندی رو درست کنند


 

تهران و بوی ذرت مکزیکی و غروب

تهران و چند خاطره ی افتضاح و خوب

تهران و خط متروی تجریش تا جنوب

این شهر خسته را به شما می سپارمش

 

تهران سکته کرده ی از هر دو پا فلج

تهران وصله پینه شده با خطوط کج

تهران تا همیشه ترافیک تا کرج

این شهر خسته را به شما می سپارمش

 

من روزهای خونی و پرالتهاب را

من سطل های سوخته ی انقلاب را

بر سنگفرش کهنه بساط کتاب را

بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

 

من خش و خش رفتگر از صبح زود را

سیگار بهمن و ریه ی غرق دود را

من هر که عاشقم شده بود و نبود را

بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

 

بلوار پر درخت ولیعصر تا ونک

نوشابه های شیشه ای و تخمه و پفک

کابوس های هر شبه از درد مشترک

یک روز می رسد که فراموش می شوند

 

تنهایی ام نشسته میان اتاق ها

بر بیست و هشت سالگی ام جای داغ ها

گریه نمی کنم… همه ی اتفاق ها

یک روز می رسد که فراموش می شوند

فاطمه اختصاری

پ.ن1:

شاید بپرسید جریان "رد شکایت" دیوان عدالت رو به خونه اطلاع دادم یا نه

که باید بگم نه، چون تا چند روز باز هم باید جنگ اعصاب داشته باشم تو خونه که بابام بگه، من از همون اول هم گفتم نرو ولی تو گوش نکردی، مامان بگه حالا که چیزی نشده و ناراحت نباش و فلان

و آخرش هم هیچ وقت مامانم نمیگه بیا ده دقیقه سر تو بذار روی پاهام و گریه کن سبک بشی و همه چی تموم بشه چون همه از من با توجه به گذشته یه تصوری ساختند که رضا از این کارها نمیکنه و رضا عاقلانه بیخیال میشه و رضا . و . و .

وقتی من قرار نیست پیش خونواده م یه کم گریه کنم و بعدش خوب بشم و عوضش قراره جنگ اعصاب هم داشته باشم، همون مثل همیشه بغض کنم و خودخوری کنم، بهتره

پ.ن1.5:

زیر یه عکس از رهبری نوشته بود که:

ما نرده‌های خیابان انقلاب نیستیم

که با چند تکان بشکنیم!

ما بچه‌های انقلاب هستیم.

سر یا صبر؟!

 

کدامش را می‌خواهی که تقدیم شما کنیم.

+نمیدونم قبلاها شاید یعنی همین که به جای داد و هوار و هوچی گری رفتم از طریق قانونی به همه ی مراجع رسیدگی و پیگیری اعتراض رسمی نوشتم و واسه دفتر رهبری (+یه سری حرفای دیگه) نامه نوشتم، عمیقا این صحبت رو قبول داشتم ولی الان در حد یه جمله ی قشنگ میتونم قبولش کنم و نه بیشتر

من که کلا یادم نمیاد جایی بوده باشه این جماعت انقلابی و امت حزب الله شکایت و اعتراض شون رو از مرجع قانونی پیگیری کرده باشند و تهش به جایی رسیده باشه و حقشون رو گرفته باشند، نمونه ش هم همین سید ابراهیم رئیسی سر انتخابات96 که شورای نگهبان میگه تخلف شده و با خاطیان برخورد میشه ولی تهش هیچ خبری نشد(

پ.ن2:

منو جون پناه خودت کن برو بذار پای این آرزوم واستم

به هرکی بهم گفت ازت رد شده قسم میخورم من خودم خواستم

منو جون پناه خودت کن برو من از زخم هایی که خوردم پرم

تو باید از این پله بالا بری تو بالا نری من زمین میخورم

درست لحظه ای که تو باید بری اسیر یه احساس مبهم شدیم

ببین بعد یک عمر پرپر زدن چه جای بدی عاشق هم شدیم

برای تو مردن شده آرزوم یه حقی که من دارم از زندگیم

نگاه کن تو این برزخ لعنتی چه مرگی طلبکارم از زندگیم

به هر جا رسیدم به عشق تو بود کنار تو هر چی بگی داشتم

ببین پای تاوان عشقم به تو عجب حسرتی تو دلم کاشتم

اگه فکر احساسمونی برو اگه عاشق هردومونی برو

تو این نقطه از زندگی مرگ هم نمیتونه از من بگیره تو رو

تاوان-احسان خواجه امیری

 

 

 

 


‏تو زندگی یه جایی هست بعد از کلی دویدن یهو وایمیستی سرتو میندازی پایین آروم میگی بسه، دیگه زورم نمیرسه.

هر چند که اگه تایید هم میشد، من کار خاصی نمیتونستم باهاش انجام بدم ولی خب بالاخره از هیچی بهتر بود


عموما مشکل این نبود که دلیلی واسه ناراحتی داشته باشم، مشکل اصلی م این بود که دلیلی واسه خوشحال شدن نداشتم

الان که دلیل ناراحتی هم زیاد دارم

و اکثر فلسفه های رنج کشیدن هست که یکی یکی جلوی، رنج های من ساکت میشند

و به قول فاطمه اختصاری:

تمام راه درست آمدم و خسته شدم

 به من اجازه بده اشتباه برگردم.


نمیدونم ولی فکر کنم تا یه مدتی خداحافظ

+کامنت هاتون رو میخونم ولی جواب نمیدم، اگه خواستید ناشناس هم میتونید بفرستید، فکر کنم این راه بهتر از این باشه که صفحه ی وبلاگ رو از دسترس خارج کنم


>_<

سر کلاس نشستم و بی حوصله ترینم از مبحثی که استاد داره با ذوق از پروژه های آینده ی تکنولوژی تو ایران میگه که واسه من خاطره هست چون به نوعی تو پروژه ی واقعی اون تو ایران فعالیت داشتم
و اینکه پیشرفته تر این مباحث رو سر همون پروژه، رفتم خوندم
دارم کتاب میخونم که یه خورده از تباهی در بیام!
سعید جلیلی ساعت ۱۲ونیم میاد دانشگاه ولی احتمالا نمیتونم برم&gt;_

چند روز پیش که عزیز و بابابزرگ از مشهد به سلامت رسیدند تهران، به همه ی بچه ها و نوه ها یه بسته نخود و کشمش و نبات دادند ولی به خونواده ی ما دو تا از این بسته ها + یه سری لباس + دوتا جوراب واسه من دادند(بله درسته همه با هم برابرند ولی عزیز دردونه هایی مثل من برابرترند! (علت این امر از روی لیست تماس مامان بزرگم کاملا واضح هست  اینکه مجموع تعداد و زمان تماس های سه تا نوه و دو تا از بچه هاشون به اندازه ی تماس های من با مامان بزرگ و بابابزرگ نمیرسید(فکر کنم شدت علاقه واضح باشه))) علاوه بر این موارد عزیز یه خورده کشمش ریخت تو سوئیشرتم و منم واسه اینکه از جیب سوئیشرت نریزه، زیپ اون جیب رو بسته بودم، این چند روز هم هوا سرد نبود فلذا اون کشمش ها همونجا موند تا اینکه امروز از دانشگاه برگشتنی داشتم یه پادکستی رو گوش میدادم و داشتم فکر میکردم که مثلا کیا بهم پیام دادند یا زنگ زدند که روز دانشجو رو تبریک گفتند و چرا تا الان عزیز و بابابزرگ هنوز زنگ نزدند همینجوری که داشتم سمت BRT میرفتم سردم هم بود و این زیپ سوئیشرت رو باز کردم که کاملا شگفتانه وار، با کشمش های عزیز مواجه شدم و بشدت خوشحال شدم!

*****

با خبر شدم که میزان کمک معیشتی واسه دانشجوی المپیادی مقطع دکترا با رتبه ای که اگه این داستان المپیاد درست بشه، بهم میدند کلا 300 تومن هست که اونم شامل مقطع دکترا نمیشه و فقط کارشناسی ارشد

و اینکه کل امتیازی که برای دانشجوی المپیادی که قصد داره برای دکترا مستقیم درخواست بده(بدون کنکور منظورم هست) کلش 3امتیاز از 30 امتیاز داره و کف امتیاز هم از 70 هست، یعنی تقریبا هیچ!

حالا از اون ور مقاله داشتن تو فلان مجموعه و بهمان کار که مرتبط با پایان نامه ت باشه امتیازش از المپیادی بودن بیشتره و اصلا تو این شاخص ها بحث کاربرد علم و درس دادن و . وجود نداره(اینی که میگم آیین نامه ی جذب استعداددرخشان دکترا هست که تو سایت سازمان سنجش گذاشتند و نسخه ی سال 95 هست که هنوز جدید نزدند)

در یک کلمه اینکه کلا اگه این پیگیری هم انجام بدم و درست هم بشه کلا تاثیر خاصی روی جذب یا عدم جذب من واسه مقطع دکترا نداره(کلا در حد 3 امتیاز)

/////////

دکتر خلبان سردار پلیس حاج محمدباقر قالیباف امروز رفتند و واسه نمایندگی مجلس ثبت نام کردند!

این بشر تو سال96 گفته بود اگه من رای نیارم یا به هر دلیلی تو این دوره نباشم، این آخرین فعالیت مستقیم من تو عرصه ی مسئولیت ی خواهد بود و بقیه ی مسیر رو با جوون ها پیگیری خواهم کرد

بعد اومد بحث نواصولگرایی رو مطرح کرد که فلان کنید و بهمان کنید و آهای جوون ها و این داستان ها که بیاید و افراد مستعد و انقلابی واسه مجلس معرفی کنید

بعد همین یه هفته پیش ها بود که واسه این جماعتی که ثبت نام یا معرفی شده بودند تو اون سایت مجلس نو، سخنرانی و پیام داشت که آره برید جلو و ثبت نام کنید و این حرف ها و من هم حمایت میکنم

امروز در کمال تعجب خودش هم پا شد رفت ثبت نام کرد!

با اینکه از خیلی از کارهاش خوشم می اومد ولی یه اصل ثابتی دارم که همه ی ت مدارهایی که به مردم دروغ بگند اعم از چپ و راستش و ایرانی و خارجی، همه رو با یه چشم نگاه میکنم

و الان هم با وجود همه ی خدمات خوبی که انجام داده ولی ملاک حال افراد هست و من از این شخصیت فریب کارانه ی ایشون بدم اومده

داستان یه خورده شبیه سریال House of cards  و Politic Animal و Vice شده که واسه رسیدن به قدرت هر فریبی رو مشروع میدونند

یه عبارتی رو نخست وزیر بریتانیا (Benjamin Disraeli ) هست که میگه :

 "نیرنگ دروغ و خیانت در راه رسیدن به پیروزی گناه نیست"

آی حال میده اینجا هم 31بشه و رای نیاره!

آی میخندم آی میخندم!


دیروز تو بخش پرسش های دانشجوها از دکتر جلیلی پرسیدند که با توجه به ثبت نام اشخاصی مثل دکتر قالیباف نظرتون درمورد انتخابات مجلس چیه و چه توصیه ای برای رای دادن دارید و رای خودتون چیه، من بودم اینطوری جواب میدادم!! :


رای من تویی!

رای من تویی که با تمام شورِ انقلابی‌ات،

چشم‌های سبزآبی‌ات

      خالی از دورنگی و ریاست

رای من تویی که نام مهربان تو

می‌رسد به غنچه‌های صبح زود

رای من تویی که حرف‌های ساده و روان تو

می‌رسد به رود

انتخاب من

چشم‌های توست

تا ابد به چشم های تو سلام

تا ابد به انتخاب من درود!

رضا یزدانی


پ.ن:

یک روز بر گونه این مملکت یک بوسه

و بالای سرش یک یادداشت می گذارم

و می روم :

" آنچنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم. "

| عزیز نسین

{ مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین ( ۱۹۱۵-  ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه بود}


چندتا مسئله ی اساسی هست که من با فامیلی خودم این وبلاگ رو درست نکردم و یا مثلا عکس خودم رو نذاشتم و . اینا به طور ضمنی این زیر لیست کردم البته که دلایل دیگه ای هم وجود داره:

v       من قبل از این وبلاگ تو چند جای دیگه مطلبهایی رو مینوشتم و یه کتابی هست به اسم زیتون, ترجمه خصائص الحسینیه, آیت الله شیخ جعفر شوشتری،کلا خوشم اومد از این اسم و کتاب و اینکه اون قبلاها هم که مطلب مینوشتم با همین اسم بوده خواستم این پیوستگی حفظ بشه(کتاب رو از لینک زیر میتونید دریافت کنید)

http://www.2noor.com/wp-content/books/28/2267.pdf

v       این بخشی از تفاسیر رو از دو آیه زیر بخونید:
تفسیر آیه نور: الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاة فیها مصباح المصباح فی زجاجة اجاجة کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة یکاد زیتها یضی ء و لو لم تمسسه نار نور على نور یهدی الله لنوره من یشاء و یضرب الله الامثال للناس و الله بکل شی ء علیم (۳۵سوره نور)

. گروهی از مفسران کلمه (نور) را در اینجا به معنی (هدایت کننده). و بعضی به معنی (روشن کننده). و بعضی به معنی زینت بخش تفسیر کرده اند.

همه این معانی صحیح است ولی مفهوم آیه باز هم از این گسترده تر می باشد..

قرآن بعد از بیان حقیقت فوق با ذکر یک مثال زیبا و دقیق چگونگی نور الهی را در اینجا مشخص می کند و می فرماید: مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد و آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، (مثل نوره کمشکوة فیها مصباح المصباح فی زجاجة اجاجة کانها کوکب دری ). و این چراغ با روغنی افروخته می شود که از درخت پر برکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی ، (یوقد من شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة ).

آنچنان روغنش صاف و خالص است که گوئی بدون تماس با آتش می خواهد شعله ور شود، (یکاد زیتها یضی ء و لو لم تمسسه نار).نوری است بر فراز نور، (نور علی نور). و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت می کند، ( یهدی الله لنوره من یشاء). و برای مردم مثلها می زند (و یضرب الله الامثال للناس ). و خداوند به هر چیزی آگاه است (و الله بکل شی ء علیم ).

.توضیح اینکه :

نور ایمان که در قلب مؤ منان است دارای همان چهار عاملی است که در یک چراغ پر فروغ موجود است :

(مصباح) همان شعله های ایمان است که در قلب مؤمن آشکار می گردد و فروغ هدایت از آن منتشر می شود.

(زجاجه) و حباب، قلب مؤمن است که ایمان را در وجودش تنظیم می کند.

و (مشکاة) سینه مؤمن و یا به تعبیر دیگر مجموعه شخصیت ، آگاهی ، علوم و افکار او است که ایمان وی را از گزند طوفان حوادث مصون می دارد.

و (شجره مبارکه زیتونه) همان وحی الهی است که عصاره آن در نهایت صفا و پاکی می باشد و ایمان مؤمنان به وسیله آن شعله ور و پر بار می گردد.

در حقیقت این نور خدا است همان نوری است که آسمانها و زمین را روشن ساخته و از کانون قلب مؤمنان سر بر آورده و تمام وجود و هستی آنها را روشن و نورانی می کند.

دلائلی را که از عقل و خرد دریافته اند با نور وحی آمیخته می شود و مصداق نور علی نور می گردد.

و هم در اینجا است که دلهای آماده و مستعد به این نور الهی هدایت می شوند و مضمون ( یهدی الله لنوره من یشاء) در مورد آنان پیاده می گردد.

بنابراین برای حفظ این نور الهی (نور هدایت و ایمان ) مجموعه ای از معارف و آگاهیها و خودسازیها و اخلاق لازم است که همچون مشکاتی این مصباح را حفظ کند.

و نیز قلب مستعد و آماده ای می خواهد که همچون زجاجه برنامه آن را تنظیم نماید.

و امدادی از ناحیه وحی لازم دارد که همچون شجره مبارکه زیتونه به آن انرژی بخشد.

و این نور وحی باید از آلودگی به گرایشهای مادی و انحرافی شرقی و غربی که موجب پوسیدگی و کدورت آن می شود بر کنار باشد.

آنچنان صاف و زلال و خالی از هر گونه التقاط و انحراف که بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهای وجود انسان را بسیج کند، و مصداق (یکاد زیتها یضی ء و لو لم تمسسه نار) گردد.

.

از آنچه در بالا گفتیم این نکته روشن می شود که اگر در روایات ائمه معصومین (علیهم السلام ) در تفسیر این آیه رسیده است مشکاة گاهی به قلب پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) و ((مصباح )) نور علم ، و ((زجاجة )) وصی او علی (علیه السلام ) و ((شجره مبارکه )) به ابراهیم خلیل که ریشه این خاندان از او است ، و جمله ((لا شرقیه و لا غربیه )) به نفی گرایشهای یهود و نصارا تفسیر شده است ، در حقیقت چهره دیگری از همان نور هدایت و ایمان ، و بیان مصداق روشنی از آن است ، نه اینکه منحصر به همین مصداق باشد.

سوره التین (1) : وَالتِّینِ وَاَّیْتُونِ

قرآن کریم علاوه بر آن‌که دارای معنای ظاهری است، ممکن است بطون زیادی هم داشته باشد. به عنوان نمونه معنای ظاهری تین» و زیتون» که خداوند در آیات اول و دوم سوره تین به آنان سوگند یاد می‌کند، می‌تواند همان انجیر و زیتونی باشد که مورد نظر تمام مردم است؛ یعنی میوه انجیر و زیتون که محصول درخت انجیر و زیتون است. اما در عین حال می‌تواند معانی باطنی هم داشته باشد که یک مورد آن، در تفسیر سوره تین حدیثی آمده است که منظور از تین امام حسن مجتبی(ع) و منظور از زیتون امام حسین(ع) است.

همچنین می‌تواند معانی دیگری مراد آیه باشد، چنان‌که در روایت دیگری آمده است؛ منظور از تین» مدینة الرسول و مراد از زیتون» بیت المقدس، اولین قبلگاه مسلمانان است. و در تفسیر قمی آمده است: انجیر»؛ رسول خدا(ص)، زیتون»؛ امیرمؤمنان، طور سینین»؛ حسن و حسین، و هذا البلد امین»؛ ائمه (ع) هستند.

منابع:

https://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa20021

https://www.porseman.com/article/%D9%85%D9%86%D8%B8%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D9%88%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%DB%8C%D9%87-%DB%B3%DB%B5-%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%86%D9%88%D8%B1/115568

 

v       من تو این وبلاگ از یه سری از اشخاص و اتفاقات تو دانشکده ی مهندسی صنایع امیرکبیر یا درباره ی اون مجموعه هایی که توشون پروژه داشتم، صحبت کردم، از نظر اصول رسانه ای تا زمانی که من با اسم خودم یه مطلبی رو منتشر نکنم، قابلیت استناد نداره و مجموعه های مخالف اون شرکت ها یا سازمان هایی که من توشون بودم، نمیتونند علیه اونجاهایی که من بودم تخریبی انجام بدهند، وگرنه که فقط یه دانشجوی دانشکده ی مهندسی صنایع دانشگاه امیرکبیر هست که هم TAجبرخطی بوده و هم المپیاد دانشجویی اسمش جز لیست المپیادی های دانشگاه ثبت شده و پروژه ی کارشناسی ش طراحی دارو بوده و هم فلان بوده و هم بهمان بوده و با یه سرچ ساده تو سایت دانشگاه امیرکبیر اسم و مشخصات من میاد و اینکه اون اشخاص داخل دانشکده که در موردشون مطلب نوشتم ممکن هست به خاطر مطالب من مشکلی واسشون پیش بیاد یا بابت کاری که کردند تیکه ای از طرف بقیه بشنوند که این مسئله رو دوست ندارم

v       اکثریت قریب به اتفاق مون وبلاگ ها رو درست کردیم که یه جوری حیاط خلوت روزمره ها و فکرهایی که به هر دلیلی نمیتونیم به طور عادی بگیم رو تو فضای مجازی و وبلاگمون راحت بگیم، الان من به هر دلیلی با مشخصات اصلی خودم بیام، باید همون قدری که محافظه کارانه رفتار میکنم و یا مثلا احساساتم رو پیش خونواده بیان نمیکنم، اینجا هم همونطوری باشه که نکنه یه موقع یه حرفی که زدم رو خونواده بخونه یا فلان مسئولی که باهاش جلسه داشتم ادعای ارتکاب جرم کنه که چرا محتوای جلسه رو افشا کردی و فلان، اگه قرار باشه مشخصات کامل خودم رو بذارم دلیلی نداره دیگه تو بیان باشم

v       و اینکه من واسه تاکید چندباره میگم که عکس خودم رو نمیذارم چون میترسم چاقو و ترنج دستتون باشه و آسیب ببینید یا وابسته بشید(خود شیفته هم خودتونید واین صوبتا، البته که واقعا چهره ی خاصی ندارم ولی در هر صورت از بین بقیه ی TA های دانشکده نسبتا وضعیت قیافه ی بهتری داشتم)

پ.ن: نظری اگه میخواید بدید یا خصوصی باشه یا ناشناس در غیر این صورت تضمین نمیکنم که تاییدش کنم (هشتگ آزادی بیان و این داستان ها)


امروز دو تا عکس از من تو مراسم سخنرانی دکتر جلیلی تو دانشگاه شهید بهشتی از طرف یکی از خبرگزاری ها منتشر شده که تقریبا شبیه دو تا عکسی هست که از #اوشون خانم تو مراسم سخنرانی استاد رحیم پور ازغدی و مراسم حقوق ن تو امیرکبیر از همون خبرگزاری وجود داره

مثلا ﻏﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺖ،(ﺍﻟ)


پ.ن1:

چالش اصلی سخنرانی دکتر اونجا معلوم میشه که کلمه ی انتخابات (تغییر ساختار انتخابات فعلی سوال من بود) جزء کلمات پرتکرار سخنرانی دکتر تو اون بخشی که تو

سایت دکترجلیلی منتشر شده، هست

البته دکتر جلیلی جواب سوالم رو نداد و کاملا ضمنی منو ارجاع داد به یه اصلی که خودش مورد سوال و چالش هست!

مردم سالاری دینی!!

نقل به مضمون سوالم این بود که:

من دانشجوی مهندسی صنایع امیرکبیر و دانشجوی مقطع ارشد مهندسی صنایع دانشگاه شهید بهشتی هستم

تو یه شرکت کوچولو یه هیئت مدیره ای هست که در جریان اتفاقات کلان و جزئیات و صلاح و استراتژی های اون شرکت هست و اونا تصمیم میگیرند که کی مدیر چندساله ی اون شرکت باشه و مثلا سرایدار یا آبدارچی و مثلا 50،60نفر کارمند و کارگر نقش خاصی تو انتخاب مدیر ندارند، با وجود اینکه نقش اونا مهم هست ولی اصلا ومی نداره که تو انتخاب مدیر اون مجموعه نقش داشته باشند

با چه منطقی نظام انتخاباتی فعلی که مملکت و سرمایه و بودجه ی 4ساله ی رو به رای اکثریتی میذارید که غالبا تحلیل استراتژیک نمیدونند و بعضا اصلا تا حالا مفهوم نگاه سیستمی به گوششون نخورده؟

آیا این نیاز رو حس نمیکنید که نظام انتخاباتمون و قانون اساسی باید تغییر کنه؟

یه مملکت  از یه شرکت کوچولو، هم کمتره؟

که دکتر گفتند(نقل به مضمون):  جمهوری » بودنِ جمهوری اسلامی مهم است، چون مردم اسلام و انقلاب را خودشان انتخاب کردند، به جای انتقاد از ساختار فعلی از ظرفیت های استفاده نشده ی اون توجه کنید و تو این چهار سال برید مردم رو قانع کنید که چی خوب هست و چی بد هست

(منطق این حرفم که میگم انتخابات فعلی غلط هست و نباید هر فرد یک و فقط یک رای داشته باشه(مهندسی خونده ها میدونند که چرا یک و فقط یک نوشتم!) و. رو بعدا اگه حال داشتم بهتون میگم)

فقط اینم بگم که این سوال من در مورد غلط بودن ساختار انتخابات که دکتر جلیلی اینجوری جواب دادند، رو حاج آقا علوی و حاج آقا حامد کاشانی و حتی تو بعضی از اشاره ها خود رهبری هم مطرح کردند، فقط من یه خورده رنگ و لعاب مهندسی دادم

خیلی جالبه که این سه بزرگوار(حاج آقا علوی و حاج آقا حامد کاشانی و رهبری) هم اطلاع از اصل جمهوریت ایران و مردم سالاری دینی ندارند که این چالش واسشون پیش اومده!

پ.ن2:

چه خبرتونه، چه خبببببرتونه؟(با لحن بخونید!)

این لیست انقلابی دادن هاتون بیشتر بوی عقده گشایی و تلافی کردن و الان میاییم دهن همتون رو سرویس میکنیم داره تا اصلاح امور

خدا عاقبت ایران و تک تکمون رو با این افراد انقلابی و ولایت مداری که کاندید شدند، بخیر کنه

حسم میگه اوضاع اونطوری که بعضیا تخیل میکنند، خوب نخواهد بود

این از من

پ.ن3:

شعر احمد بابایی هم قشنگ بود، بعضی از بخش هاش اینا هست:

کارد مهمان استخوان شده است

اشعری هم حقوقدان شده است


اول قصه، می‌شود!» می‌گفت

پشت تکلیف و عشق، بد می‌گفت


دل بعضی» ، جهنم است انگار.

آخر قصه، مبهم است انگار!


دلخوریم از غرور، ما مردم!

ذلّه از حرف زور، ما مردم!


مردم ما به عشق، جان دادند»

جنگ، تحمیل شد، جوان دادند


اشهدُ انَّ که همین مردم

 به سر نیزه‌ها اذان دادند


گله مندند.! ورنه می‌دانیم

همه جا خوب، امتحان دادند


-خودمانیم!- گاه گاهی هم،

کار بر غیر کاردان دادند!


دل بعضی» ، جهنم است انگار.

آخر قصه، مبهم است انگار!


بنِگر بغض و بسته بالی را

سفره ی خالی اهالی را


زخم اشرافیت، علاج نداشت

پیر امت که برج عاج نداشت


رفته دوزخ ز یاد بعضی» ها

دلخوریم از فساد بعضی» ها


ای بت عافیت! – به هرعلت! –

از تو ناراضی‌اند این ملت.


مردم از دست بسته دلگیرند

سفره‌ها حفره‌های تدبیرند


نا امیدی، عذابمان نشود

گره انقلابمان نشود


در دل خسته، غم نخواهد ماند

اینچنین نیز هم نخواهد ماند»


سرِ اشراف، گرم بی عملی ست

دلخوشی مان فقط به سید علی» ست

پ.ن4:

امروز من ساعت 1و ربع کلاس داشتم ولی استاد تایم صبح با استاد تایم بعدازظهر کلاسشون رو عوض کرده بودند و تا ساعت 11ونیم اون استاد داخل دانشگاه نیومده بود(این استاد همون استاده که سرکلاسش فلان و بهمان و داستان و . اتفاق افتاد)،بچه ها گفتند آقای*****(که من باشم) به استاد زنگ بزنه که استاد دیگه نیاد و میخوایم کلاس رو بپیچونیم، با حالت تعجب گفتم چرا من؟، متفق القول دخترا گفتند بالاخره چون که سوگلی استاد شما هستی و هر جلسه آقای *****، از دهن استاد نمی افته و شما شماره ی استاد رو داری و فلان

من هیچ من نگاه:/

بعد یکی از دخترها گفت بچه ها اذیتش نکنید بنده خدا رو چرا معذبش میکنید

من همچنان هیچ من همچنان نگاه:/

بعد گفتند بهونه بیاریم که چون سخنرانی هست نیومدیم

من گفتم آخه کدوم یکی از شما 9نفر فازشون به دکتر سعید جلیلی میخوره که بگیم به خاطر اون نمیخواید برید(پوشش بچه ها رو ببینید میفهمید که من چه زجری میکشم و چی میگم دقیقا)

یکی از دخترها گفت اصلا این سعید جلیلی کی هست

من باز هم هیچ من باز هم نگاه:/

آخرش خود استاد پیام داد که من ساعت 2 میرسم دانشگاه(تو گروه این پیام رو گذاشته بود)
که البته من نرفتم سر کلاس و تو سالن سخنرانی بودم
(به جز اون قضیه ی یکشنبه ی قبل انتخابات96، و دفاع بشدت خوب و خط دادن بشدت عالی و غیرمستقیم #اوشون خانم، و قضیه ی جزوه های مبانی برقی که دخترا دم کلاس و طوری که مثلا من نشنوم تیکه مینداختن بهم و #اوشون و دوستش داوطلب شد که بیاد بهم بحث یاد دادن اون بخش از کتاب رو مطرح کنه،من یادم نمیاد که دختری اینجوری مقابل بقیه وایسته و از من دفاع کرده باشه)


>_<

سر کلاس نشستم و بی حوصله ترینم از مبحثی که استاد داره با ذوق از پروژه های آینده ی تکنولوژی تو ایران میگه که واسه من خاطره هست چون به نوعی تو پروژه ی واقعی اون تو ایران فعالیت داشتم
و اینکه پیشرفته تر این مباحث رو سر همون پروژه، رفتم خوندم
دارم کتاب میخونم که یه خورده از تباهی در بیام!
سعید جلیلی ساعت ۱۲ونیم میاد دانشگاه ولی احتمالا نمیتونم برم

قاعدتا خیلی اتفاق ها از نظر ما نباید بیافتند ولی خب اصلا قرار نیست نطر ما ملاک باشه و اگه قرار بود دنیا جای خوبی باشه، تبعیدگاه آدم نمیشد

از این نبایدها تو خیلی از جاها داریم:

مثلا نباید آدم هایی که وضعیت روحیشون با بغل و چند دقیقه گریه درست میشد، آدمی رو برای بغل کردن پیدا نکنند

مثلا نباید موقعی که خیلیهامون تو خواب ناز هستیم، چند ده متر اون طرف تر، سرکوچه یه سری بچه تو آشغال ها بگردند

مثلا نباید مشکلات ساده ی مردم یک شهر رو انقدر رسیدگی نکنند تا به بحران ملی تبدیل بشه

مثلا نباید بهترین مانیفست حکومت داری رو تو نهج البلاغه داشته باشیم و وضعیت مملکت این باشه

مثلا نباید انقدر جوون ها رو نادیده میگرفتند که رهبر مملکت پا نشه پشت بلندگو بگه این مردم و نسل جوان تصمیم گرفته اند که دیگه تحقیر نشوند

مثلا نباید افراد مثلا انقلابی، انقدر از مردم دور باشند که مشکلات روزمره ی مردم رو ندونند و تحلیل های فضایی از خودشون بدند

و.

با این اوصاف فکر کنم فعلا از جمع فضای مجازی دور باشم تا بتونم اول خودم و بعد مردم رو بیشتر بشناسم تا ببینم راه حل کم دردتری برای بهتر شدنمون هست یا نه، برام بهتره

و اینکه حسم در خصوص از دسترس خارج کردن وبلاگ، کاملا موقتی بود بلکه یه خورده آروم بشم و به کارهام برسم که البته واقعا مفید هم بود، اما حالا که هدفمند فعلا نمیخوام باشم، به نظرم دلیلی نداره که از پست های قبلی من استفاده نکنید

و مورد آخر اینکه اگه حرفی، نظری، چیزی بود و نخواستید اسمتون مشخص بشه، ناشناس بهم پیام بدید، در کل شاید یه خورده جواب دادن کامنت ها طول بکشه یا بعضی از کامنت ها رو جواب ندم ولی قطعا همشون رو میخونم

واقعا حالمون بد شده از این همه بدحالی.

فعلا خداحافظ


کاش یکی تون مادرانه/خواهرانه/برادرانه/دوستانه بیاد محکم بزنه تو گوش من و بگه:

پسر این چه وضعشه چرا به قهقرا رفتن؟ این چه زندگی هس که واسه خودت درست کردی؟؟


+

من حالم خوب نیست

می خورم. می خندم. مهمونی میرم. خرید میکنم. کتاب میخونم، سرکلاس و جلسه و کوفت و زهرمار هم می رم.

ولی حالم خوب نیست



آخ تو فردای شب یلدای منی!

{صرفا جهت از دست نرفتن امتیاز این بخش بود وگرنه هیچ دلیل دیگه ای نداشتم!}

{پاییز امسال هم تموم شد و من باز هم با کسی تو برگا خش خش نکردم:/ ، خدایی تو مسیر دانشگاهی که بز کوهی از اون سربالایی ها میره بالا، نفسش میگیره، انصافا بی انصافیه}

پ.ن:

به نظرم بعد از اینکه متاهل شدید نباید به خانم تون بگید، یلدا مبارک، باید اسمش رو بگید و بعدش بگید مبارک

مثلا زهرا مبارک، زینب مبارک یا .

کلا خانم ها روی اسمشون حساس هستند و این قضیه به هوش مصنوعی هم منتقل شده!

تکنولوژی هوش مصنوعی داره کم کم به اون بخش خطرناک خودش نزدیک میشه‍♂️

 

وقتی Siri بیش از حد شبیه انسان ها رفتار میکنه! (سیری رابط صوتی گوشی های آیفون هست، این رابط صوتی برای گوشی های اندروید هم وجود داره و واسه ویندوز و مک هم هست، اسم رابط صوتی ویندوز کورتانا هست که انصافا واقعا خوب جواب میده)

(من گوشی آیفون ندارم و گوشی من اگه خدا بخواد یه چند روز دیگه شاهین2 خواهد بود، یک گوشی ایرانی ساخت شرکت GLX هشتگ تولید ملی و این صوبتا، در مورد این گوشی اگه قصد خرید دارید میتونید به این دوتا لینک مراجعه کنید، این روزها تخفیف داره و انصافا هم به نسبت امکانات، قیمت مناسبی داره صفحه‌ی معرفی  /// صفحه‌ی خرید)


 

 


تابستان سال 1389 بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست. همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمز ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشه‌های هر دو تامون پائین بود. یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه میکردم. گفتم، آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نر هستند. تو باید به من میگفتی خر.

دوم اینکه اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغ‌ها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم.

سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم.

یک لبخندی زد و سه بار گفت معذرت میخوام. منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش. با اشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد.

این ماجرا میخواد بگه که کلمه ای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی واکنش و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی خلاقیت

اگر دقت کنیم با جابجایی حرف c یک واکنش تبدیل میشه .به ‎یک خلاقیت. یعنی میشد این موضوع تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی. هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود.

‎پدرم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری باهم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم. میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحد هستند. 8سال با عراقی ها جنگ کردیم الان برادر ما شدند.

‎پس

۱- آخر هر جنگی صلحه

۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه ما هر دو تامون عاقل بودیم

۳- فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست

۴- وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته برتو چیره بشه.

‎این داستان رو تو هر ترمی واسه دانشجوهام تعریف میکنم و کلی باهم،به لحظه ی الاغ شدنم میخندیم.

 مهندس ناظمی


پ.ن:

هموطن، کم کم 5دی داره تموم میشه و داره میریم تو6دی

نمیخوای بپاخیزی؟

یه تی به خودت بده، یه چارتا مشت و لگ و باتون میخوری، بعدش میندازنت دو الف اوین، اونوقت اینترنت ما هم مثل حالت قبلش میشه

تو که از این عرضه ها نداری غلط میکنه فراخوان میدی، این بلا سر نت ما میاری

حکومت هم بیخیال بشه، من یکی دهن شماهایی که فراخوان دادید و به تبع اون واکنش طبیعی حکومت واسه کم کردن سرعت نت،  مورد عنایت قرار میدم

براندازهای پلاستیکی

{پ.ن: بعضی از بندهای زندان اوین زیر نظر قوه قضاییه نیست، مثلا این بند ۲ الف(یا الف الف} یکی از بندهای هست که زیر نظر اطلاعات سپاه هست و خب قابل حدس هست که کیا رو میبرند اون تو}



هر موقع یکی از بچه های کلاس، بابت پشتیبانی یا کمک علمی ازم تشکر میکنه، من یاد اون دفعه ای که به #اوشون یه مطلب درسی فرستادم، و در جواب خیلی ساده و رسمی با لحن خاصش مثلا ممنون گفته بود، می افتم

ﻣﺜﻻً ﻏﻢ ﻧﺸﺪﻩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺖ،(ﺍﻟ) .

درستش این بود در جواب این پیام ساده ی یکی از دخترهای کلاس بابت فرستادن یه سری مطلب در مورد بلاکچین در خصوص ارائه ی امروز صبحش، #اوشون ID این دختره رومیگرفت و چارتا لیچار بارش میکرد که با رضای من چیکار داری و تهدید کنه که میام چشمات رو در میارم

من یکی رو در این حد تهاجمی و تمامیت خواه واسه زندگی م میخوام، اتفاقی که یه سری از طرف #اوشون تو سایت دانشکده افتاد:/ 

البته نه فعلاها باشه واسه وقتش

[مدفن ِ شوق‌های مُرده]


اگه کل جهان یه کشور بود اون وقت:

مرزها بی معنی بودند

منابع و انرژی واسه همه بود

جنگی علیه هم تو هیچ جایی نبود

کسی قصد براندازی یا از اون طرفش اقدام امنیتی علیه شورش احتمالی، نداشت.

هیچ مغزی کشور رو واسه رسیدن به چیزهای بهتر، واسه یه خورده درک، ترک نمیکرد، فوقش میشد یه سفر استانی

چیه این جهان

هر روز یه عالمه داستان

هر روز یه عالمه کشتار

هر روز یه عالمه ظلم

کاش یه روز خوب زودتر بیاد.

 

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

#زیتون_نوشتها

پ.ن1:

این توئیت یکی از دانشجوهای جبرخطی من هست، اینکه دانشجوهایی که من TAشون بودم، یه سری هاشون نامزد هستند، یه سریا BF/GFهای چندمشون رو هم ول کردند و تو تجربه های بعدی هستند و یه سریای دیگه دارند خاطرات خواستگاری هاشون رو تعریف میکنند و من هنوز مجرد و مشغول فهموندن یه سری چیزا به مسئولین هستم و دارم مثلا درس میخونم و تحقیق و پژوهش انجام میدم

یعنی یه مجموعه ای از مسیرها رو به نظرم اشتباه رفتم

 

 

زندگی پستی و بلندی داشتغالباً بر سر دوراهی است.

باز هم خاطرات تلخی که.روی یک پل هوایی است.

.

گم شدم در خیابان تنهایی. دوره گردم بیا تماشا کن

بعد موضوع علم و ثروت هم.درد ما را ببین و انشا کن.

دست هایم از آسمان دورند.عمر کوتاه من ولی جاری.

زندگی ها شبیه یک کانال.مثل "آی فیلم" همیشه تکراری

.

ما چرا یکی نمیشویم هرگز؟شاید این قضیه یک "راز" است

یک نفر هم به فکر این دل نیست.حس و حالم شبیه " اهواز" است

 

پ.ن2:

#براندازان محترم

یکی از موضوعات تز من، در مورد validation نظرسنجی تو شبکه های اجتماعی با وجود اکانت های فیک و ربات ها (به طور خاص توئیتر) هست

قضیه پنج دی و مشابه این اعتراضات و به تَبَع اون، ایستگاه شدن جلوی ملت، اهمیت تز من رو واسه شما نشون میده، بیایید یه اسپانسری کنید برم همینو انجام بدم تموم بشه هم شما یه خورده بهتر عمل کنید، هم من از این بلاتکلیفی و بی انگیزگی در میارم، داخل مملکت که بعید میدونم همچین اندیشه ای باشه، از این موضوعات حمایت کنه

موضوعات دیگه هم مثل

"الگوریتم تشخیص افسردگی در شبکه های اجتماعی"

"مدیریت کمپین ها در شبکه های اجتماعی"

"مقایسه الگوریتم رشد فعالیت های شبکه های اجتماعی با*******"

 و .

هست

پ.ن3:

الان تو اون مود هستم که نوشتن هم، آرومم نمیکنه و حالم زیاد جالب نیست

پ.ن4:

آهنگ خوب گوش کنیم:

غوغای ستارگان- محمد اصفهانی

امشب؛ در سر، شوری دارم… امشب؛ در دل، نوری دارم…

باز امشب؛ در اوجِ آسمانم باشد رازی، با ستارگانم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

از شادی پَـــر گیـــرم؛ که رِسَم، به فلک

سرودِ هستی خوانم؛ در بَـــر حــور وُ ملک…

در آسمان ها؛ غوغا فکنم سبو بریزم… ساغر شکنم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

با مـاه وُ پروین؛ سخنی گویم… وز رویِ مهِ خود؛ اثری جویـم…

جان یابم؛ زین شب ها… می کاهم، از غم ها…

ماه وُ زهـــره را؛ به طـــرب آرم

از خــود؛ بی خبـــرم

ز شعف دارم؛ نغمه ای، بر لب ها… نغمه ای، بر لب ها…

امشب یک سر شوق و شورم

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

امشب؛ در سر، شوری دارم… امشب؛ در دل، نوری دارم…

باز امشب؛ در اوجِ آسمانم! باشد رازی، با ستارگانم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم… از این عالم، گویی دورم…

 

امشب؛ یک سر، شوق وُ شورم…

 

 

 

 


(محتویات بخش اول خلاصه ای از سایت ایلنا و چنتا سایت مخالف حاکمیت جمهوری اسلامی نوشته شده(که نمیگم از کدوم ها!) و از نظر منبع، بیشترش رو چک کردم و درست هستند

محتویات بخش دوم طنز نسبتا تلخ و جدی هست، میخواید زیاد جدی نگیریدش!)

بخش اول:

بخش‌هایی از یاداشت‌های آیت‌الله خوئینی‌ها در جریان تسخیر سفارت آمریکا:
وقتی وارد آنجا شدم، اولین کاری که کردم تلفن زدم به دفتر امام در قم، عرض کردم مرحوم آقا سید احمد آقا بیایند پای گوشی، گوشی را گرفتند، گفتم من الان داخل سفارت آمریکا هستم، همراه دانشجویانی که آمده‌اند وارد اینجا شده‌اند. شما به اطلاع امام برسانید اگر اصل این کار را کار نادرستی می‌دانند همین حالا جواب دهید و اینها می‌روند بیرون.! حاج احمد آقا وقتی برگشتند فقط این جمله را گفتند که امام فرمودند: بگویید خوب جایی را گرفتید، محکم نگه دارید.»

+ تسخیر سفارت آمریکا ابتدا به وسیله نیروهای چپگرا انجام شد که البته حمایت امام خمینی (ره) را به دنبال نداشت. همین اقدام مدتی بعد توسط دانشجویان اسلامی که بعدها به دانشجویان پیرو خط امام مشهور شدند، انجام شد.

+بچه‌های لانه پس از این اتفاق همگی به یکدیگر قول می‌دهند از ورود به دولت پرهیز کنند و حتی به اسم این اتفاق حزبی نسازند و جمع 400 نفره نیز حزبی هم تشکیل ندهند و از آن بهره‌برداری ی نکنند. مرحوم رجایی، عباس دوزدوزانی را نزد بچه‌ها می‌فرستد تا در دولت حضور یابند اما بچه‌ها قبول نمی‌کنند. هرچند ابراهیم اصغرزاده اعتقاد داشت عده‌ای از بچه‌ها دور از چشم ما به بعضی‌ها سمپات{سَمپات به معنی هوادار یک گروه یا جریان یا فرد است. سمپات اصطلاحا به کسی اطلاق می‌شود که ایدئولوژی دسته، گروه، سازمان، حزب را قبول دارد، ولی به دلایلی هنوز نمی‌تواند در مناسبات سازمانی و در درون تشکیلات قرار گیرد و انضباط سازمانی را بپذیرد و مانند یک عضو از مرکزیت آن تبعیت کند} داشتند.هرچه بود قول بچه‌ها زیاد دوام نیاورد و در مجلس دوم بود که از دل بچه‌های لانه دفتر تحکیم وحدت تاسیس شد و در مجلس سوم حتی روبروی جامعه ت مبارز لیست ارائه کردند و این چنین شد که بچه‌های لانه در قسمت‌های مختلف پخش شدند و جالب آنکه در سه قسمت بیشتر حضور نیافتند، عده‌ای وزارت خارجه رفتند و رایزنی‌های بین‌المللی کردند و عده‌ای جذب کارهای اطلاعات و امنیتی شدند و به سپاه رفتند و عده‌ای هم به جهاد رفتند و جذب هیات‌های 7نفره شدند.


نسل بچه‌های لانه:

ابراهیم اصغرزاده که زمانی سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام بود و پشت میز قدیمی سفارتخانه می‌نشست و سوالات خبرنگاران را پاسخ می‌داد، ابتدا فرمانده سپاه قزوین شد و بعد به مجلس رفت. اصغرزاده زمانی به شورای شهر راه یافت. در آخرین انتخابات شورای شهر حتی حاضر نشد نامش را در لیست اصلاح‌طلبان بگذارد و مستقل وارد شد که البته موفق به ورود نشد. وی این روزها مشغول تحلیل‌های خود از وضعیت ی کشور و موقعیت اصلاح‌طلبان است. سال 76 دانشجویی از اصغرزاده پرسید چگونه میان تایید و انجام اقدام حمله به یک سفارتخانه و دفاع کنونی‌اش از گفتگوی تمدن‌ها به نقیضین نمی‌رسد. به نظر می‌رسد اصغرزاده هنوز پاسخی برای این سوال نیافته است.


طاهره رضازاده در جریان تسخیر سفارت آمریکا با ابراهیم اصغرزاده ازدواج کرد.


عزت‌الله ضرغامی همچون اکثر بچه‌ها به سپاه رفت و بعد هم به ارشاد پیوست و سپس به صداوسیما رفت و از معاونت امور مجلس‌ها به ریاست این سازمان عریض و طویل رسید و مدتی تا پایان ریاستش بر این سازمان نیز باقی نمانده است و این روزها کمتر نقطه مشترکی با تحکیم وحدت دارد.


محمد نعیمی‌پور کارشناس مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف؛ زمانی مجری طرح سد و نیروگاه کارون بود و زمانی دیگر مدیر مطالعات مرکز تحقیقات استراتژیک شد و در دوران اصلاحات به عنوان کاندیدای جبهه مشارکت اسلامی از سوی مردم به نمایندگی در مجلس ششم راه یافت و سپس رومه یاس نو را راه‌اندازی کرد که البته عمر آن دیر نپایید و توقیف شد.


محسن امین‌زاده ابتدا به وزارت ارشاد رفت و بعد راهی وزارت خارجه شد و به معاونت این وزارتخانه رسید. امین‌زاده از اعضای موسس جبهه مشارکت ایران اسلامی بود که البته پس از حوادث سال 88 به زندان رفت.


معصومه ابتکار یا "خواهر مری" گروگان‌ها، رشته دانشگاهی‌اش را عوض کرد و علوم آزمایشگاهی و ایمنی‌شناسی خواند و زمانی هم سردبیر کیهان انگلیسی شد و هم در دولت اصلاحات و هم در دولت یازدهم، رئیس سازمان حفاظت محیط زیست و معاون رئیس جمهور در این زمینه شد.(معصومه ابتکار اول دانشجوی امیرکبیر بود(پلی تکنیک، بعد رشته ش رو عوض کرد و رفت شهید بهشتی، یه چی تو مایه های من البته با اختلاف اینکه من رشته م رو عوض نکردم و خودم قصد رفتن به دانشگاه شهید بهشتی رو نداشتم و یه جورایی تبعیدی هستم!}


عباس عبدی راه دور و درازی را پیمود و ابتدا به شیراز رفت تا در شهر همسرش باشد، آنجا به هیات 7 نفره رفت و دبیر ستاد شد و بعد هم به قسمت اطلاعات خارجی دفتر اطلاعاتی و تحقیقاتی نخست‌وزیری رفت و وزارت اطلاعات را هم بدون استعفا ترک کرد و یکراست به عنوان مسئول دفتر پژوهش‌های اجتماعی معاونت ی دادستان کل کشور منصوب شد. سال 58 عبدی سنگ بنای اتحادیه انجمن‌های دانشگاه‌های سراسر کشور یا تحکیم وحدت کنونی را بنا نهاد. نامی که به گفته خودش از زبان امام خمینی شنیده بود: بروید تحکیم وحدت کنید.» وقتی هم که آیت‌الله خوئینی‌ها از دادستانی به مرکز تحقیقات آمد عباس عبدی را هم با خود آورد و مسئولیت فرهنگی تحقیقات استراتژیک را در قالب معاونت به او سپرد. زمانی بعد که اصلاح‌طلبان همه تریبون‌های خود را یکی یکی از دست می‌دادند، از رومه سلام سر درآورد و مشغول به تئوری‌پردازی اصلاحات شد. عضو شورای مرکزی مشارکت سال 77 به دیدار "باری روزن" رفت تا در کنار گروگان سابقش بنشید.


رضا سیف‌اللهی ابتدا به سپاه رفت و سپاه پاسداران اصفهان را با دوستان خود تاسیس کرد و پس از آن به عنوان مسئول اطلاعات کل سپاه منصوب شد و سپس به عنوان رئیس ستاد مرکزی سپاه منصوب شد. سیف‌اللهی تا فرماندهی کل نیروی انتظامی از سال‌های 71 تا 75 نیز پیش رفت و مدتی بعد هم معاون امنیت داخلی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی شد و اینک در مجمع تشخیص مصلحت نظام مشغول فعالیت است.


محسن میردامادی ابتدا مسئول روابط بین‌المللی سپاه شد و بعد استاندار خوزستان شد و سپس به مجلس ششم راه یافت و بعد هم مثل عبدی و نعیمی‌پور و. به مرکز تحقیقات رفت و در دهه هفتاد به دنبال تحصیل علم روانه انگلستان شد و با دکترای علوم ی بازگشت و پس از سال 88 به زندان رفت.


علی اکبر زحمتکش مسئول عملیات تسخیر و حفاظت از گروگان‌ها تنها فردی بود که در دادگاه‌های آمریکا به خاطر بازداشتن یکی از گروگان‌ها از نابود کردن اسناد تحت پیگرد قرار گرفت. زحمتکش بعدها به وزارت نیرو پیوست. در سال‌های بعد همچنان اسناد را دنبال می‌کرد و مدتی هم به خاطر شکایت از شهردار بیرجند برای بر حیف و میل نمودن وجوه شهرداری معروف شده بود.


رحیم باطنی خیلی در نگاه داشتن احساساتش موفق نبود و به خاطر اسناد که می‌گفتند مربوط به ارتباط ناصر میناچی وزیر ارشاد دولت موقت با سفارت امریکا قرار است، رحیم باطنی نتوانست بر احساساتش غلبه کند و سخنان تندی علیه نهضت آزادی بیان کرد. باطنی که نماینده دانشجویان دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در شورای مرکزی بود، بعدها معاون جهاد دانشگاهی کشور شد و مدتی هم به وزارت نیرو رفت.


حبیب‌الله بی‌طرف ابتدا به سپاه رفت و بعد هم به جهاد پیوست و مرکز تحقیقات جهاد کشاروزی را از خود به یادگار گذاشت و آن را تاسیس کرد و در زمان ، استاندار یزد شد و در زمان خاتمی هم به وزارت نیرو رفت و وزیر آن شد.


محمد علی جعفری یا عزیز جعفری متولد یزد در دانشکده معماری دانشگاه تهران تحصیل کرد و به سپاه پیوست و بزودی با فراگیری فنون رزمی، اولین گردان زرهی سپاه را ایجاد کرد. فرماندهی تیپ عاشورا، قرارگاه قدس و قرارگاه نجف در دوران جنگ و فرماندهی نیروی زمینی سپاه به مدت 13 سال و 5 سال فرماندهی قرارگاه ثارالله تهران از جمله مسئولیت‌های عزیز جعفری بود. وی در زمستان 86 با حکم فرماندهی کل قوا، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.


اکبر رفان اولین فرمانده نیروی هوایی سپاه لقب گرفت. حسین دهقان مدتی به لبنان رفت و در دهه 80 رئیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی شد.


علیرضا افشار دوره‌ای به عنوان رئیس ستاد مشترک سپاه پاسداران انتخاب شد و بعد از آن فرمانده کل بسیج و معاون فرهنگی ستاد کل نیروهای مسلح بود.


علی حاتمی از اولین کسانی بود که از دیوار سفارت امریکا عبور کرد. در عکس معروف ورود دانشجویان از بالای در، علی حاتمی در حالی که به دوربین نگاه می‌کند، دیده می‌شود.


حسین سیف از دیگر دانشجویان خط امام مجروح شد ولی به طرز معجزه‌آسایی نجات یافت. سیف فاتح لانه، فرمانده بازی دراز در عملیات خیبر در سال 63 به شهادت رسید.


مهدی رجب‌بیگی مسئولیت قرائت بیانیه‌‌ها را برعهده داشت. رجب‌بیگی که قلم و بیان رسایی داشت، از سال‌ها قبل با انتشار نشریه طنز جیغ و داد» را به همراه اسرافیلیان منتشر می‌کرد. رجب بیگی در مهر 60 به دست منافقین در خیابان‌های تهران به شهادت رسید.


حاتم قادری و جواد مظفر دو دانشجوی دانشگاه ملی با بیان اینکه هرچند تسخیر، یک حرکت ضد‌امپریالیستی است، اما این راه مبارزه با امپریالیسم نیست! از لانه خارج شدند.


تقی محمدی همان روزهای اول، باری روزن، وابسته مطبوعاتی سفارت امریکا که به زبان فارسی نیز تسلط داشت را به میان خبرنگاران آورد. محمدی که از نزدیکان بهزاد نبوی و خسرو تهرانی بود، بعدها به اطلاعات نخست‌وزیری رفت و پس از انفجار هشت شهریور به سفارت ایران در افغانستان فرستاده شد، اما اسدالله لاجوردی به دلیل نزدیکی او با مسعود کشمیری عامل انفجار نخست‌وزیری، او را از کابل فراخواند و بازداشت کرد. تقی محمدی که در بازداشتگاه برای اعتراف اعلام آمادگی کرده بود، به طرز مشکوکی ساعاتی بعد با کمربند خودکشی کرد. کارشناسان امنیتی دادستانی انقلاب معتقد بودند که این‌گونه خودکشی با توجه به اینکه تقی محمدی بر روی رگ‌های گردنش چوب کبریت گذاشته بود، امکان ندارد و اشخاص دیگری احتمالاً او را کشته‌اند و بعد حلق‌آویزش کرده‌اند.


عباس زری‌باف از ابتدای سال 58 وارد سازمان مجاهدین خلق شده بود وارد بخش اطلاعات شد و به نقل از سایت این گروهک ماموریت‌هایی در جهت کشف اقدامات سپاه پاسداران انجام داد. او در سال 60 به زندگی مخفی روی آورد و در سال 61 از ایران خارج شد. زری‌باف در چهارمین روز عملیات مرصاد به هلاکت رسید.


دکتر فیروزآبادی همسر شهید شوریده و استاد مکانیک دانشگاه شریف، دکتر محمدحسین صادقی عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، دکتر عبدالحسین روح‌الامینی استاد داروسازی دانشگاه تهران و محمدهاشم پوریزدان‌‌پرست، استاد اقتصاد دانشگاه شیراز از چهره‌هایی بودند که تدریس در دانشگاه را به فعالیت‌های دیگر ترجیح دادند.


محسن وزوایی از دانشجویان دانشگاه شریف، مسئولیت اطلاعات- عملیات را برعهده داشت. زودتر از آغاز جنگ به سپاه پاسداران پیوست. با شروع جنگ وزوایی به جبهه غرب رفت و فرماندهی گردانی با کار ویژه عملیات پارتیزانی را برعهده گرفت. او در عملیات فتح بلندی‌های بازی دراز فرمانده بود و در این عملیات مجروح شد. در آذر 1360 او فرمانده گردان حبیب‌بن مظاهر تیپ تازه تأسیس محمدرسول‌الله (ص) شد که در عملیات فتح‌المبین این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ 10 سیدالشهدا او فرمانده این تیپ شد و در فروردین 61 با همین تیپ وارد عملیات بیت‌المقدس (فتح خرمشهر) شد و در این عملیات بود که در 22 اردیبهشت هنگام هدایت نیروهایش چند کیلومتر مانده به خرمشهر به شهادت رسید.


عباس ورامینی مسئولیت آموزش نظامی دانشجویان را برعهده داشت. ورامینی همانند تعدادی دیگر از دانشجویان در سال 58 با یکی از دختران دانشجوی پیرو خط امام ازدواج کرد و خطبه عقد او را امام خمینی (ره) قرائت کرد. ورامینی در سال 61 با حکم احمد متوسلیان به فرماندهی ستاد لشکر 27 محمدرسول‌الله (ص) منصوب شد. مسئولیت سپاه 11 قدر و قرارگاه نجف اشرف از دیگر مسئولیت‌های او بود. ورامینی سرانجام در 28 آبان 62 در ارتفاعات کانی‌مانگا و در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.


محمدرضا خاتمی برادر سیدمحمد خاتمی هم زمانی در میان دانشجویان تسخیرکننده حضور داشته است. خاتمی در مجلس ششم حضور داشت و به نائب  رئیسی مجلس رسید و این روزها گه گاه مصاحبه‌ای می کند و فعالیت ی خاصی ندارد.


محمد فاضل، علی صبوری، علی‌رضا هادی‌پور، حسین شوریده، غلامحسین بسطامی فرمانده سپاه سوسنگرد در ابتدای جنگ، عبدالرحمن یاعلی مدد، حسین بهادری، فضل‌الله عابدینی، حمید صفایی، جلال شرفی، رحمتی، رحمان دادمان (وزیر راه و ترابری که در حادثه هواپیما به شهادت رسید) از دانشجویان پیرو خط امام به شهادت رسیدند.


نسل لانه جز این افراد چهره‌های سرشناس دیگری همچون سیدمحمد هاشمی اصفهانی، شمس‌الدین وهابی، وفا تابش، حسین شیخ‌الاسلام و فروز رجایی‌فر، کمال تبریزی، احمدرضا کاظمی پسرعموی شهید احمد کاظمی، حسین شریف‌زادگان، محمدرضا بهزادیان‌نژاد را نیز داشت که هرکدام جدا از دیگری و با تفکری مستقل به فعالیت‌های خود ادامه می دهند.

پ.ن:

خوندن متن پایین، خالی از لطف نیست:

آقای صادق خرازی در پاسخ به مقاله ای که آقای عباس عبدی در شماره 21 نشریه آسمان، که به تاریخ 7/5/1391 منتشر کرده است، مقاله ای تحت عنوان وقتی گروگانگیری فرهنگ می‌شود»، نوشته و در تاریخ 25 شهریور 1391، در سایت دیپلماسی که به مدیریت خود ایشان است آنرا منتشر کرده است. از آنجا که سایت دیپلماسی که ادعای اندیشه سازی و فرهنگ ی مدرن که از جمله ضوابط این ادعا تعامل و پذیرش دگر اندیشی بدون برقراری سانسور است، را دارد، اینجانب پس از مطالعه مقاله آقای صادق خرازی، مطلب مختصری در این رابطه تحت عنوان مقصر اصلی خسارتی عظیمی که اشغال سفارت آمریکا برای ایران ببار آورده کیست؟ به عنوان کامنت» برای آن سایت جهت انتشار در تاریخ 31 شهریور 91، ارسال کردم که متأسفانه تا به امروز آن را منتشر نکرده است. البته من این فرض بسیار بسیار ضعیف را هم در نظر دارم که ممکن است مطلب به سایت نرسیده باشد. ولی چون مطلب عنوان شده حاوی نکاتی است که شاید برای دیگران هم مفید باشد، آنرا به اطلاع عموم می رسانم. عین مطلب ارسالی برای آقای صادق خرازی به شرح زیر است:


جناب آقای صادق خرازی سلام

مقصر اصلی خسارتی عظمی که اشغال سفارت آمریکا برای ایران ببار آورده کیست؟

چند نکته ای را که در پاسخ به مطلب آقای عبدی به درستی به صورت سئوالی از ایشان مطرح کرده اید، حقیقتی است که از زبان شما جاری شده است:

1- مساله ای که من مطرح کردم سوالی است که بخش عمده ای از جامعه نیز آن را در خلوت و جلوت مطرح می کنند و به جدی بودن آن باور دارند. آیا ایشان باور دارند که واقعه گروگانگیری علت موجده جنگ و به ایران و بدنامی برای انقلاب و جمهوری اسلامی و پدیده بسیاری از معضلات ملی و بین المللی کشور بوده یا نه؟ آیا ایشان این واقعیت را که اشغال سفارت با آن همه معضلات پیرامونی که پدید آورد هزینه جنگ را بر مردم تحمیل کرد قبول دارند یا آن را توهم می پندارند؟ آقای عبدی، شما و دوستان تان که مدعی هستید آن روز احساساتی بودید و جوانی کردید بفرمایید که به نظر شما هزینه آن احساسات و جوانی کردن شما را چه کس و یا کسانی می بایست متقبل شوند؟»

2- واقعه گروگانگیری علت موجده جنگ و به ایران و بدنامی برای انقلاب و جمهوری اسلامی و پدیده بسیاری از معضلات ملی و بین المللی کشور بوده » و افزون بر این که اشغال سفارت با آن همه معضلات پیرامونی که پدید آورد هزینه جنگ را بر مردم تحمیل کرد »

3- بی تردید ماجرای اشغال سفارت آغازگر و بستر رشد بسیاری از بداخلاقی ها شد » اینها و بعضی نکات دیگر ی که مطرح کرده اید، حقایقی است که از زبان شما جاری شده است اما افزوده اید که بی تردید در ماجرای اشغال سفارت

اگر حکمت امام رضوان الله علیه و بسیاری از بزرگان طراز اول انقلاب نبود معلوم نبود که به دلیل همان احساسات جوانانه چه قتل ها و چه اعدام ها و چه انتقام ها از فضای پرداخته جمع اشغال سفارت نتیجه نمی شد. »

گمانم بر این است که شما در مقامی نیستید که ندانید که اگر آقای خمینی عمل گروگان گیرها را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول» ننامیده بود و از دانشجویان پیرو خط امام حمایت و پشتیبانی همه جانبه ای نمی کرد، کار این بچه ها را به پشیزی نمی گرفتند و حد اکثر کارشان مثل اشغال سفارت بوسیلۀ چریکاهای فدائی خلق می شد که ظرف کمتر از یک روز آنها را از سفارت بیرون ریختند. در این رابطه آقای محمدرضا مهدوی کنی رئیس فعلی دانشگاه امام صادق که در آن زمان سرپرست کمیته های انقلاب اسلامی بود تصریح می کند که آنها هم قبل و هم به هنگام اشغال سفارت آمریکا، در سفارت آمریکا کمیته داشتند و تیمی حدود 60 نفر در داخل سفارت بود که از سفارت حفاظت می کرد: ما در مسائل تبعیت از امام را لازم می دانستیم… نا گفته نماند که ما به دستور شخص امام، سفارت آمریکا را محافظت می کردیم، ولی همه ی سفارتخانه ها این طور نبود چون مهم نبودند. سفارت آمریکا از همه مهمتر بود…امام فرمودند این دشمن اول ماست. به همین جهت احتمال اینکه به سفارت حمله بشود زیاد بود؛ هم از طرف خودی ها و هم از طرف مخالفین، به این جهت امام فرمودند که اینجا را خوب حفاظت کنید. تیمی از نیروهای کمیته حدود 60 نفر از آن جا حفاظت می کردند. در داخل خود سفارت هم جا گرفته بودند و مسئولین سفارت هم مایل بودند که اینها برای حفاظت آنجا بمانند. حتی امکان ماشین در اختیار بچه ها گذاشته بودند.» وی گفته خانم معصومه ابتکار مترجم بچه های خط امام در داخل سفارت که گفته است، امام با اشغال سفارت در ابتدا مخالف بوده اند را رد می کند و می گوید: وقتی شنیدیم که به سفارت آمریکا حمله کردند، برای ما خیلی غیر مترقبه بود و تعجب کردیم چه شده که این ماجرا پیش آمده؟ اجمالاً یادم هست که آقای بهشتی و مهندس بازرگان به من زنگ زدند که آقا چرا شما نشسته اید؟ کجا هستید؟ نیروهای انتظامی کجاست؟ کمیته ها کجا هستند؟ دانشجویان به سفارت ریخته اند و آنجا را تصرف کرده اند و آمریکائی ها را به گروگان گرفته اند. آنها خیلی ناراحت بودند و نمی خواستند که روابط فیمابین با این کارها تیره شود. ما هم در ابتداء طبق وظیفه ی محوله و رویه ی خودمان با ورود دانشجویان به سفارت مخالفت کردیم و من از کمیته پرسیدم چرا اینطور شده؟ گفتند آمدند و به سفارت حمله کردند و از دیوار سفارت بالا رفتند و ما در مقابل بچه ها ایستادگی نکردیم، چون اجازه نداشتیم با بچه های خودمان بجنگیم و بعداً معلوم شد همین دانشجویان خط امام وارد لانه شده اند. من همان موقع به مرحوم حاج احمد آقا زنگ زدم. یادم می آید شب آن روزی بود که به سفارت ریخته بودند، زنگ زدم و پرسیدم جریان چیست؟ مرحوم حاج احمد اول می خندیدند و پاسخ نمی دادند. من گفتم آخر چه شده است؟ شما اطلاع دارید؟ ایشان می خندید. بالاخره بعد از اصرار گفتند: امام راضی هستند. شما هم با آنها کاری نداشته باشید. این بیان مرحوم حاج احمد آقا بود، ولی بعدها خانم ابتکار مترجم دانشجویان در مصاحبه ای اظهار کردند که در ابتدا حضرت امام با این کار مخالف بودند و سر انجام پس از یک یا دو روز رضایت دادند.» وی در ادامه می گوید: اگر منهای دستور امام بود این کار به نظر من مطلوب نبود؛ ولی چون امام فرمودند که این انقلاب دوم» است، ما هم پذیرفتیم و تسلیم شدیم. نیروهایمان را از آنجا بیرون کشیدیم و آنجا را در اختیار دانشجویان گذاشتیم.» این بیان صریح و روشن است که تا یکی دو روز بعد از اشغال، هنوز سفارت در اختیار تیم کمیته مستقر در سفارت بوده و به امر آقای خمینی آنجا را در اختیار دانشجویان خط امام قرار داده اند. آقای مهدوی کنی باز تصریح می کند که: از کلام حاج احمد آقا معلوم شد که از پیش در این کار همآهنگی صورت گرفته بود، ولی آیا این همآهنگی به این صورت بوده که کار را انجام دادند و سپس اجازه گرفتند یا (از قبل اجازه داشتند، اینها را من نمی دانم، شاید هم از قبل بوده، و دیگر اینها را باید از خود آقایان بپرسید که آنها بهتر می دانند)…اصل کار خلاف قانون بود…آیا درست بود که با وجود و حضور نیروهای کمیته ی انقلاب در سفارت این گونه تهاجم واقع شود؟ در مرحله دوم نتیجه ی این اقدام چه بود و چه اندازه این عمل به نفع ما بود؟ این را من نمی دانم، تحلیل ها مختلف است که آیا این کار به نفع ما بود یا نبود که این خود بحث دیگری است که تحلیل آن از من ساخته نیست.»

آقای مهدوی کنی با زبانی که هم حرف و نظرش را زده باشد و هم در صورت حمله مخالفان درون رژیم که چرا امام را متهم می کنی، پاسخی برای حمله کنندگان داشته باشد، می گوید: من با این کار قطع نظر از دستور امام مخالف بودم و آن را مفید نمی دانستم، به خصوص ادامه ی آن را صلاح نمی دیدم، چنانکه عملاً ادامه ی کار به نفع ما تمام نشد…آخر کار به جائی رسید که ما التماس کردیم که گروگانها را تحویل بدهیم. من در آن موقع که بیانیه الجزایر نوشته می شد در دولت بودم. بیانیه با عجله و بدون مطالعه دقیق و بدون توجه به دقایق و ظرایف حقوق بین المللی تنظیم گردید. به نظر می آید که آثار و تبعاتش هم خیلی جالب نبود.» آقای مهدوی کنی در مطالب خود به چند نکته مهم در امر گروگان گیری را روشن می کند:

-تیمی 60 نفره از کمیته های انقلاب که در داخل سفارت آمریکا مستقر بوده از سفارت حفاظت می کرده اند.

– کمیته مستقر در سفارت به امر آقای خمینی برای حفاظت از سفارت آمریکا در آنجا مستقر شده است.

– تا یکی دو روز بعد از اشغال سفارت به وسیله دانشجویان خط امام، کمیته 60 نفری در سفارت مستقر بوده و آقای مهدوی کنی بعد از درک دستور آقای خمینی از سوی احمد خمینی، نیروهای کمیته را از آنجا بیرون کشیده و آنجا را در اختیار دانشجویان گذاشته است.

– حرف خانم معصومه ابتکار که آقای خمینی ابتدا مخالف گروگان گیری بوده را رد کرده و با اطلاعاتی که داشته، توضیح داده که امام از قبل مطلع و راضی به این امر بوده است.

– با حرف آقای احمد خمینی، بر آقای مهدوی کنی مشخص می شود که از پیش همآهنگی با آقای خمینی صورت گرفته است. اما برای اینکه خود را از تیر حمله کنندگان خلاص کند که چرا آقای خمینی را هم متهم می سازد، به شکل مصلحت آمیز و ملایم به این صورت که از قبل اجازه داشتند، اینها را من نمی دانم، شاید هم از قبل بوده، و دیگر اینها ر ا باید از خود آقایان بپرسید»، تحلیل و نظر واقعی اش را باقی می گذارد.

اگر از داده های دقیق و درست آقای مهدوی کنی هم صرفنظر کنیم، وقتی آقای خمینی 24 و یا 48 ساعت بعد از اشغال سفارت عمل دانشجویان را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول» ننامیده و از دانشجویان پیرو خط امام حمایت و پشتیبانی همه جانبه ای نکرده بود، می شد به نوعی حرف شما را قبول کرد. ولی با این حمایت و پشتیبانی همه جانبه آقای خمینی و به تعببیر شما حکمت امام رضوان الله علیه » در حقیقت مسبب اصلی مصیبتهائی را که شما در اثر گروگانگیری ذکر کرده اید، جز آقای خمینی و زعمای حزب جمهوری اسلامی و باز به تعبیر شما بسیاری از بزرگان طراز اول انقلاب » چه کس دیگری می تواند باشد ؟ جناب آقای خرازی عزیز، تذکر این نکته هم به جا است که هر عملی که برای به دست گرفتن انحصاری قدرت و یا اشتباه و ندانم کاری انجام گرفته است را برای فرار از عوقبش آن به گردن مجاهدین (منافقین) » انداختن شما را به تحلیل درست و صحیح راهبر نمی شود. اگر آقای خمینی از عملِ دانشجویان حمایت نمی کرد و آن را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول» نمی نامید، مجاهدین (منافقین) » چه محلی از اِعراب داشتند که بتوانند عملی انجام دهند.

اینجانب مسئله گروگان گیری و تبعات عظیم زیانباری که برای ملت ایران ببار آورده و هنوز هم بخشی از مسائل مبتلا به کشور از گروگان گیری سرچشمه می گیرد را در کتاب گروگان گیری و جانشینان انقلاب» قدم به قدم از لحظه اشغال سفارت تا قرار پنهانی با جمهوریخواهان و زیر بار قرار داد الجزایر که بنا بر گفته عاقدین و امضاء کننده اش نظیر قرار داد وثوق الدوله است، با اسناد و مدارک انکار ناپذیر آورده ام و از تکرار آنها در این مقاله پرهیز می کنم و از خداوند می خواهم که همه ما را در تحلیل ها و انتقادها و گفتارها یمان خارج از مصلحت ها و منافع شخصی و گروهی ویا … به حقیقت و درستی رهنمون کند.

بخش دوم:

از اونجایی که ما ایرانی ها یه بار این حرکت رو انجام دادیم و چهل و یک سالی هست که داریم تو اون دوران و کنش هاش (با شدت و صعف های متفاوت) زندگی میکنیم، یه سری توصیه هایی برای مردم عراق دارم که لیستش رو این زیر میشه دید، بالاخره هر چی باشه #آرزوهای_شما_خاطرات_ماست ، پس سعی کنید جدی بگیرید!

+اسم اینایی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند رو یادداشت کنید، یه 20سال دیگه نیازتون میشه، یه سری معصومه ابتکارهایی قراره از بین شون در بیاد!

+اونجا اسناد مهمی از برنامه های آتی و بلاهایی که قراره سر خاورمیانه بیارند، موجود هست، یه خورده تو آتیش زدن ساختمون دقت کنید!

+به اونایی که رفتند سفارت رو تسخیر کردند بگید، الکی قول عدم تشکیل حزب یا بهره برداری ی، ندهند

+مثل امام خمینی کارکنان(بخوانید جاسوس ها) آمریکایی رو تا بعد از انتخابات آمریکا نگه دارید تا شعارهایی که رئیس جمهور آمریکا برای آزادی کارکنان، جهت رای آوردن تو انتخابات میده رو نقش بر آب کنید(امام خمینی برای مقابله با شعارهایی که ریگان واسه انتخابات میداد که آره من میرم این گروگان ها رو آزاد میکنم و فلان بیایید که یک شوی انتخاباتی برای دور دوم انتخاباتش بود، اومد و این گروگان ها رو 400روز نگه داشت تا نتایج انتخابات آمریکا بیاد و ضعف ریگان تو عدم آزادی های اینا روشن بشه، بعد اینا رو آزاد کرد، کلا تو دنیا به جز دو مورد، رئیس جمهوری نبوده که دور دومش رئیس جمهور نباشه، یکیش ریگان هست!)

+تو جریان سفارت آمریکا، وقت خوبی برای پیدا کردن شریک زندگی تون هست، یکم دیدتون رو گسترش بدید و به گزینه های ازدواج هم فکر کنید!( طاهره رضازاده، ابراهیم اصغرزاده)

+منتظر باشید یه سری مثل  عباس عبدی قراره پیدا بشند و چند سال دیگه مقاله خواهند نوشت: "وقتی گروگانگیری فرهنگ می‌شود"، سعی کنید از الان تو نوشتن خاطرات و عوامل این اتفاق دقت و سرعت به خرج بدید تا برای آیندگان بمونه



"به گزارش مرکز خبر مسجد مقدس جمکران،هم‌زمان با غروب جمعه و دعای منتظران برای تعجیل فرج صاحب‌امان ارواحنا فداه در مسجد مقدس جمکران و به مناسبت شهادت دو مهدی یاور نمونه دوران، پرچم سرخ یالثارات الحسین(علیه السلام) بر فراز گنبد فیروزه ای این مکان مقدس به اهتزاز درآمد."

در فرهنگها و ملل مختلف پرچم برای بیان احساسات ، اعتقادات و. بکار میره. در میان اعراب رسم بر این بود که کسی خونش به ناحق و مظلومانه ریخته بشه و انتقام اون به نحو شایسته‌ای هنوز گرفته نشده، پرچم سرخی رو روی مزار اون مشذاشتند. پرچم سرخ گنبد امام حسین(ع) هم واسه همین موضوع هست تا نشون بده که منتقم خون امام حسین ع خود خدا هست و تا ظهور امام زمان(عج) که منتقم اصلی هستند، رنگ این پرچم تغییر نمیکنه.

حالا مسئولین مسجد جمکران یه حرکت خوبی انجام دادند و تو غروب جمعه رنگ این پرچم مسجد رو به یالثارات الحسین(ع) و به رنگ قرمز به خاطر شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس تغییر دادند.


پ.ن:

قصه‌های خاورمیانه برای نخوابیدن است، عزیز من!

در این منطقه هیچ وقت احساس غریبی نمیکنی، هر جای این خاک را کنار بزنی، دوستی رفیقی برادری، دفن شده


داشتم به گزینه‌ای که دو سال پیش با یه سری از رفقا برای گزینه‌های روی میز ایران برای اقدام متقابل در خصوص غلط های آمریکا، کار میکردیم و مسئولیت جمع شدن پروژه با من، فکر میکردم

انتقام و پاسخی بود که حقیقتا درخور عظمت سردار سلیمانی بود ولی صد حیف چون بعید میدونم این کارت رو واسه خون سردار سلیمانی استفاده کنند و نگه داشتند واسه بعدا

اگه استفاده کنند، من به شخصه یکی از خوشحال ترین آدم های ایران خواهم بود که تونستم تو قضیه ی خونخواهی از این جنایت بزرگ آمریکا، سرم جلوی شهید سردار حاج قاسم سلیمانی و خونواده شون و رهبری و ملت ایران بلند باشه، و جواب همه ی بی خوابی کشیدن ها و خستگی های اون پروژه رو خواهم گرفت هر چند که هیچ وقت اسمی از اقداماتی که واسه اون پروژه انجام دادم، نخواهم برد و نخواهند برد

یادمه یه سری سر این پروژه اعصابم خرد بود و وقتی داشتم یه سری گزارش ها رو به یه بنده خدایی میدادم گفتم بسه دیگه ما چرا باید *************** که اون بنده خدا خیلی آروم گفت، میدونم مدیریت درست و ساختن ایران واسه تو خیلی بهتره ولی بدون تحلیل هایی تو، ممکنه این مسائل جمع نشه

کی قراره از برگ برنده ی مون استفاده کنند، خدا میدونه

و مقدر است که کماکان دچار بنشیند


خط خون نقطه پایان سلیمانی نیست

بهراسید که این اول بسم الله است

 

بعد از ترور سردار سلیمانی، ترامپ پرچم آمریکا رو توئیت کرد، اکانت توئیتر رهبری هم عبارت "بسم الله الرحمن الرحیم" رو به زبان انگلیسی توئیت کرد

از احکام دین ماست که قبل از ذبح، بسم‌الله بگوییم!

 

(شکر خدا انگشترت مونده توی دستت.)

پ.ن:(جامع ترین توضیحی که در مورد متن نامه‌ای که چنتا پست قبل تر ازش حرف زدم، میتونم بدم تو این آهنگ ضمنی گفته شده)

 

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم

 

اگر داغ دل بود ما دیده ایم اگر خون دل بود ما خورده ایم

اگر دل دلیل است آورده ایم اگر داغ شرط است ما برده ایم

 

یه باری از امروز رو دوشته که واسش یه عمره زمین میخوری

همه منتظر تا ببینن کجا تو از جاده ی عشق دل میبری

 

ولی ایستادن فقط کار ماست ما که قصمون قصه ی خواب نیست

بیا دل به دریا بزن شک نکن سرانجام این رود مرداب نیست

 

 

 

 


دستشان باز شد آلوده به خون، جانی‌ها

 بی‌دوام است ولی خنده شیطانی‌ها


 کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا

 کم نبودند در این خاک سلیمانی‌ها


 جای هر قطره خون، صد گل از این باغ شکفت

 کی جهان دیده از این گونه فراوانی‌ها؟


 آرزو داشت به یاران شهیدش برسد

 رفت پیوست به حاج احمد و طهرانی‌ها 


شعله شد خشم فروخورده ما از این داغ

 کم مباد از سرشان سایه نادانی‌ها


 برسانید به آنها که پشیمان نشوند

 ثمری نیست در این دست پشیمانی‌ها


 غیرت است این که همه پیر و جوان می‌بندند

 گره بر چکمه و سربند به پیشانی‌ها


 انتقامش به خدا از حججی سخت‌تر است 

وای از مشت گره‌کرده ایرانی‌ها


 راهی قدس شده لشکر آزادی قدس

 این خبر را برسانید به سفیانی‌ها


#نفیسه_سادات_ 

پ.ن:

یکی می‌افته، صدتا مرد

برمی‌خیزن از خونش.

یکی میره، هم قطاراش

میمونن پای پیمونش.

"جهاد" ما ادامه داره تا ظلم و تباهی هست.

همیشه کاخ سرخی هست

تا کاخ سیاهی هست


دقت کردید هر وقت کار انقلاب گره میخوره و مردم سست میشن و ارزشها کم رنگ.

شهدا به دادمون میرسن.

شهدای غواص

شهید حججی

و حالا

معلومه خیلی وضع خراب بوده که باید حاج #قاسم_سلیمانی وارد میدان میشده.

الان میفهمم چرا ترم5کارشناسی بهم پیشنهاد اپلای داده بودند، دلم نبود و نرفتم

الان میفهمم چرا چند ماه پیش با اون همه بلایی که سرم اومد، بازم ته دلم راضی نبودم برم

و الان میفهمم متن اون نامه ی دو هفته پیش چجوری تو کاغذ جا شد.

این مسیری که انتخاب کردم، طی کردنش بدون سردار سخته ولی مطمئنم خودش و همه ی کسانی که به نوعی میتونستند نقشی داشته باشند، کمکم میکنند

مگه نه اینکه دنیا زندان مومن هست،  ان شاءالله حالا که دستشون بیشتر باز هست خودش و بقیه ی شهدا کمک کنند بتونم/بتونیم این مسیر رو با سرعت و موفقیت طی کنم/کنیم

#خبری_در_راه_است.

شهادتت مبارک سردار دلها حاج  قاسم سلیمانی

قسم بر پیکر پاک شهیدان

پس از مالک

علی تنها نخواهد ماند دیگر.


من هنوز با شهادت حاج عماد مغنیه، نتونستم کنار بیام و حس میکنم یه جا از این زمین خاکی هنوز داره کارها رو پیش میبره، شهادت مالک زمانه، سردار حاج قاسم سلیمانی به کنار

پ.ن:

+روزت خود را چگونه آغاز کردی؟

- با پیامک ساعت هفت و پنجاه دقیقه ی یکی از دوستام که شهادت سردار رو تسلیت گفت :/


همش دوست داشتم چارتا فحش واسش بفرستم که مثلا خیر سرت تو یکی از *******های این مملکت هستی، تو چرا گیر شانتاژ رسانه ای افتادی؟، ولی خب از اونجا که بهش اطمینان داشتم صبر کردم و چیزی نفرستادم که دیدم چند وقت بعد، متن پیام تسلیت رهبری هم اومد


بی تو سخت میشود برای علی.


می‌گویند ما مسئول حرف‌ها و اعمالی هستیم که می‌گوییم و انجام می‌دهیم نه آن چیزی که شما برداشت می‌کنید عبارت درستی هست؟

این مطلب 50 ، 50 هست یعنی ما هم مسئول حرف‌های خودمان هستیم وهم بایستی حرف‌هایمان را طوری بزنیم که کسی برداشت نادرست نکند یعنی صریح همان معنایی را برساند که باید برساند و چند پهلو نباشد و حتی جوری نباشد که دیگران بتوانند ما را و یا سخن‌مان را، مسخره کنند و یا دست آویزی برای دشمنان بشود! آیه 104 سوره بقره آمده: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ» اى افراد با ایمان (هنگامى که از پیغمبر تقاضاى مهلت براى درک آیات قرآن مى‌کنید) نگویید راعنا» بلکه بگوئید انظرنا» (زیرا کلمه اول هم به معنى ما را مهلت بده و هم به معنى ما را تحمیق کن» مى‌باشد و دستاویزى براى دشمنان است) و آنچه به شما دستور داده مى‌شود بشنوید و براى کافران (و استهزاء کنندگان) عذاب دردناکى است

 

در تفسیر نمونه، ج 1، ص: 384 در مورد این آیه و شأن نزول آن چنین دارد: شأن نزول: ابن عباس» مفسر معروف نقل مى‌کند: مسلمانان صدر اسلام هنگامى که پیامبر ص مشغول سخن گفتن بود و بیان آیات و احکام الهى مى‌کرد گاهى از او مى‌خواستند کمى با تانى سخن بگوید تا بتوانند مطالب را خوب درک کنند، و سؤالات و خواسته‌هاى خود را نیز مطرح نمایند، براى این درخواست جمله راعنا» که از ماده الرعى» به معنى مهلت دادن است به کار مى بردند. ولى یهود همین کلمه راعنا» را از ماده الرعونه» که به معنى کودنى و حماقت است استعمال مى‌کردند در صورت اول مفهومش این است به ما مهلت بده» ولى در صورت دوم این است که ما را تحمیق کن»). در اینجا براى یهود دستاویزى پیدا شده بود که با استفاده از همان جمله اى که مسلمانان مى گفتند، پیامبر یا مسلمانان را استهزاء کنند. آیه فوق نازل شد و براى جلوگیرى از این سوء استفاده به مؤمنان دستور داد به‌جاى جمله راعنا»، جمله انظرنا» را به کار برند که همان مفهوم را مى رساند، و دستاویزى براى دشمن لجوج نیست. بعضى دیگر از مفسران گفته اند که جمله راعنا» در لغت یهود یک نوع دشنام بود و مفهومش این بود بشنو که هرگز نشنوى» این جمله را تکرار مى کردند و مى خندیدند!. بعضى از مفسران نیز نقل کرده اند که یهود به جاى راعنا»،راعینا» مى گفتند که معنیش چوپان ما» است، و پیامبر اسلام ص را مخاطب قرار مى‌دادند و از این راه استهزا مى‌کردند ( این شان نزولها با هم تضادى ندارد و ممکن است همه صحیح باشد)


جریان هایی که از دخترهای خیابان انقلاب دفاع می کنند بیشتر از آن‌که به دنبال دادنِ اختیار به ن برای انتخاب پوشش باشند می خواهند این مسئله ابزاری برای مخالفت با حکومت باشد و به نوعی، بی حجابیِ اجباری را راه بیاندازند!

آیا اگر زن ساده و سنگین به دنبال کار خود برود برای اجتماع بهتر است‏  یا آنکه برای یک بیرون رفتن چند ساعت پای آئینه و میز وقت خود را تلف کند و زمانی هم که بیرون رفت تمام سعی‌ش این باشد که افکار مردان را متوجه خود سازد و جوانان را که باید مظهر اراده و فعالیت و تصمیم اجتماع باشند به موجوداتی هوسباز و چشم چران و بی اراده تبدیل کند ؟

آیا اعتماد به نفس ن و دخترانِ ما برای زیبایی ذاتیِ آن‌ها مورد حمله هست؟

پ.ن:

به عنوان یک پسر زیاد روی این مسئله نمی‌ـوانم مانور بدهم چون به قولی "پوستم در بازی نیست"(skin in the game ندارم) اما اگر دختران و ن به این باور برسند که زیبا هستند فکر نکنم به سمت آرایش چهره روی بیاورند


اینکه برخی می‌گویند حکومت با اجباری کردنِ دین و حجاب در زندگی شخصی مردم دخالت می کند به نظرم بی‌انصافی است
دخالت در زندگیِ شخصیِ مردم و اجرای احکام دینی یعنی ساعت 6 صبح زنگ خانه به صدا در بیایید و بگویند برق خانه خاموش بوده چرا نماز اول وقت نمی خوانید
(تایم اذان متغیر هست!)
اینکه می‌گویند با یک وضع خاصی بیرون بیایید و یا با وضع خاصی بیرون نیایید قانون عمومی کشور است و نه زندگی شخصی
در دیگر کشورها که منع پوشش حجاب اسلامی در دانشگاه یا عدم زدن پوشیه به صورت در قانون وضع شده است، هم همینطور است
پ.ن:
البته اینکه اصلا جوامع در دنیا، نیاز به حکومت دارند یا خیر، یک بحث دیگری است!

هضم در فرهنگ غرب یا جذب آن

 

پرسش: چرا باید از جذب شدن به فرهنگ غرب یا هضم شدن در آن فرهنگ بترسیم یا مقاومت کنیم؟ و چرا برای رشد و پیشرفت باکمی مسامحه، فرهنگ غرب را در کنار فرهنگ خودمان را نمی‌پذیریم؟

پاسخ این است که به‌طور کلّی، سه بخش اساسی می‌توان برای فرهنگ در نظر گرفت:

 

اول- شناخت‌ها و باورها،

دوم- ارزش‌ها و گرایش‌ها،

سوّم- رفتارها و کردارها

اصول و مبانی هستی‌شناسی، شناخت‌شناسی و انسان‌شناسی و غایت شناسی فرهنگ اسلام و فرهنگ غرب با هم قابل جمع نیستند بلکه تعارض اساسی دارند؛ ریشه فرهنگ غرب انسان‌گرایی و الحاد است. در این نیز قائل به حوزه اخلاق» فرهنگ خدا از زندگی حذف شده و انسان جایش نشسته است. فرهنگ الحادی غرب در اباحه‌گری و نسبیت اخلاق، اصالت لذت و سود و کثرت‌گرایی ارزشی است که همگی با فرهنگ الهی اسلام ناسازگار است.

فرهنگ غرب دقت کنید: مبانی ارزشی» به عمده‌ترین اصالت لذت و سود: معیار خوب و بودن در ارزش‌ها، اصالت لذت و سود و زیان است. با این اصل شبکه اجتماعی فیس‌بوک برای دوستی دختر و پسر ایجاد شده است و سایت‌های وگرافی که برای لذت جنسی است توجیه ارزشی می‌کنند.

نا واقع‌گرایی ارزشی: ارزش‌های اخلاقی مبانی واقعی ندارند، بلکه زاییده عواطف، احساسات و امیال فردی و اجتماعی است. ارزش‌ها با قرارداد و اعتبار و نظر اکثر مردم مشخص می‌شوند؛ بنابراین اگر اکثر مردم رأی دادند که استفاده از ن زیبا در تبلیغات اینترنتی بدون اشکال است، ایرادی ندارد.

نسبیت‌گرایی ارزشی: نظر و میل اکثریت ارزش‌ها را مشخص می‌کنند. اگر پدیده‌ای مثل همجنس‌گرایی مورد پسند جامعه بود در همان جامعه خوب و ارزشمند است و اگر در جامعه ناپسند بود در همان بد است

کثرت‌گرایی ارزشی: همه تعالیم ارزشی در آیین‌ها و ادیان مختلف حق‌اند و با هم قابل جمع؛ بنابراین تبلیغات ماهواره‌ای و اینترنتی فرقه‌های عرفان‌های نوظهور غربی و شرقی همگی توجیه می‌شوند. در حالی که مثلا در عرفان اوشو از نظر اخلاقی اباحه‌گری جنسی )همجنس بازی، رقص، ، دوستی با نامحرم( و جبرگرای رفتارها و خرافی دانستن ادیان الهی تبلیغ می‌شود

چند نکته کاربردی

ابزارهای تبلیغ مبانی ارزشی غرب: غرب برای تبلیغ و ترویج فرهنگ ارزشی الحادی خود از روش‌ها و ابزارهای مختلف در فضای مجازی کمک می‌گیرند. عمده‌ترین آنها عبارت‌اند از: تجارت الکترونیکی، کتابخانه‌های الکترونیکی رمان، داستان، و . (بازی رایانه‌ای، کارتون، فیلم، سریال، موسیقی، ورزش، اخبار )ی، اقتصادی، فرهنگی و. جهت‌دهی تحقیقات علمی و .


پدافند غیرعامل: یکی از اهداف پدافند غیرعامل، سوادآموزی اینترنتی و دفع و رفع آسیب‌ها است نیز با ایجاد تعادل و توازی بین ورود فن آوری ارتباطات و اطلاعات و فرهنگ استفاده از آن مانع تأخر فرهنگی می‌شود. تأخر فرهنگی یعنی ابتدا امکانات متنوع فن اوری ارتباطات و اطلاعات وارد کشور می‌شود و جا باز کند، بعدا بفهمیم که این تکنولوژی:

اولا: فرهنگ خاصی به همراه خود آورده است، مانند آشپزخانه اوپن که با فرهنگ اسلامی و غیرت و حیا سازگاری ندارد خانمی که مهمان دارد بهترین لباس هایش را می پوشد و طبیعی است موقع کار کردن راحت نیست و گاهی حجاب و چادرش کنار می رود و نامحرم بر او اشراف دارد. وقتی دفعات زیادی تکرار شود به تدریج از حیای زن و غیرت مرد هم کاسته می‌شود.

ثانیاً: فرهنگی را از ما گرفته است.

ثالثاً: استفاده از آن تکنولوژی نیاز به فرهنگ خاص، متناسب با فرهنگ ملی  مذهبی ما دارد. این که امروزه بحث سبک زندگی از مباحث داغ رهبر انقلاب در حوزه و دانشگاه شده است، برای دفع و رفع آسیب های فرهنگی استاینترنت نیز با همه مزایای خودش اگر با سبک زندگی ملی  مذهبی ما هم خوان نشود، ما را اباحه گر در حوزه ارزش‌ها و اخلاق و اعتقادات بار می آورد. فردگرا می‌کند، فرهنگ اسراف را در ما تقویت می‌کند و جلسات بزم خانوادگی را از ما می گیرد، برنامه ریزی و مدیریت زمان ما را با مشکل مواجه می‌کند و در یک کلام، به جای این که ما اسب اینترنت سوار شویم، اسب اینترنت از ما سواری می گیرد.

سیل خدمات: یکی از مهم ترین دلائل خدمات مستمر، پیاپی و نوبه نوی فن آوری ارتباطات و اطلاعات و تثبیت شود و ما فرصت بومی کردن و دفع و رفع آسیب ها تأخر فرهنگی » محصولات رسانه ای غرب این است که را نداشته باشیم. مانند سیلی که بیایید و از سر بگذرد که یک وجب و صد وجبش برایمان فرقی نکند.

 فیلترینگ در کشورهای مختلف: در مجموع می توان گفت تعداد کشورهایی که در منطقه و جهان به نحوی با مساله فیلترینگ و سانسور در اینترنت مواجه هستند نسبتاً قابل توجه است.

عمده دلایل فیلتر کردن اینترنت در مسائل مسائل اجتماعی، مسائل ی : کشورهای مختلف را می توان در چهار تقسیم بندی کلی گنجاند آنچه باعث تفاوت مبنایی هر کشور برای فیلترینگ می‌شود، ارزشهای بنیادین مورد مسائل اخلاقی و امنیتی توجه در هر مقوله در آن کشورها است.

کشورهایی مانند سوئد، فرانسه و آلمان در قاره اروپا و کشورهایی مانند هند، عربستان، کره جنوبی، مای و در مجموع آسیا به عنوان بزرگترین قاره دنیا و نیز کانادا دارای گسترده ترین میزان تنوع فیلترینگ می باشند

مهار سوزها و استفاده از سودها: با این که سرچشمه رودخانه فضای مجازی از سوی امپریالیسم رسانه است، ولی بزرگان دین آن را از جهتی یک نعمت می دانند و تأکید می‌کنند که پیش گیری مقدم بر درمان و دفع ضرر مقدم های فضای مجازی را مهار کرد و از فرصت ها و رخصت ها و سوز » بر جلب منفعت است. باید آسیب ها و دودها و برد. مشکل اینجاست که مردم ما غرق در جذابیت ها و تنوع این امکانات هستند و از سود » امکانات مشروعش فرهنگی الحادی که این سیل به سوی خانواده و جامعه اسلامی ما می آورد نیستند. و دولت، رسانه و مربیان و  والدین ما تدبیری متناسبی برای تأخر فرهنگی ندارند

 

منبع: صدهزاران دام و دانه است ای خدا، محمدحسین قدیری، ص 15 و 16 ، کتابخانه سایت اسک دین

 


آیا هیچ دشمنى مى‌توانست آن بلا را بر سر عمر سعد بیاورد که خودش در یک شب آورد؟!
مؤمنین با این همه پیشامدها، براى نجات اهل ایمان به تضرع و ابتهال و التجا محتاج هستند. چنان که در شبانه روز به نان احتیاج دارند، به دعا و تضرع نیاز دارند.

در محضر ایت‌الله بهجت - ۵۲۱

پرسش: منظور از امپریالیسم رسانه‌ای چیست؟ اگر از مخلوق خدا شاکر نباشیم از خدا هم شاکر نخواهیم بود. چرا امریکا را شیطان بزرگ می‌خوانند مگر همین آمریکا خدماتی مانند اینترنت را به ملل مختلف و ما هدیه نداده است؟ چرا بزرگان دین، ورود فرهنگ غرب از شاه راه اینترنت را تهاجم می‌دانند و از این پیشرفت و تمدن استقبال نمی‌شود؟

 

پاسخ: امپریالیسم به نظامی گفته می‌شود که به خاطر اهداف نظامی، اقتصادی، ی، فرهنگی می‌خواهد از مرزهای ملی و قومی خود کند و سرزمین‌ها و ملت‌ها و اقوام دیگر را زیر سلطهٔ خود درآورد و آنها را مدیریت کند و بر آنها نظارت کند. امپریالیسم برای جهانی‌شدن سیطره‌اش، جهت رسیدن به مقاصد خود متناسب با شرایط و مقتضیات زمانی، زبانی، نژادی، فرهنگی، ارزشی و . ابزارهای مختلفی استفاده می‌کنند. مانند طعمه ماهی گیری که به‌ظاهر لطف به ماهی است ولی ابزاری برای صید ماهی‌ها، فروش یا خوردن آن‌هاست. ذهن ما غالباً به محسوسات و ملموس‌ها عادت دارد. با خواندن تاریخ رویدادها (مانند بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی) و دیدن تصاویر و نقشه قلمرو آنها و یا دیدن فیلم برداشت عینی‌تری از امپریالیسم خواهیم داشت، ولی وقتی ابزارهای جنگ سخت، پوشش مخملی و نرم به تن می‌کنند و گرگ لباس میش می‌شود موضوع پیچیده می‌شود. آن‌وقت است که امپریالیسم سمبل خیرخواهی جهانی می‌شود. نمی‌توانیم به‌راحتی درک کنیم نشر قرآن، ساخت مساجد، اجرای دمکراسی و برکنار گذاشتن حکام مستبد مانند صدام، اختصاص شبکه‌های رایگان ماهواره و خدمات وسیع اینترنت با امکانات اعجاب انگیزش چه معنایی دارد. 

اما واقعیت این است که: 

از قدیم گفته‌اند هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی گیره.» بسیاری از افراد فکر نمی‌کنند که چرا در فضای مجازی ما از خدمات امپریالیسم رسانه برخورداریم. آیا نظر دارند و کارشان قربة الی الله است؟! خدمات امپریالیسم رسانه‌ای (گوگل، فیس‌بوک، لاین، وایبر، واتس‌آپ، تانگو، تلگرام، اینستاگرام و. ) با اشراف فرهنگ لیبرال دمکراسی مستقیماً یا با واسطه زیر آژانس امنیت ملی ایالات متحده آمریکا و سازمان سیا است، بنابراین طبیعی است در مسیر سلطه جهانی و جهانی‌شدن این نظام برخلاف مبانی خود عمل نمی کند و خدماتی به مردم جهان ارائه نمی‌دهد که مبانی‌اش را طرد یا نفی یا محو کند. 

امپریالیسم نظامی، ی و اقتصادی را نباید جدای از امپریالیسم فرهنگی (رسانه‌ای) در نظر بگیریم؛ اینها برای سیطره نظام لیبرال دمکراسی الحادی غرب با هم تعامل و ارتباط تنگاتنگ دارند. آمریکا رسماً هزینه کلان خودش برای سلطه فرهنگی را اعلام می‌کند و قصد دارد فرهنگ و نظام ارزشی خود را از طریق رسانه‌های مختلف، تهاجم و ناتوی فرهنگی، جایگزین فرهنگ اسلامی کنند. برنامه ایران و اسلام هراسی در قالب محصولات سینمایی و بازی‌های آنلاین شهرک‌های هالیوود و شرکت آمریکایی کوما است. برخی از آنها عبارت‌اند از: در قالب یازده سپتامبر، بازی‌های رایانه‌ای مانند مسابقه سوارکاران،  آیین قاتل، پرندگان خشمگین، اقامتگاه شیطان، شاهزاده ایرانی، میدان نبرد 3 و. ) و فیلم‌های سینمایی (مانند محاصره، زمانی برای خیانت، 300، آرگو، تهاجم، پرسپولیس، فرار از تهران، مستند نسل جدید تهران، خانه‌ای از شن و مه، بدون دخترم هرگز، هواپیمای ۱۰۳، مستند ترس مقدس، سنگسار ثریا، اسکندر، کشتی‌گیر و .)

منبع: صد هزاران دام و دانه است ای خدا، محمدحسین قدیری، ص15و16. کتابخانه سایت اسک دین


گاهی وقت ها آن قدر خسته می‌شوی که حال توضیح دادن هم نداری!

می‌گذاری هرکسی هر طور که دلش خواست، برداشت کند

من معمولا در این زمان‌ها از همه‌ی کسانی که دوست‌شان دارم، سعی می‌کنم دوری کنم، تا تصویری که از آن‌ها در ذهنم وجود دارد و تصویری که از من در ذهنشان وجود دارد، تغییر نکند.

می‌گویند زمانی که یک نفر مجبور به شیمی درمانی می‌شود، هر غذایی که در آن زمان به او بدهند در زمان‌های بعدی زمانِ خوردنِ آن غذا به این خاطر که تداعی یک واقعه‌یِ تلخِ خاصی را برایشان می‌کند حتی با وجود اینکه قبلا آن غذا را دوست می‌داشت ولی دیگر از آن غذا لذت نمی‌برد.

در ادامه فرازی از داستان حضرت مریم را به زبان خودمانی نوشتم که خواندن آن خالی از لطف نیست:

حضرت مریم یک دختر خوب و پاک در معبد داشت عبادت‌ش را می‌کرد که یک‌دفعه یک نفر ظاهر شد و بعد از یک مقدار حرف زدن، گفت:

- من از طرف خدا مأمور شدم به تو بگویم تو مسئولیت داری یک پسر را در وجودت بزرگ کنی!

+ یعنی چه که بچه را بزرگ کنی؟ به من احدی از مردها نزدیک نشده

- این چیزی هست که من مأمور شدم به تو بگویم و در این راه پشتیبان تو نیز خواهیم بود

از آن موقع تا قبل از زمانِ موعودِ تولدِ بچه، برای حضرت مریم میوه‌ها و رزق‌های مختلف و رنگارنگ می‌آوردند کلاً همه چیز خوب بود!

تا اینکه وقتش رسید و حضرت مریم از آن شهر بیرون رفت یک آیه هست در این بین که من شدیداً برایم سؤال بود، این است که در زمان حساس آن موقع وقتی که حضرت مریم س نیاز به مواد مغذی داشت،

خدا می‌گوید: وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا (مریم ۲۵)

ترجمه‌اش می‌شود:

و تنه درخت‏ خرما را به‌طرف خود [بگیر و] تکان بده تا برای تو خرماى تازه‌ ب‏ریزد (۲۵)

ظاهر آیه که خب یک معجزه هست و یک درختی که مفسران نوشته‌اند که خشک بوده با یک تکان، خرمای تازه می‌ریزد اما اگر یک ذره دقت کنید داستان عجیب‌تر از این چیزهاست!

تا قبل از این خدا برای حضرت مریم به قول ما سنگ تمام می‌گذاشت و انواع میوه‌های بهشتی برای ایشان می‌فرستاد اما در این موقعیت می گوید خودت درخت را تکان بده!

برخی از مفسرین این مسئله را با این حرف که بله در آن موقعیت خانم‌ها به یک همچنین حرکاتی نیاز دارند تا هم خودشان و هم بچه سالم باشد، حل کردند اما با این حال به نظر من این توجیهات چیزی از این حرکت به‌ظاهر ظالمانهٔ خدا کم نمی کند که هیچ، بلکه فقط یک توجیه است!

از یک استاد تفسیر پرسیده بودم و آن استاد به من اینطور جواب داد:

دقیقاً چارچوب و برنامهٔ خدا همین‌گونه است! وقتی کارها را به تو می‌سپارد و می‌گوید انجام بده یعنی به تو اعتماد دارد که می تونی آن را به سرانجام برسانی، هر چقدر هم که کار بزرگ‌تر باشد یعنی تو توانایی بیشتری برای کار داری و بهترین نقش‌ها را به بهترین افراد می دهد تا بازی کنند با وجود اینکه همیشه حواسش به تو هست اما خیلی از وقت‌ها می‌خواهد به خودباوری برسی تا ببینی در دل خود چقدر به او ایمان داری و تا کجا پای‌کار هستی بعدش که کار انجام شد خودش همهٔ همهٔ کارها را دوباره برایت درست می کند مانند ادامهٔ داستان حضرت مریم که خدا گفت ای مریم از این جا به بعد دیگر حرف نزن من بقیه‌ی کارها را درست می‌کنم

این پشتیبانی تا جایی ادامه دارد که در قرآن خواندیم که بچهٔ تازه متولد شده برای پاکی ایشان و مقام ایشان به حرف درآمد.


(بخش های از کتاب سفر شهادت؛ امام موسی صدر)


یکی از دوستان اندیشمند ما می‌گوید که دشمنان حسین سه گروه‌اند:


دشمن نخست: کسانی که حسین و یارانش را کشتند. آنان‌ ستمکار بودند، اما اثرِ ستمشان ناچیز است، زیرا‌که جسم را کشتند و اجساد را پاره‌پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنان چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 هجری به شهادت نمی‌رسید، در سال دیگری از دنیا می‌رفت. پس خطرِ اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسین ع را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین، خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول، محدود است.


دشمن دوم: کسانی که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند. بنابراین، نشانه‌های قبرش را از میان بردند و بقعه‌ای را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنی‌عباس، حرم امام حسینع را به آب بستند.

اینان مانع عزاداری برای حسین ع شدند، چنان‌که در عصر عثمانی این‌گونه بود. دوران تاریکی بود؛ هنگامی که مجلسی بر پا می‌داشتند، مراقبانی می‌گماردند، تا رسیدن عمّال عثمانی را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هم‌اینان زیارتِ حسین را منع کردند و برای کسانی که می‌خواستند قبر امام حسین را زیارت کنند، موانع بسیاری به وجود می‌آوردند. اینان گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانی که می‌خواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود و آرامگاه حسین و عزاداری بر حسین از میان رود.


خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامه‌هایشان ناتوان ماندند، چنان‌که این مسئله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداری‌های امام حسین هستیم. امروز، دست‌کم بیش از صد میلیون نفر در عزاداری‌های امام حسین ع شرکت می‌کنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعة گذشته در ایام عاشورا همة خطبه‌ها به اسم امام حسین ع برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا در آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین ع زندگی می‌کنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینی را برپا می‌کنند. سفر من به گابن با اربعین حسینی مصادف بود و در آنجا سخنرانی مفصلی کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلی برپا کردیم. به همین ترتیب، در همة کشورها مراسم‌ عزاداری امام حسین ع در حال گسترش است. این مراسم، اینجا، در لبنان، در بیروت و در مکان‌های گوناگون، فزونی می‌یابد و پربارتر می‌شود. بنابراین، گروه دوم از دشمنان امام حسین، پر‌خطرتر و ستمکارتر از گروه نخست‌اند، اما در کارشان ناکام ماندند. خطر اینان از گروه سوم کمتر است.


دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهرة امام حسین را مخدوش کنند و واقعة کربلا را در حد سالگردها و عزاداری‌ها نگه‌ دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار می‌گرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمی‌شویم. گریة ما برای نو کردن اندوه‌‌ها و کینه‌‌ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است. این‌ها انگیزة ما برای گریه است.


چرا بچه مسلمان‌ها با یکدیگر نمی‌سازند؟

چرا بچه مسلمان‌ها به بهانه‌ای همدیگر را طرد می‌کنند؟

یکی آن دیگری را چپ می‌داند یکی آن دیگری را راست می‌داند. من همیشه می‌گفتم جناح الف و ب ولی حالا باید بگویم جناح الف و ب و پ و ت و ث!

گاهی دیده می‌شود که کسی از یکی از این جناح‌ها - که همه اینها مسلمان‌اند - حاضر است با کسی از کسانی خارج از این مجموعه دست دوستی بدهد اما با کسانی از اینها حاضر نیستند چنین کاری بکند!

گاهی تعصبشان نسبت به هم زیاد و تند است. چرا؟ به چه دلیل؟

((والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم))

چرا این آیات صریح قرآن یادمان می‌رود؟

هرچه می‌توانید با کفار شدید باشید اما با خودتان رحیم و با گذشت باشید!

سخنرانی رهبری در دانشگاه تهران 65/7/7


وقتی که رخ تنها میشه و دیگه هیچ مهره اى نیست که کمکش کنه وقتی همه امیدش براى پیروزى رو از دست داده و خسته شده،خودش رو نابود می کنه تا بازى مساوى بشه. تو شطرنج به این وضعیت میگن رخ فداکار، یک اسم دیگه اى هم داره که من اون اسم رو بیشتر دوست دارم

رخ دیوانه. پ.ن:

دیالوگ ابتدایی فیلم رخ دیوانه به کارگردانی ابوالحسن داوودی هست، اگه وقت دارید ببینیدش فیلم جالبی هست ظاهرا واسه دانلود رایگان هم گذاشتنش



غیرت یکی از صفات و ویژگی های طبیعی انسان است و هر کس به صورت غریزی و فطری از آن برخوردار است ، اهل لغت در ترجمه این واژه گفته اند:


غیرت عبارت است از نفرت طبیعی انسان از مشارکت دیگران در چیزی که محبوب او است  (مجمع البیان، واژه غیرت).

وجود این صفت باعث آن می شود که آدمی از آنچه را که دوست می دارد و یا وظیفه محافظت از آن بدو سپرده شده است نگاهبانی نماید.

در روایات اسلامی آمده است که خدای تعالی دارای صفت غیرت است و انسان های غیور را دوست دارد و به دلیل وجود همین صفت بود که کارهای زشت را حرام نموده است. قال الصادق(ع): ان الله غیور یحب کل غیور و من غیرته حرم الفواحش» (میزان الحکمه، ح 15263).

غیرت در درجه اول ریشه در طبیعت و فطرت آدمی دارد و انسان، غیرت را دوست دارد و درجه دوم این صفت برآیند ملکات اخلاقی بزرگی همچون شجاعت، کرامت و نیرومندی نفس است و مایه اصلی مردانگی در مردان.

انواع غیرت عبارت است از: غیرت در دین، غیرت در ناموس (غیرت جنسی)، غیرت در اولاد، غیرت در اموال، غیرت نسبت به سرزمین.

غیرت جنسی نیز عبارت است از افکار و احساسات منفی حاکی از عدم امنیت، ترس و نگرانی مربوط به از دست دادن یک شریک جنسی و عاطفی، یا دست کم از دست دادن توجه، عواطف یا اوقات اختصاص یافته توسط آن شریک نسبت به خویشتن. 

که خود می تواند شامل موارد ذیل باشد: 

- اهل خود (همسر، مادر، خواهران و دختران) را از مردان بیگانه محافظت کند.

- از رفتن اهل خود در مکان های غیر ضروری که احتمال آلوده شدن به گناه است جلوگیری کند.

- از معاشرت اهل و عیال خود با نامحرمان جلوگیری کند. منظور این نیست که از ارتباط با دیگران مطلقا اجتناب کنید، منظور از معاشرت صرف ارتباط نیست. در معاشرت علاوه بر ارتباط انس و الفت نیز وجود دارد.

- ناموس خود را از نگاه کردن به مردان نامحرم منع کند.

- همسر و اهل و عیال خود را از آنچه احتمال فساد و بدگمانی است باز دارد.

- چیزهای مورد نیاز خانواده اش را حتی الامکان تأمین کند تا آنها در مقابل بیگانه و مردان نامحرم حاضر نشوند. 

- از پوشیدن لباس های نازک اهل و عیال خود جلوگیری کند و نگذارد آنها خود را برای دیگران بیارایند.

در خصوص اینکه کدامیک از غیرت و تعصب بهتر است آمده که غیرت بجا، نسبت به ناموس مورد تایید اسلام می باشد بگونه ای که خداوند چنین افرادی را دوست دارد اما غیرت بیجا (و به اصطلاح رایج همان تعصب بیجا) نیز از سوی اسلام مذمت شده است.

همچنین لازم است بدانید؛

1- گاهی آنچه شما آن را غیرت می پندارید و مثبت، چیزی جز یک فکر منفی و سوء ظن بی مورد نیست. اگر بخواهید همه رفتارهای خود و دیگران را در اجتماع با این دیدگاه نگران تنظیم نمایید به مشکلات وسیعتر و عمیقتری دچار خواهد شد. وجود نقاط منفی در اجتماع را نمی توان رد کرد اما این را هم می پذیرید که گاهی افراط در احساس عدم امنیت روانی و اخلاقی در صحنه های اجتماعی حاصل تبلیغات و بزرگنمایی بدور از واقعیت است. 

2- عدم اعتماد مولود، بدگمانى به اشخاص است. انسان نباید به مسلمانان بدگمان باشد و این روحیه براى آدمى مضرمى‏باشد، در نتیجه سوء ظن نسبت به دیگران موجب وارد شدن ضررهاى فراوان معنوى و حتى مادى به انسان مى‏گردد: حضرت على(علیه السلام) فرمود: مراقب باش که سوء ظن بر تو غلبه پیدا نکند، به درستى که بدگمانى هیچ رفاقتى رابین تو و دوستت باقى نمى‏گذارد»، (بحارالانوار، ج 77، ص 207).

3-  سوء ظن بیجا، زیان های فردی و اجتماعی زیادی دارد. از زیان های فردی آن در صورتی که شدت یابد این است که سرچشمه ناراحتی های روحی و موجب اضطراب و نگرانی می شود، از همنشینی با دوستان و رفت و آمدهای مفید گریزان می شود. به تنهایی و گوشه گیری بیشتر تمایل پیدا می کند و بدین جهت از نشاط روحی بی بهره می گردد. در ارتباط خود نیز دچار مشکل شده و زندگی را در آتش افکار خود می ‌سوزاند.


دولت انگلیس شخصى را اجیر کرده بود تا در بازار کرمانشاه به انگلیس فحش و ناسزا بدهد، تا بدین وسیله دشمن‌هاى انگلیس را بشناسد و از کارهاى آن‌ها مطلع گردد و اسرار دشمنان خود را کشف کند. آرى، کفار تا به این درجه براى کار خود فکر مى کنند! (در محضر بهجت ۱۸۹)


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها