پارسال یکی از همکاران مجموعه‌ قبلی‌ای که باهاشون همکاری داشتم داشت میرفت حج

 

همرو ماچ و بغل می‌کرد می‌گفت التماسم کنید دعاتون کنم!

پ.ن۱:

امروز حدود یک ساعتی داشتم با مدیر این بخشی که الان دارم باهاشون همکاری می‌کنم به پیشنهاد خودش

توضیح میدادم که دارم چیکار می‌کنم و بنده خدا بشدت کیف و ذوق کرد که چه همچین نیروی گلی داره

بنده خدا نمیدونه که قراره بعد از این تابستون با اونجا خداحافظی کنم

یعنی هیچکی نمیدونه

پ.ن۲:

این پیچیده بودن پلن‌هام و عدم پیشبینی بودنم هست که حس می‌کنم جذابیت زندگیمه

البته واسه خودم کاملا مشخصه که قصدم چیه ولی خب خیلیا نمیدونن که چی تو ذهنم میگذره و این پیوستگی‌ها رو درک نمی‌کنن

از مباحثی که بشدت سخته واسم توضیح دادن و افشای این پلن واسه یکی دیگه هست

و تا الان بجز سه نفر (یکیشون از کاربرهای بیان هست!) هیچکی نمیدونه هدفم چیه

پ.ن۳:

امروز یکی از همکاران خانم که به طور مستقیم بخشی از گزارش‌هاشون رو باید واسه من بفرسته رو تو توییتر بلاکش کردم و از کرده‌ی خود دلشادم

البته بنده خدا هیچ کاری نکرده بود ولی نمیدونم چرا دوست داشتم بلاکش کنم!

پ.ن۴:

مامانم امروز که سر کار بودم رفته واسم لباس خریده عین همین لباسی که امروز تنم بود و من بشدت این رنگ رو دوست ندارم اصلا

کاشکی که یه جوری میفهمید ولی خب قاعدتا بخاطر لبخند و تشکر من متوجه‌ش نمیشه:/

کاشکی مامانا بذارن ما یه خورده بزرگ بشیم البته اینم بگم که من سلیقه‌ی خاصی تو انتخاب لباس و رنگش ندارم و مامانم همیشه انتخاب میکنه:/

محبوبم کجایی که بیایی رنگ لباسم رو تو انتخاب کنی

(اصلا دلیلی که خودم واسه خودم لباس نمی‌خرم اینه که محبوبم بیاد لباسم رو انتخاب کنه!!!)

پ.ن5:

با وجود اینکه بشدت امام رضایی ع هستم و دوست دارم همیشه و با فاصله زمانی کم برم مشهد و حرم امام رضا ع ولی این سری اصلا دوست ندارم با خونواده و همکارای مامان و بابام برم و ترجیحم اینه دو روز شنبه و یکشنبه رو نرم سرکار و تو خونه تنها بمونم یا برم کافه ایوون و با این جمعیت سفر نرم و یه کمی از این تایم استراحتم رو به پروژه م اختصاص بدم و تموم شه این لعنتیه دوست داشتنی

یه جوری خیلی شبیه خانم سعاد امیری شدم(نویسنده کتاب "کاپوچینو در رام الله" و "شارون و مادر شوهرم" ایشون استاد دانشکاه هستن و فلسیطنی)


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها