چهارشنبه ای تایم ناهار با یکی از همکارها بودم ایشون تو این مجموعه ای که هستم واقعا آدم خوبی هست همینجوری یهویی گفت خب رضا کی قراره ازدواج کنی؟ من یه چند ثانیه تو شوک بی ربط بودن این سوالش با کل جریانات اتفاق افتاده تو اون روز بودم که گفتم وقتی 25سالم شد بهش فکر میکنم

گفت تا اون موقع خیلی دیره من اگه خواهر داشتم تو همین سن ها بهت پیشنهاد میدادم که با خونواده ت بیای خواستگاری و خودم با مامان و بابا و خواهرم حرف میزدم که اکی بدن تو با دیر ازدواج کردنت جدای از اینکه نمیفهمی که خودت چه لحظه هایی رو از دست میدی اون دختر بیچاره هم منتظر نگه میداری و یه جورایی داری به اون هم ضربه میزنی

بهش گفتم من الان که ازدواج نکردم میتونم بدون دغدغه ی یکی دیگه دور دور هام رو تو مجموعه ها و شرکت ها بزنم و هر کاری که دلم راضی میشه و فکر میکنم درسته رو بدون ضربه زدن انجام بدم اون موقع قطعا ترس این که الان حقوقم چی میشه یا نون ببرم سر خونه از خیلی از کارها ممکنه دست بکشم(البته الان که فکر میکنم به ضعف توجیهم پی بردم!)

گفت اولا که روزی دسته خدا هست من چند سال پیش که خواستگاری خانمم رفتم نه کار داشتم نه سربازی رفته بودم و نه حتی ذخیره ای واسه شروع زندگی چند سری هم خواستگاری جاهای دیگه رفته بودم که نه شنیدم خانمم هم دوست همسر یکی از دوستام بودم که با چنتا واسطه بهم معرفی شدیم و جالبیش اینجا بود که خانمم میگفت بابام روی کار و سربازی حساس بود و اصلا پسری که میگفت اینا رو نداره راه نمیداد تو رو نمیدونم چی شد که راه داد و موافقت هم کرد، اونایی که میگی همش درست میشه، البته همه ی اینا رو گفتم اینم باید بدونی که آدم درستش هم باید پیدا بشه و گزینه ی مناسب خیلی مهمه


داشتم فکر میکردم من و تو گزینه ی مناسب هم بودیم یا نه

واقعیتش هم **** و هم **** ***** دخترهای خوبی بودن و دروغ نگم منم یه خورده ازش خوشم می اوم ولی خب هیچ کدومشون اندازه ی تو دلم رو نلرزوندن

دوست دارم یه بار دیگه بشینم به همه ی اون اتفاق هایی که میشد باهم بگذرونیم فکر کنم یا به همه ی سناریوهایی که میشه از الان بچینم تا قبل از ارشد و نتایج المپیاد میتونه من و تو رو با هم روبه رو کنه فکر کنم ولی نمیدونم چون احتمال نرسیدنمون کمه اینکارها رو نکنم بهتره

میدونی دلتنگی زمان و مکان نمیشناسه نمیدونم چرا امروز یادت کردم چرا اون موقع که **** داشت در مورد گزینه ی مناسب حرف میزد با اینکه اون دختره دوست مامان هم وجود داره و من تو رو گذاشته بودم تو بایکوتم که بهت فکر نکنم، یهو پرت شدم به یاد تو


ایشالله که خوش باشی و زودتر ازدواج کنی و من رو هم یه جوری مطلع کنی :(

احسان خواجه امیری یه آهنگ داره میگه :



من از اینکه تو خوشبختی نه آرومم نه دلگیرم

یه جوری زخم خوردم که نه می مونم نه میمیرم

تمام آرزوم این بود یه رویایی که شد دردم

یه بارم نوبت ما شد ببین چی آرزو کردم

یه عمره با خودم میگم خدارو شکر خوشبخته

خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته


نه اینکه تو نمیدونی ولی این درد بی رحمه

یه چیزایی و تو دنیا فقط یک مرد میفهمه

تمام روز میخندم تمام شب یکی دیگم

من از حالم به این مردم دروغای بدی میگم

یه عمره با خودم میگم خدارو شکر خوشبخته

خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته

امروز و امشب این حسا رو داشتم شاید بذارم یه زمان دیگه بهت دوباره فکر کنم 

شاید.

پ.ن:

دلهره ی دلخواهم

مانده ام دوستت داشته باشم

یا.

مثل صدای کلید

در گوش یک اعدامی

که نمیداند

باید به مرگ فکر کند

یا آزادی؟

| داوود سوران


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها